عصر ایران؛ مهرداد خدیر- 29 بهمن هر سال یادآور اعدام خسرو گلسرخی شاعر و روزنامه نگار در سال 1352 خورشیدی در میدان تیر چیتگر است. گلسرخی البته تنها نبود و به جز او کرامت الله دانشیان نیز به جوخۀ آتش سپرده شد. دانشیان 27 ساله هم شاعر بود.
تنها 5 سال بعد اما تصویر خسرو گلسرخی دربرخی تظاهرات انقلاب 57 در دست دوستداران او بود و همکاران او در کیهان هم بُغض 5 ساله خود را با انتشار این تصاویر شکستند.
شامگاه 29 بهمن 1357 و یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علی حسینی - مجری تلویزیون که به گرایشهای مارکسیستی شهرت داشت- بر صفحۀ تلویزیون ظاهر شد و متنی احساسی را درباره گلسرخی خواند و از بینندگان دعوت کرد جلسۀ محاکمۀ او را به مناسبت پنجمین سالگرد اعدام تماشا کنند. احساسات علی حسینی البته موجب شد به خاطر اشتهار به تمایلات کمونیستی ابتدا از اجرای زنده و بعد از دوبلاژ و گویندگی برنامه های مستند هم کنار گذاشته شود.
مشهورترین خاطره افکار عمومی از خسرو گلسرخی اما همان جلسهای است که در آن رییس دادگاه از متهم میخواهد تنها از خود دفاع کند و خسرو گلسرخی با آن نگاه نافذ فریاد برمیآورد «من از خلقم دفاع میکنم» و باز از او میخواهد درباره خودش بگوید و اینجا هم گلسرخی میگوید: «من، خون ادرار میکنم آقای رییس...» تا از رفتار حیوانی با متهمان پرده بردارد. همسرش عاطفه گرگین که خود بیش از سه سال زندان را تجربه کرده شهادت داده بود که خسرو شکنجه شده است.
بخشهای اصلی این دادگاه در همان سال 52 هم از تلویزیون دوران شاه پخش شد شاید با این هدف که سندی باشد بر این مدعا که مخالفان شاه مارکسیستها هستند.
شاه چنان مارکسیستهراس بود که از نفوذ نیروهای مذهبی و امکان وقوع انقلابی با درون مایۀ مذهبی به کل غافل شده بود.
با هر معیاری اما هم بازداشت گلسرخی و دوستان او خطا بود و هم محاکمه و پخش تلویزیونی و بدتر از همه اعدام گلسرخی و دانشیان.
از آن جمع البته دیگران به اعتراف یا عفو خواهی تن دادند چون کل داستان اتهامی را که طراحی ربودن رضا پهلوی ولیعهد وقت حکومت سلطنتی بود دروغ و ساخته و پرداخته ساواک می دانستند یا نمی خواستند بمیرند یا دوست داشتند زندگی کنند.
5 سال بعد از اعدام این دو و در همان بهمن 57 مهم ترین سرود انقلابی که از رادیو پخش میشد همان سرودی بود که به نام کرامت دانشیان شناخته میشود:
هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمۀ امید
به جوش آمده است خون درون رگ گیاه
بهار خجسته باز خُرامان می رسد ز راه....
سرود بهار در واقع سرودۀ دکتر بهزادی بود که اول بار در مجلۀ «سپید و سیاه» در سال 1339 به چاپ رسید و سال بعد کرامت دانشیان ابیاتی از آن را در قالب سرودی شورانگیز تنظیم کرد و در مدرسه روستای سلیران در مسجد سلیمان با دانش آموزان تمرین کرد و اندک اندک سرود صبحگاهی دانش آموزان بختیاری شد. کرامت دانشیان هم در 29 بهمن 1352 مانند خسرو گلسرخی اعدام شد.
اتهام گلسرخی و دانشیان و 10 نفر دیگر این بود که قصد داشتهاند در جریان فستیوال کودک، رضا پهلویِ 13 ساله را بدزدند و در قبال او آزادی زندانیان سیاسی را مطالبه کنند.
نه آن دونفر که اعدام شدند و نه 10 نفر دیگر که به هر دلیل از مرگ نجات یافتند اما هیچ گاه در عالم واقع این سناریو را نپذیرفتند.
مهمترین حدس دربارۀ این گروه 12 نفره این است که واحدهای امنیتی می خواستند پس از اعدام رهبران مجاهدین خلق در 4 خرداد 1351 و همدلی رهبران مذهبی با آنها این نکته را به جامعه القا کنند که محور مبارزات مارکسیستی است و آن قصۀ ولیعهد دزدی را ساختند یا می خواستند خود را نزد مقامات بالاتر عزیز کنند و بگویند کشور را از یک بحران نجات داده اند و در اصل سناریو بوده است و با آزار و شکنجه می خواستند اعتراف بگیرند.
