خبرنگار عصرخبر در نوشته ای به جزئیات فاجعه سنندج پرداخت.
به گزارش عصرخبر، علی قنبرلو، عکاس خبری نوشته است:
ساعت ٢٣:۵۵ را نشان میدهد راننده سریع مسافران را سوار می کند که تاریخ حرکتش در هنگام خروج به یک روز دیگر نیافتد ارابه مرگ دنده عقب می رود همزمان اتوبوس شرکت کناری اش هم حرکت می کند.
تعارف های معمول برای رفتن پیش می آید اما این اتوبوس قرعه مرگ به نامش افتاده دوستش پشت سرش حرکت می کند قرار مدار شام را هم همان جای همیشگی می گذارند آرام آرام به محل حادثه می رسند چون باید با احتیاط دور بزنند راننده عقبی عجله ای نمی کند.
صدای عجیبی می شنود به اطراف نگاه می کند یک لحظه تریلی شوم را می بیند، وای خدای من لاستیک تریلی شعله ور است و ترکیده اما چرا بوق نمی زند و فقط چراغ می دهد، چون باد خالی کرده در حدی که صدای بوقش هم در نمی آید اما راننده ارابه مرگ هنوز متوجه تریلی ترمز خالی کرده نشده نصف بیشتر ماشین از بلوک های سیمانی رد شده و حواسش به این هست که این خروجی غیر استاندارد خط و خشی روی اتوبوس اش نیاندازد.
خوب کامل وسط خیابان است و سر ارابه مرگ را به سمت پایین دست جاده می گیرد اما صدای برخورد و تکان شدید خودرو و پرتاب شدن راننده اتوبوس از شیشه جلو همه چیز را جهنمی می کند راننده فرصت باز کردن در راهم هم پیدا نمی کند فقط احساس سوزش دارد وای خدای من چرا همه جایم سیاه شده چرا اتوبوس به مانند ماشین کارواش رفته کف آلود شده با این تفاوت که سفید نیست سیاه است و غرق در افکارش منفجر شدن اتوبوس با مسافرانش را می بیند صدای جیغ مادر و فرزندی که دقیقا پشت سرش نشسته بودند را می شنود همه چیز پودر می شود ......
در دردناک بودن این حادثه همین بس که فقط یک قسمت از بدن یکی از مسافران سالم مانده و آن دقیقا پشت و کمر پسربچه ای که مادرش چنان بغلش کرده که هر دو سوخته اند اما کمرش که در دامان مهر مادر بوده سالم مانده یا حسین.......
اما این روی سکه
ایستگاه اتش نشانی مستقر در ترمینال ساختمان خوب و نیروهای فداکاری دارد اما امکانات در حد زمان رضاخان است و این یعنی عرق شرم در پیشانی آتش نشانی که جانش را در کف دست گرفته و اتش به اختیار از منزلش به ایستگاه امده و بر سر صحنه حاضر شده اما پمپ ماشین عمل خوب نمی کند و در مقابل فشار نگاه های مردم این اتش نشان ها هستند که باید بی خیالی مسئولین شهر را در تامین تجهیزات مدرن با نگاه های خشمگین مردم به جان عزیزشان بخرند و هیچ نگویند شمع را می سازند تا بسوزد آتش نشان به آتش میزند تا زنده نگه دارد اما جز شرمندگی هیچ گیرش نمی آید.