امیرداود کمالی*
بامداد شنبه، صدای اذان صبح را از مسجد محل می شنیدم اما خواب در چشمانم نبود. دیدگانم متحیر از پروازهای امیر غفور و ایستادگی های علی شفیعی مجال پلک زدن نمی یافت. در تاریک و روشن نور تلویزیون، افکار ریز و درشتی در سر داشتم. چگونه دهخدا بدون تماشای حمیت سید محمد موسوی، غرور و تعصب را در فرهنگ لغت پارسی معنا کرد. چطور میلاد عبادی پور از آذربایجان پرچم ایران را در قلب اروپا برافراشت.
به دختر بابک فیاضی فکر می کردم هربار که پدرش سد محکمی برابر طوفان ۱۲۰ کیلومتری برزیلی ها می شد، چگونه قلب کوچک او رنج پدر را تاب می آورد. به مادر مجرد وقتی پای پسرش را کنار زمین در تلی از یخ دید. به گمانم غیرت تمام مردان ترکمن در بازوان فرهاد قائمی جمع شده بود تا مرزبان کیان عزت ایران باشد.
دفاع از همان حریمی که حضرت پورها برایش به خاک می افتادند تا لاله های هزاران ساله چالدران سر به فلک کشد. قامت ایستاده پوریا یلی که هرگز برابر بیگانه خم نمی شد یا حجب و حیای جواد معنوی نژاد و جواد کریمی که بعد از باخت نگاه از زمین بر نداشتند. با کدام ترازو می شد سنگینی بار انتظارات را بر دوش میرسعید معروف سنجید، از هُرم نگاهش هویدا بود که او بهتر از هرکسی می داند از ابتدا آخرین امید یک ملت است.
تراژدی نبرد والیبال ایران و برزیل آخرین بخش از یک فصل حماسه مردانی بود که در میان تمام مصیبت های چند ماه اخیر این مرزپرگهر، لبخند شادمانی و غرور را برای ملتم به ارمغان آوردند.
مردم وطنم با نگاه به سروقامتان والیبال ایران باور کردند که می شود ابرقدرت ها را شکست داد، می توان در گوشه و کنار ایران همدل و همسو بود و باید به اصل و ریشه مان افتخار کرد.
در آغاز دست پایانی مسابقه، با خود می اندیشیدم، اگر تیم هر نتیجه ای بگیرد چه گوهری از ارزش این مثنوی حماسی ایران کم می شود.
امروز لا به لای تحلیل های فنی و کارشناسی و ارزیابی بازی ها و بررسی نقاط ضعف و قوت تیم، مدام فکرم مشغول این است که نکند، به جای تقدیر و مباهات به سربازان وطن، زخمی بزنیم و رنجشان را بیافزاییم.
ملی پوشان والیبال دلاورانه جنگیدند و بر سکو قهرمانی شرف ایرانیان ایستادند، من هم تمام قد به احترامشان می ایستم.
خبرنگار ورزشی و مدیر رسانهیی پیشین تیم ملی والیبال