گلسرخی البته با اشاره به مولا علی و امام حسین تصویر دیگری ارایه داد و تصویر یک کمونیست ضد دین از او در اذهان نقش نبست.
جالب است بدانیم که او اگر چه زادۀ رشت بود اما در قم پرورش یافته بود و در خانواده تحت تعالیم مذهبی بوده منتها دوستان روزنامه نگار او چنین تصویری از او نداشتند. همسرش که به اتهام دیگر بازداشت شده بود نیز یک روزنامه نگار چپ بود که خبر اعدام خسرو را در زندان شنید و سه سال بعد نیز همچنان در زندان بود در حالی که کودک نوپای او - دامون- هم از دیدن پدر محروم شده بود و هم مادر.
تصویر همکاران از خسرو اما یک روزنامه نگار ادبی بود که دوست داشته شاعر شود ولی اشعار او خیلی هم جدی گرفته نمیشد و در کار هم چندان منظم نبود و کمتر کسی باور میکرد او همانی باشد که میگویند و به خاطر نسبت خانوادگی ارتباط برادر همسرش - ایرج گرگین- با فرح این شایعه هم درگرفت که واقعا اعدام نشده و به خارج از کشور رفته است و هنوز هم این قصه طرفدارانی دارد هر چند این پرسش مطرح می شود که چرا باید حکومت شاه ننگ کاری را که انجام نداده بر عهده بگیرد و در محافل حقوق بشری بهای آن را بپردازد؟
با پیروزی انقلاب، مردم خود نام برخی مکان ها و میدان ها را تغییر دادند ولی این نام ها باقی نماند از جمله نام پارک فرح را به پارک گلسرخی تغییر دادند چون نام او با گل سرخ نسبت داشتند اما نام گلسرخی بر روی پارک نماند و شهرداری تهران نام پارک را به «لاله» تغییر داد و یاد شاعر دیگر در رسانه های رسمی مطرح نشد. کیهان 30 بهمن 1357 یک صفحه کامل را به اختصاص داد با تیتر صفحه اول اما سال های بعد دیگر یاد نمی شد.
چند سال پیش اما فیلم محاکمه خسرو گلسرخی از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و تابوی غیر رسمی یادکرد او شکست.
اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان قطعی است اما تقریبا دیگر تردیدی وجود ندارد که قصه ولیعهد دزدی ساخته و پرداخته ساواک شاه بوده و بیشتر این احتمال که بگویند «گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد/ جنبیدنِ آن پشّه عیان در نظر ماست...» و حد اکثر این که ایده یک نفر بوده نه این که واقعا به اجرا و عملیات رسیده باشند.
در طول این همه سال دو نگاه وجود داشته است: نگاه اول آنان که مقاومت گلسرخی و دانشیان را میستایند و نگاه دوم کسانی که می گویند وقتی اصل داستان، بازی امنیتیها بوده تا خودی نشان دهند قهرمانبازی دیگر ضرورتی نداشت و آن دو نیز می توانستند مانند 10 نفر دیگر زنده بمانند. البته میتوان این نگاه را هم اضافه کرد که گلسرخی نه قصد دزدیدن رضای 13 ساله را داشته نه مبارز سیاسی بوده اما وقتی گرفتار میشود و با او مثل یک جنایتکار رفتار میکنند واکنش طبیعی او همان رفتار اعتراضی بوده: آقای رییس! من خون ادرار میکنم...
یکی از آن 10 نفر مشهورترین مدیر و سردبیر روزنامه اقتصادی در این سال هاست که اگر مانند گلسرخی و دانشیان رفتار میکرد 44 سال بعد – تا اینجا- را نمیزیست...
سری به مزار این دوستان در قطعع 33 بهشت زهرا بزنید . من هفته قبل آنجا بودم . متن روی سنگ را نمی توان خواند آنقدر قدیمی است . این مرحومان با هر عقیده ای جزئی از تاریخ ما هستند . خواهشمند است هم مزار ایشان و هم کل آن قطعه بهسازی شود .
یک دوستدار تاریخ معاصر
و نامش چیست؟؟//
ولی ما چیکار می کنیم با عناوین مختلف و اتهامهای ساختگی همدیگر را می کشیم و حق زیستن را از مخلوق خدا می گیریم چرا ؟
چون ما جامعه و انسانهای عقب مانده هستیم و مفهوم و فلسفه حیات را هنوز درک نکرده ایم