روزنامه آرمان با امیر محبیان مصاحبه ای انجام داده است.
بخشی از این مصاحبه را میخوانید:
آیا در شرایط کنونی جریان اصولگرایی قدرت بازتولید خود را برای بازگشت به قدرت از دست داده و یا دوباره خود را بازتولید میکند و به قدرت باز میگردد؟
طبعا جریان اصولگرایی مجددا شانس خود را امتحان خواهد کرد. اما مشکلات درونی و بیرونی جریان اصولگرایی جدی است چنان چه اصلاحطلبان هم مشکلات جدی دارند. بزرگترین مشکل اصولگرایان ضعف در بازاریابی سیاسی برای نظریات خود در سطح تودههاست. احمدینژاد تا حدودی موفق بود ولی او این کار را شخصی انجام داد نه در قالب اصولگرایی. عمده مشکل هم در اینجاست که اصولگرایی با پیوندهای خود با قدرت و حاکمیت راضی میشود و نیازی به گسترش پیوند با مردم و خواستهای آنها نمیبیند، مگر هنگام گرفتن رای.
این نقص بزرگی برای یک جریان سیاسی است. جریان اصولگرایی ریشههای قوی اجتماعی داشت اما این ریشهها بهدلیل نقصی که گفتم دائما تحلیل رفت. نظام هم از ضعف اصولگرایی در جذب تودهها صدمه خورد.
اصولگرایی نیازمند یک تحول جدی درونی است و الان معتقدم اصولگرایی نیازمند یک انقلاب درونی است. اصولگرایی باید جهت خود را از قدرت به سوی مردم تغییر دهد. این بزرگترین خدمت به نظام خواهد بود. باید از رانتخواری سیاسی دست برداشت. به گمانم نظام هم باید خود را فراتر از اصولگرا و اصلاحطلب قرار دهد. این کار باعث میشود امکان مانور نظام بیشتر شود؛ اصولگرایان هم وقتی دریابند که برای بقا باید به سوی مردم رفته و به مطالبات آنها توجه کنند طبعا راهبرد و رویکرد و خط مشی آنها عوض میشود. اصلاحطلبان هم از موضع تقابل با نظام که عملا احساس میشود به سوی تعامل میآیند.
چرا جریان اصولگرایی به عنوان یک گفتمان اصیل موجود در انقلاب اسلامی بیشتر انرژی خود را صرف مقابله و ضربه زدن به گفتمان اصلاحات کرده است؟ آیا این رویکرد مخرب سبب دور شدن اصولگرایان از گفتمانسازی و تولید اندیشه نشده است؟ آیا «تئوری مقابله» که بیشتر از جانب اصولگرایان در فضای سیاسی جامعه وجود داشته، به حرکت هر دو جریان سیاسی کشور آسیب جدی وارد نکرده است؟
این فقط مشکل اصولگرایان نیست. اصلاحطلبی هم گرفتار همین معضل است. متاسفانه جریانات سیاسی بهجای تعریف مستقل هویت خود کوشیدهاند خود را در نفی دیگری معنا کنند. الان کسی که اصلاحطلب است یعنی فردی که ضد اصولگرایان است و بالعکس.
این اشتباه محض است و مردم در نهایت هر دو را کنار میگذارند. چند با رهبری کوشیدند این انگاره را برهم بزنند ولی نه اصلاحطلبان و نه اصولگرایان در عمل پیروی نکردند. رهبری در سال ۸۴ صحبتی دارند کلیدی اما متاسفانه به آن عمل نشد ایشان فرمودند: «بنده دعوای اصلاحطلب و اصولگرا را هم قبول ندارم؛ من این تقسیمبندی را غلط میدانم. نقطه مقابل اصولگرا، اصلاحطلب نیست؛ نقطه مقابل اصلاحطلب، اصولگرا نیست.
نقطه مقابل اصولگرا، آدم بیاصول و لاابالی است؛ آدمی که به هیچ اصلی معتقد نیست؛ آدم هرهری مذهب است. یک روز منافع او یا فضای عمومی ایجاب میکند که بهشدت ضد سرمایهگذاری و سرمایهداری حرکت کند، یک روز هم منافعش یا فضا ایجاب میکند که طرفدار سرسخت سرمایهداری شود؛ حتی به شکل وابسته و نابابش! نقطه مقابل اصلاحطلبی، افساد است. بنده معتقد به اصولگرای اصلاحطلبم؛ اصول متین و متقنی که از مبانی معرفتی اسلام برخاسته، با اصلاح روشها به صورت روزبهروز و نوبهنو. ما باید روشها را اصلاح کنیم.
در روشها اشتباه و نقص وجود دارد. گاهی به مرحلهای میرسیم که امروز دیگر جواب نمیدهد؛ باید مرحله دیگری را شروع کنیم. حفظ اصول و اصلاح روشها، معنای اصلاحطلبی است». متاسفم اصولگرایان که سخنان رهبری را مرجع رفتار و رویکرد خود میدانند، سکوت کردند همان زمان نوشتم و گفتم این سخن را جدی بگیریم اما جدی نگرفتند، نتیجه آن شد افرادی سوءاستفاده میکنند و میگویند: اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا. باید ارزیابی ما از جریانات سیاسی فقط و فقط بر اساس توانایی آنها در حل مشکلات مردم باشد. بیکفایتی جریانات سیاسی و بازیهای پوچ آنها به نظام هم صدمه زده است.
تکیه بیش از اندازه جریان اصولگرایی به رانت قدرت به چه میزان بر تنبلی و تضعیف این جریان تأثیرگذاشته است؟ چرا جریان اصولگرایی روزبهروز تنبلتر میشود و قدرت بازتولید خود را از دست داده است؟
فقط پاسخ میدهم بسیار زیاد. الان هم عملا دیگر این رانت یا تصور رانت قدرت نیست باز هم توهم آن وجود دارد و شاهد سستی در برنامهریزی و کار سیاسی هستیم.