رضا کدخدازاده
پایگاه خبری «بیبیسی افغانستان» اخیراً در اقدامی تعجببرانگیز نام صفحه رسمیاش در «فیسبوک» را به «بیبیسی دری» دگرگون کرد. با هدف و توجیه اینکه «فارسی» و «دری» دو زبان بیگانه و متفاوتی با یکدیگر هستند!
برای آشنایی خوانندگان این سطور با بیگانگی و عمق تفاوت این دو زبان با یکدیگر(!)، دو جمله زیر که در بیبیسی منتشر شده و بنا بر مدعای آنها یکی به زبان فارسی است و دیگری به زبان دری را در اینجا میآورم:
ابتدا جمله منتشر شده به زبان «دری»: «سیر بهادرزاده از قهرمانان مبارزات رزمی ترکیبی، مهمان برنامه خبر و نظر است. اگر از آقای بهادرزاده سوال دارید، بنویسید تا بپرسیم»
و حالا ترجمه «فارسی» جمله بالا(!): «سیر بهادرزاده از قهرمانان مبارزات رزمی ترکیبی، مهمان برنامه خبر و نظر است. اگر از آقای بهادرزاده سوال دارید، بنویسید تا بپرسیم»
اگر با تعجب از خودتان میپرسید چرا عنوان زبان دو جمله بالا که ذرهای اختلاف با یکدیگر ندارند، متفاوت است و از نظر گردانندگان «بیبیسی» عنوان یکی «فارسی» و دیگری «دری» است، به جوابی دست پیدا نخواهید کرد جز اینکه: در حال حاضر «قند پارسی» جز آنانکه خود را ایرانی میدانند و به ایران میاندیشند یاریگری ندارد!
فارسی که زمانی گسترهاش در شرق دور به هند و چین و ماچین میرسید و در غرب، آناتولی را نیز پشت سر گذاشته بود، چند صباحی است که متولیای جز ایرانیهایی که امروزه در مرزهای سیاسی ایران زندگی میکنند، ندارد.
اگر زمانی در شبه قارهی هند، فارسی آنقدر گسترش داشت که با وجود بیش از دو صده مبارزهی فرهنگی و سیاسی با آن، هنوز در آنجا زنده مانده و نفس میکشد (هر چند به سختی)، به خاطر گوهری است که درون خود دارد.
اگر در غرب عالم، سلاطین تُرک عثمانی، فارسی را به عنوان زبانی دیوانی و رسمی برای خود پذیرفتند تا جایی که «سلطان سلیم» ترغیب میشود دیوان شعری به فارسی بسراید، حاکی از شیرینی ذاتیای است که در زبان فارسی وجود دارد. اما ما در این سالها برای «قند پارسی» چه کردهایم؟!
خوب که بنگریم میبینیم در حال حاضر انگار فقط ما ایرانیها هستیم که باید نگاهبان زبان فارسی باشیم. زبانی که میراثی را خلق کرده و برای ما به امانت گذاشته که در جهان، کمتر نظیر آن را میتوان یافت.
دربار عثمانی و هند و چین که جای خود، «سمرقند» و «بخارا»یی که زمانی مرکز نوزایی فارسی بود نیز اکنون انگار دغدغهای برای پاسداری از این میراث کهن خود ندارند. دولتهای «افغانستان» و «تاجیکستان هم که فارسی، زبان رسمی آنهاست، با اقداماتی که در سالهای اخیر نسبت به زبان فارسی انجام گرفته است ما را به نقطهای میرساند که بهتر است بگوییم: در حفظ و نگاهبانی از زبان فارسی «ما را به خیر آنها امید نیست، شر مرسانند!»
پس؛ تنها ایران و ایرانی است که باید فکری به حال «قند پارسی» کند. آنچه که بدون شک یکی از ستونهای اساسی بنای فرهنگ و تمدن ایران زمین است. پس تعارف را کنار بگذاریم و این موضوع را جدیتر بگیریم و از نگاههای روشنفکرانهطورِ جهانوطنی، اقتصادمحور و ... بپرهیزیم.
گزارههایی همچون اینکه دنیا در حال حرکت به سمت «جهانی شدن» است، زبان فارسی به چه کارمان میآید و چه ایرادی دارد مثل هندیها زبان فارسی را کنار بگذاریم و زبان انگلیسی را جایگزین آن کنیم! یا اینکه در زبان فارسی، آثاری خلق شده است که در ردیف شاهکارهای عرفان و ادب جهان است، اما وقتی با آن در عصر موسوم به «سرمایهداری» که اقتصاد، محورِ امور است، یک قرص نان کف دستمان نمیگذارند، زبان فارسی به چه کارمان میآید! و بسیاری از این دست جملات که گویندگان آن احساس میکنند با گفتنش میتوانند عنوان «روشنفکر» را بر روی خود نهند!
آری! چندی است که «قند پارسی» با غربت سخت و تلخی دست و پنجه نرم میکند و چشم امید به تلاش ما ایرانیان دوخته است. چونان غربت خاقانی شروانی که وقتی در زندان خصم بود، اینگونه سرود:
خاقانی غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده و انده بری ندارم
یاران چو کید قاطع بر دفع کید ایشان
جز «پهلوان ایران» یاریگری ندارم
خوب گوش کنیم! شاید این «قند پارسی» است که در گوش مان نجوا میکند: ایرانیان! کیست مرا یاری کند؟!..
.