عصر ایران؛ روح الله صالحی- فیلم های هالیودی را که می دیدیم ترس می افتاد به جان روح و موریانه وار می خورد نکند روزی برسد که ما هم مثل زندانی ها حافظه مان را از دست بدهیم و رویا و تخیل نداشته باشیم.
تنها چیزی که به کار می آمد شنیدن مارش نظامی و سرک کشیدن از پنجره ارسی به وقت شاهنامه خواندن پدر بود که هیجان را توی رگ می دواند و دلگرم می شدیم.
حماسه که می آمد گردن را صاف تر می گرفتیم که قدرت مند هستیم. حماسه، روح سیال هر ملتی به حساب می آید که می خواهد تغییر را فرو بکشد توی رفتار جمعی اش و به سوی بهتر شدن گام بردارد.
سرخوردگی های تاریخی در پس این جریانی ایستاده است که می خواهد تخیل و تصویر جمعی حذف شود و ادبیات بزمی و رزمی به تغییر در ضرباهنگ افراد برای شکستن ترس های بی سرانجام کمک می کند و این برای بدخواهان گران تمام می شود.
فردوسی برای ما ، همین قدر مهم است که در فهرست بهترین شعرای ایران ردیفش کنیم که مثلا خوانده ایم و بلدیم. نمی دانیم چه نقشی در سینه سپر ایستادن ها در طول تاریخ بعد از خودش داشته است.
این مختص شاهنامه نیست ما کلا گذشته را نمی خوانیم فقط پز بزرگی آن را می دهیم.نمی خوانیم و فکر می کنیم برای هر دوره ای بی چون و چرا سلسله مراتب شعرا حفظ می شود، در حالی که باید دید هر دوره چه غنا و چه نغمه ای در پس گوش لازم است.
بیراهه نرفته ایم ، اگر بگویم تنها صدای زنده و جاری چند صد سال اخیر همین پارسی نویسی فردوسی بوده است که نقالان در پس قهوه خانه های کور و نمور شهرها سینه به سینه ،دهان به دهان چرخانده اند.
گوسان ، راویان قصه های پیش از اسلام بوده اند که غنایی می خوانده اند به چشم داشت انعامی از دست عاشقی دل سوخته، با حضور شاهنامه در دل مردم تا دور افتاده ترین روستاها ، تغییر ماهیت دادند و روایت گر حماسه هایی شدند که مردم را هل می داد به داشتن تخیل و تصاویر دل گرم کننده از پیشینیان، چرا که مردم به حماسه بیشتر احتیاج داشته اند تا هویت شان را بازکاوی کنند.
استاد سید مصطفی سعیدی پیر نقال ایران، نقل می کرد که در رزم رستم و سهراب مردهای چای خانه، پول می داده اند که رستم ،سهراب را نکشد و این قصه به تأخیر بیفتد به این امید که بشود تا فردا شب این دو راهی پیدا کنند تا با هم باشند، اگر چنین شود، توران که سهل است جهانی زانو بر خاک به احترام خواهد نشست.
هیچ کجای جهان این چنین روایت گری همذات پندارانه جریان ندارد و ناشی از روح بیدار تخیل محور برای ساخت جهان با تصاویر مشترک است. قصه امروز ما متفاوت شده ، حماسه که نمی خواهیم هیچ ، بی دلیل زیر پای بزرگان می زنیم تا بیفتند و ما دیده شویم و رسانه ملی نخ به بادباک های می دهد که آخر سر لای سیم های برق گیر خواهد افتاد.
رسانه ملی، قرار بود ملی باشد از جنس دانشگاه ، بیاموزاند که یک پارچگی در زبان و آیین و فرهنگ اتفاق می افتد. داشته های که این سه ضلع را بهم نزدیک می کند و می چسباند بر صدر بنشیند و قدر ببیند.
رسانه ملی در طنازی مردم، با ملی بودنش بازی زبانی می شود و میل و خواسته یک جمع که در انتخابات های مردمی، اکثریت را ندارند به برهم زدن قاعده دل خوش کرده که منهای تخیل و تصویر جمعی باشیم.
جشنواره بین المللی فیلم فجر ،آن قدر حاشیه دارد که این رسانه نیاز به وسط معرکه افتادن نداشته باشد.همین که بتواند سر و ته دعوای فردوسی پور و علی کریمی را بهم بیاورد کاری کرده است کارستان.
تعریف خطوط قرمز برای رسانه ملی که نباید پوشش افراد باشد. این که در پس این پوشش چه گونه می اندیشد و این اندیشه چه قدر هویت بخش است مهم می باشد.
اگر زمانی شاملو یا حتی دکتر کدکنی نقدی وارد دانستن برای دانستن خودشان گفته اند.لااقل بخوانم و قبول نداشته باشم نه چشم بسته سنگ پرتاب کنم و مهم نباشد به چه کسی می خورد.
این که همه چاقو برداریم به جان کسی که به شاهنامه و حافظ و...نقدی وارد می کند چون دوست داشتن مرا دچار تزلزل کرده به بیراه رفتن است.
این که بزرگان را دور از دسترس قرار دهیم و خود را پشتشان قایم کنیم درست نیست البته حمله بدون مطالعه هم سم مهلکی است که ندانیم داستان آرش در شاهنامه نیست بعد بگویم به واسطه علاقه ام به شاهنامه اسم پسرم را آرش گذاشته ام.
ّدر تمام جنگ های دنیا رمز یکی بودن ،برانگیختگی ناسونالیستی است و برای فردوسی این جنگ در لابه لای خرده روایت های حماسی ایران تر و تازه بوده و با توانایی شگرفی آن را برای همه دوران ها تازه نوشته است.
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
داستان آرش در شاهنامه نیست ولی در مصراع بالا بدان اشاره شده
درست است که داستان آرش در شاهنامه نیست ولی نام آرش و حتا آوازه تیر آرش در شاهنامه ذکر شده است.
ازان زخم آن پهلو آتشی***که سامیش گرزست و تیر آرشی