عصر ایران؛ مهرداد خدیر- دکتر صادق زیباکلام در ردّ اصالت رفتارهای اعتراضی یا به تعبیری معرکهگیریهای اخیر محمود احمدینژاد رییس جمهوری سابق ایران گفته است: «همانگونه که موسوی خویینیها را اصلاحطلب نمیدانم، احمدینژاد را نیز آزادیخواه نمیدانم. چون نه خویینیها تکلیف خود را با دهۀ 60 روشن کرده و نه احمدی نژاد تکلیف خود را با آن هشت سال».
با همۀ علاقهای که به خاطر صراحت لهجه و محدود نماندن در فضای آکادمیک به این استاد دانشگاه دارم و با امید به تغییر حکم صادره درباره ایشان (با توجه به سخنان رهبری در مشهد در تاکید بر آزادی بیان ) ناگزیر از این تصریح هستم که گزارۀ نقل شده و استناد و شبیهسازی ایشان مایۀ شگفتی است زیرا:
1 - نه موسوی خویینیها در ابتدا عنوان اصلاحطلب را برای خود برگزیده و نه احمدینژاد خود را آزادیخواه توصیف میکند.
موسوی خویینیها و دیگر روحانیون پایهگذار مجمع روحانیون مبارز و انشعابی از جامعه روحانیت مبارز با اصطلاح «چپ اسلامی» یا «چپ سنتی» شناخته میشدند و اصطلاح «اصلاح طلب» را روزنامۀ جامعه به سردبیری شمسالواعظین باب کرد و خود آقای خاتمی هم اوایل به کار نمیبرد و اول بار پای دیوار چین بود که از این اصطلاح استفاده کرد.
محمود احمدینژاد نیز میکوشد یا میکوشید خود را ذیل گفتمان عدالت توصیف کند و با ادعا یا عنوان عدالتطلبی به صحنه آمد.
صِرف این که خواستار آزادی رفقای خود شده نیز به این معنی نیست که آزادیخواه شده است. درست است که بر کلمه «آزادی» بیش از گذشته تاکید میورزد اما نمیتوان آزادی را تنها در شکل لیبرالی آن تحویل و تأویل کرد.
نویسندۀ این سطور البته به او علاقه و ارادتی ندارد اما خواست یا آرزوی او برای آزادی رفقایش را - که یکی را در حد «مراد» میستوده و میستاید - نمیتوان الزاما به آزادیخواهی ترجمه کرد تا بر اساس آن به نقد و نفی آن پرداخت. البته که میتوان پرسید اگر پروندۀ حمید بقایی فرجام دیگری میداشت آیا باز هم صدای او درمیآمد یا نه ولی این که افراد نسبت به گرفتاری نزدیکان و بستگان خودشان واکنش صریحتری نشان دهند امری غیر طبیعی نیست.
ضمن این که دو سال 90تا92 هم بخشی از آن هشت سال است و در این دو سال هم سازِ ناسازگار با اصولگرایانِ برکشندهاش را میزد. کما این که در مرداد 90 در همایش «افق رسانه» سخنانی گفت که به مذاق دوستان سابق خوش نیامد و از جمله گفت: «بعضیها آن قدر خود را مطلق کردهاند که فکر میکنند همۀ 7 میلیارد مردم دنیا جهنمیاند و فقط آنان بهشتیاند و نمیدانند همین از نشانههای سقوط است».
2- آقای زیباکلام اصرار عجیبی دارد که موسوی خویینی های دهه 90 را در سیمای دهه 60 ببیند و نقد کند و از موسوی خویینیهای دهۀ 70 و از نقش تاریخی روزنامه سلام به مدیریت او نگوید و به گونهای از خویینیهای دهه 60 میگوید که اگر کسی نشناسد گمان میبَرَد درباره شیخ صادق خلخالی سخن میگوید.
