۰۵ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۸۱۷۱۲
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۲ - ۰۸-۰۵-۱۳۹۸
کد ۶۸۱۷۱۲
انتشار: ۱۰:۵۲ - ۰۸-۰۵-۱۳۹۸

شیرین و تلخِ کتاب و نشر/ یکی در چاپ صدم و دیگرانی در انتظار

دو اتفاق متفاوت در حوزۀ کتاب رخ داده. یک رمان به شکل بی‌سابقه‌ای به چاپ صدم رسیده و کتابی دیگر اما منتظر مجوز است.

عصر ایران؛ مهرداد خدیر- احمد زیدآبادی روزنامه‌نگار و نویسنده از چاپ پنجم کتاب خود - بهار زندگی در زمستان تهران- خبر داده است.

او توضیح داده این کتاب، جلد دوم خاطرات اوست و در مقایسه با جلد اول (از سرد و گرم روزگار) به لحاظ تعدد چاپ عقب‌تر اما از حیث میزان فروش در بازۀ زمانی واحد، پا به پای آن پیش رفته است.

این در حالی است که به گفتۀ ناشر همچنان در انتظار صدور مجوز جلد سوم (گرگ و میش هوای خرداد ماه) از جانب وزارت ارشادند و 5 ماه از ارسال کتاب می‌گذرد.

نویسنده گفته به او اعلام شده «کتاب به صورت کنونی‌اش قابل چاپ نیست» و دو پرسش را مطرح کرده است:

اول این که اگر «به این صورت» قابل چاپ و انتشار نیست «به کدام صورت» قابل چاپ و انتشار است؟

دوم این که «چرا کتابی مربوط به حوادث بیش از یک ربع قرن پیش که فقط وقایع آن روزگار را آن هم به زبانی بی طرفانه و بدون جانب‌داری روایت کرده است، باید در راهروهای وزارت ارشاد همچنان سرگردان باشد»؟

نویسندۀ این سطور جلد سوم را نخوانده و طبعا نمی‌تواند دربارۀ مواردی که قابل ممیزی است یا نیست نظر دهد اما دو سه نکته را بدون خواندن جلد سوم و فراتر از یک کتاب خاص هم می توان یادآور شد:

اول این که در جامعه ای که کتاب مهجور شده و تیراژها به زیر هزار نسخه سقوط کرده اصل تجدید چاپ یک کتاب، خبر خوبی است یا نه؟ اگر آری چرا نویسنده و ناشررا منتظر نگاه داریم؟

شیرین و تلخِ کتاب و نشر/ یکی در چاپ صدم و دیگرانی در انتظار

روشن و بدیهی است که تصمیم گیران وزارت ارشاد از سال 92 به این سو گشایش‌های قابل توجهی انجام داده اند و ارشاد این 6 سال و در دوران وزیر فعلی و دو وزیر سابق خصوصا در حوزه کتاب کجا و از 92 به قبل کجا؟ چندان که محمود دولت آبادی که رودربایستی‌یی با کسی ندارد به تازگی در یادداشتی در روزنامۀ آلمانی «زودویچه سایتونگ» شهادت داده که سانسور کم رنگ شده است.

دوم این که در روزگاری که گزارشگر ورزشی سیما هم نمی تواند پیشنهاد وسوسه انگیز همکاری با یک رسانه فارسی زبان خارج از کشور را رد کند روزنامه نگاری که عملا امکان فعالیت رسانه ای ندارد و در کانال شخصی هم ملاحظات را رعایت می کند به رغم سال ها زندان وتبعید خشم گین و کینه توز نیست و در ایران مانده و نوشتن را ترک نگفته است.

این ماندن و نوشتن و نرفتن، ارزش است یا نه؟ اگر هست اجازه دهند منتشر شود و اگر نیست چرا وقتی برخی می روند بر آنها خرده می گیرند؟ کار نویسنده، نوشتن است دیگر و نوشته نویسنده حرفه ای هم به قصد انتشار و با هدف در میان گذاشتن با مخاطب، روی کاغذ یا مانیتور می رود.

