عصر ایران؛ مصطفی داننده- چندی پیش به خاطر درگذشت یکی از اقوام، بازهم گذرم به بهشت زهرا افتاد.
جنازهها از غسالخانه بیرون میآمد و همراهان تا محل نماز، آنها را تشییع میکردند. در این میان دو جنازه وقتی بیرون آمدند، به جز چند همراه، کسی را نداشتند.
مردم منتظر وقتی صحنه را میدیدند، سر برانکارد را میگرفتند، لا اله الا الله میگفتند و جناره را به محل نماز میبردند و حتی برایش نماز میخواندند.
این که چرا یک انسان اینقدر غریبانه بمیرد و تشییع شود را نمیدانم؟ شاید خودش انسان تلخی بوده یا تلخیهای روزگار او را به تنهایی کشانده است.
تنهایی با هر علتی تلخ است.
بعد از دیدن این صحنهها با خودم گفتم چرا اینقدر ما با مُردهها خوب هستیم و حتی حاضریم در غمبارترین لحظات زندگیمان به مُردهها کمک کنیم اما وقتی همینها زنده هستند، دریغ از یک کمک، یک لبخند یک مهربانی.
شاید به خاطر این است که مُردهها از زندهها انتظار ندارند و زندهها هم از مُردهها انتظار ندارند. گاهی، انتظار داشتن، مهربانی را میکشد.
کاش میشد بدون اینکه از آدمها انتظار داشته باشیم، محبت کنیم. با هم زندگی کنیم و از هم انتظار نداشته باشیم. اجازه بدهیم از زندگی کردن لذت ببریم.
زندگی را این همه برای خودمان سخت نکنیم. هرکسی به دیدنمان آمد، هر کسی دستمان را گرفت، هرکسی به ما لبخند زد، ممنون او باشیم و هر کسی این کار را نکرد، از او دلخور نشویم.
زندگی مانند لذت خوردن یک پیتزا در جمع خانواده و دوستان است. پس از آن لذت ببریم تا وقتی که ...
داننده جان معلومه اهل پیتزایی داداش!