جالب این که یکی از شاکیان روزنامۀ سلام در دادگاهی که تنها دو هفته پس از توقیف آن و التهابات 18تیر 78 (در سوم مرداد 1378 و در دادگاه ویژۀ روحانیت) برگزار شد همین جناب احمدینژاد بود که به خاطر مطلبی در روزنامه سلام در دوران استانداری اردبیل طرح شکایت کرد و در دادگاه سلام در ردیف اول کنار شاکیانِ دیگر نشست و شرح کامل آن در کتاب «اسناد و پروندههای مطبوعاتی دهه 70/ عذرا فراهانی» به تفصیل آمده و از این رو میتوان گفت موسوی خویینیها و احمدی نژاد را در یک کاسه گذاشتن با حُسن سلیقه ای که از جناب زیباکلام سراغ داریم، نمیخوانَد.
3- دقیقا مشخص نیست بُغض زیباکلام مربوط به کدام حوزه مسؤولیت موسوی خویینیها در دهۀ 60 است: عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما، نمایندگی مردم تهران و عضویت در هیات رییسه مجلس اول، نمایندگی امام در حج و سرپرستی حجاج ایرانی، دادستانی کل کشور یا پایه گذاری مجمع روحانیون مبارز در کنار مهدی کروبی و سید محمد خاتمی و مهمتر از همه البته نقش او در اشغال سفارت آمریکا در تهران و رهبری معنوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام؟
به نظر میرسد حساسیت بر سر آخری باشد ولی اتفاقا از تمام اینها دفاع میکند و دلایل خاص خود را هم دارد و رأی بالای او در همان مجلس اول و راهیابی به هیأت رییسه به خاطر توجه افکار عمومی در پی ماجرای اشغال سفارت بود.
حدس دیگر این است که در آن زمان او هم مانند خیلیهای دیگر به دولت موقت مهندس بازرگان حمله میکرد. زیباکلام البته آقای خاتمی را مستثنا میکند چون بابت آن سه سرمقالۀ کیهان در مهرماه 1360 تلویحا عذرخواهی کرده حال آن که خویینی ها دربارۀ مواضع ضد لیبرالی خود در دهۀ چنین نکرده. اما او بیشتر به بخش اقتصادی لیبرالیسم و سرمایه داری کار داشت چنان که درباره اش این شایعه هم ساخته و پرداخته شد که در آلمان شرقی تحصیل کرده است.
تعلق خاطر دکتر زیباکلام به مرحوم بازرگان البته قابل درک است و تعلق خاطر این قلم هم به گواه نوشتههای قابل مراجعه کمتر از ایشان نیست. ولی مگر در سال 58 خویینیها یگانه منتقد بازرگان بود؟ واقعیت این است که بازرگان، تنها بود و درون نهضت آزادی هم به جز افرادی چون دکتر یزدی با او همراهی نمی شد و از همه سو و حتی درون دولت موقت و از زبان چهره هایی چون دکتر سامی هم از او انتقاد میشد چه رسد به دیگران. کافی است اشاره شود که حتی نهضت آزادی ایران هم در تأیید اشغال سفارت آمریکا که به سقوط دولت موقت به ریاست دبیر کل همین حزب انجامید بیانیه حمایت صادر کرد. یعنی مهندس بازرگان این قدر تنها بود. بنی صدر حمله می کرد. صدا و سیمای تحت مدیریت قطب زاده تخریب میکرد. چپها و روشنفکران که جای خود داشتند. متاع روز بود حمله به بازرگان و مطلقا منحصر به خویینیها نبود. با این منطق میتوان دکتر پیمان را هم ملی مذهبی ندانست چون در آن زمان با هفته نامۀ امت به تندی به دولت موقت میتاخت و در هر شماره پایین صفحه می نوشت: لیبرالیسم، جاده صاف کُن امپریالیسم. اما آیا خویینیهای دادستان کل در 4 سال آخر حیات رهبر فقید انقلاب - و نه در سال های آغازین و توفانی دهۀ 60- علیه امضاکنندگان بیانیههای محالفت با ادامۀ جنگ که نهضت آزادی و جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران با امضای بازرگان، سحابی و یزدی و دیگر نیروهای مشهور به لیبرال انتشار می یافت، اقدام قضایی انجام داده است؟ نویسندۀ این سطور در این باره نخوانده و نشنیده است.
