این خاطره کوتاه را یکی از دوستان روزنامه نگارم که در یکی از خبرگزاری های معروف کشور کار می کند، تعریف می کرد؛ می گفت: یکی از همکاران خبرنگار آمد پیشم و گفت: "شماره تلفن بیژن نوباوه (نماینده تهران در مجلس) را داری؟ می خوام باهاش مصاحبه کنم."
به سرم زد که کمی اذیتش کنم و سربه سرش بگذارم. بنابراین شماره موبایل خودم را دادم و از اتاق رفتم بیرون.
چند دقیقه بعد، موبایلم زنگ خورد. شماره خبرگزاری بود. گوشی را برداشتم و خودم را جای نوباوه جا زدم و با جدیت، جواب هایش را دادم. اواخر مصاحبه، مرا دعوت به یک مناظره کرد که گفتم باید فکر کنم و در ضمن باید به من بگویید که طرف مناظره ام چه کسی است.
از من، به خاطر پاسخ به سوالاتش تشکر کرد و گوشی را گذاشت. به اتاق برگشتم. دیدم در حال پیاده کردن نوار و تنظیم مصاحبه است.
موضوع را به دوستان گفتم و کلی خندیدیم. نیم ساعتی گذشت و او همچنان در حال تنظیم مصاحبه بود. دلم نیامد بیش از این اذیتش کنم و ماجرا را به او گفتم تا مجبور نباشد ادامه مصاحبه را پیاده کند. کلی حالش گرفته بود ولی به جایش، کلی خندیدیم، او هم خنده اش گرفته بود.