سوم: در روزگاری که کانال های تلگرامی با صدها هزار عضو یا مخاطب هر محتوایی را خارج از هر سانسور و کنترل منتشر می کنند این همه حساسیت به خاطر کتابی در هزار نسخه یا کمی بیشتر و کمتر واقعا قابل درک نیست.

نهایت این که هر چند با جلوگیری از انتشار یا سانسور میزهایی حفظ می شوند اما آنچه می توان بدان بالید انتشار است.

کیست که اهل نوشتن یا خواندن باشد و از این خبرخُرسند نشده باشد که رُمانِ « چراغ ها را من خاموش می‌ کنم» نوشتۀ «زویا پیرزاد» به چاپ یکصدم رسیده است. بله 100.


صحبت از یک کتاب کمک درسی یا راهکارهای موفقیت هم نیست. رُمان عامه پسند هم نیست.

چاپ صدم کتاب «زویا پیرزاد» و استقبال از کتاب های «احمد زیدآبادی» در حد همین چاپ چهارم و پنجم نشان می دهد این گزاره که «مردم کتاب نمی خوانند» دقیق نیست.

اگر مردم کتاب نمی خواندند هیچ کتابی به چاپ صدم نمی رسید و البته اگر همه کتاب خوان بودند تجدید چاپ ها بیش از این بود.

مشکل در کجاست؟ افزایش قیمت کاغذ؟ بله این هم هست. رقابت فضای مجازی؟ بله، این هم هست.

نداشتن احساس گرسنگی در زمینه فرهنگی و تصور دانستن پاسخ سؤالات که موجب شده کثیری سراغ کتاب نروند؟ بله، این هم هست.

ولی مشکل اصلی جای دیگری است. اول، سانسور که این احساس را به مخاطب می دهد که دست‌کاری شده و قبلا هم این مثال را آورده بودم که انگار از شیرینی فروشی خرید کنید و ببینید مرد قناد انگشت خود را داخل خامۀ کیک شما فرو می‌کند. به عمد نوشتم «خامه» چون «خامه» به معنی قلم هم هست! (سانسور البته قیچی کردن است اما من از سانسور بیشتر احساس دست کاری دارم تا قیچی کردن).

دوم ساز وکار اعطای مجوز کتاب که همه جای دنیا منسوخ شده است و نمی‌توان پذیرفت نویسنده‌ای که در کانال خود چند هزار مخاطب دارد وقتی می‌خواهد با هزار نفر از همان مخاطبان روی کاغذ حرف بزند و هزینه آن را بپردازند دچار توقیف و مشکل شود.

نویسندگان ایرانی موجوداتی نجیب‌اند و از آثار نجیبانه شرارتی برنمی‌خیزد و نشنیده‌ام فردی به خاطر خواندن یک کتاب دست به بزه‌کاری زده و به زندان افتاده باشد.

قهرمان داستان «زویا پیرزاد» زنی است که بار زندگی را به دوش می‌کشد و حتی آخر شب، چراغ‌ها را هم او خاموش می‌کند.

اگر چاپ صدم «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» مایه مباهات است که هست جلوگیری از انتشار جلد سوم خاطرات یک نویسنده و روزنامه‌نگار اما افتخاری برای کسی ندارد.

این چراغ را هم وزیر ارشاد که خود اهل کتاب و از جنس فرهنگ است می‌تواند روشن کند تا نوبت بعد محمود دولت‌آبادی با قوت بیشتری از کم‌رنگ‌تر شدن سانسور سخن بگوید؛ و معرفت نویسنده را ببین که قضاوت دربارۀ اندازۀ سانسور را موکول به انتشار رُمان خود (زوال کلنل) نکرده است؛ کتابی که همچنان در محاق است.

ارسال به دوستان