روش آقای زیباکلام مثل این است که تا خود او هم یادداشتی می نویسد یکی بپرسد اول بگویید چرا در دهۀ 50با رژیم شاه مبارزه کردید و به زندان افتادید، بعد توضیح بدهید که آیا روایت دکتر سید جواد طباطبایی درباره نحوۀ استخدام شما به عنوان استاد دانشگاه تهران در دهۀ 60 درست است یا نه ، بعد و البته به لحاظ زمانی مربوط به قبلتر، دربارۀ مذاکرات خود در کردستان به نمایندگی از دولت موقت توضیح بدهید تا ما باور کنیم حالا و در دهۀ 90 لیبرال هستید! واقعیت این است که تنها موسوی خویینی ها دهۀ 60 ندارد. دیگران هم دهۀ 60 و70 و 80ی داشتهاند.
کافی است به یاد آوریم در ابتدای سال 58 وقتی مهندس بازرگان ضرورت نظارت نمایندگان خارجی بر همهپرسی جمهوری اسلامی را مطرح کرد اول کسی که این ایده را نقد کرد و در روزنامۀ آیندگان سرمقاله نوشت محمد قائد بود که گفت دوران نظارت چشم آبیها به سر رسیده است. یک روشنفکر تمام عیار و در روزنامۀ آیندگان. بر این اساس آیا هر بار که محمد قائد -که زبان تند و تیزی هم دارد و البته قلمی بسیار رشک انگیز، این سرمقاله را باید به رُخ بکشیم و بگوییم نه! باور نمیکنیم؟
واقعیت این است که در آن سالها فضای غالب همین بود منتها برخی اثر مکتوب به جای گذاشته اند و بعضی نه. اگر فضای غالب نبود چرا 39 سال قبل و در همین روزها که هیچ سانسور و نظارتی هم در کار نبود و احمد شاملو بدون مجوز مجلۀ هفتگی منتشر میکرد هیچ کس به اعدام هویدا اعتراض نکرد؟
4- با این همه به نظر میرسد مشکل اصلی زیباکلام نه با خویینیها که با عباس عبدی باشد؛ نزدیک ترین چهره به او و سردبیر روزنامه سلام. کما این که بارها در رسانهها به هم طعنه زدهاند. یا مشکل اصلی به خاطر مخالفت خویینیها با سیاستهای هاشمی رفسنجانی در سال های سازندگی باشد و اگر چنین است باز بهتر است مصداقها گفته شود و البته این دیگر ربطی به دهۀ 60 ندارد و اتفاقا مربوط به دهۀ 70 است. در دهۀ 60 هم قدرت و نفوذ هاشمی فقید بیش از موسوی خویینیها بود.
5- اصلاحطلبی مدّنظر زیباکلام برگردانی از لیبرالیزاسیون است و اصلاحطلبی مورد ادعای خویینیها - هر چند که در ابتدا خود را با این عنوان معرفی نمیکرد- و در دهۀ 80 در قرائت «مشارکت» جلوه میکرد از سر نفی انحصارطلبی ابراز میشد. روشنفکران اما به سکولاریزاسیون تعبیر کردند و کارگزاران البته در حد مدرنیزاسیون کافی میدانستند. این برداشتهای متفاوت البته هست و طبیعی هم هست. اما به جای نیتخوانی میتوان آزادی فعالیت احزاب و رسانهها را خواست تا در نهایت در انتخابات وزنکشی شود.
کوتاه این که دربارۀ رفتارهای احمدینژاد موارد متعددی را میتوان مطرح کرد اما هر چه باشد دخلی به خویینیها ندارد. همانگونه که درباره خویینیها هم اگر نقدی یا سخنی مطرح شود احمدی نژادِ قبل از ریاست جمهوری در آن جایی ندارد مگر همان بخش روزنامۀ سلام.
چرا از گفتگو خسته بشویم؟!
خواهشمندم به خاطر عظمت فکری آقای خدیر منتشر کنید.