«مجله اطلاعات هفتگی از قول یک «شخصیت مطلع» این طور گزارش داد که وقتی فاطمی در میدان تیر از ماشین پیاده شد، به دادستان ارتش پیغام داد به گوش محمدرضاشاه برساند که اگر بد کرده، او را ببخشد! خبرگزاری رویترز اما خبری به ظاهر متضاد با این خبر را نقل کرده است. به گزارش این خبرگزاری، وقتی فاطمی را به چوبه مخصوص میبستند، فریاد «زندهباد مصدق!» بود که از دهان او خارج و در فضا شنیده میشد.»
تاریخ ایرانی نوشت: «وقتی سری پرشور داشته باشی و زبانی سرخ و قلمت اسلحهات باشد، دیگر جایی برای عاقبت و عافیتاندیشی نمیماند. که اگر میماند، سیدحسین فاطمی روز ۲۶ مرداد ۱۳۳۲، در گرماگرم کودتا و وقتی هنوز سرنوشت کشور روشن نبود، هر چه دلش خواست به محمدرضاشاه نمیگفت و در وصف شاه مملکت تیتر نمیزد: «خائنی که میخواست وطن را به خاک و خون بکشد، فرار کرد.»
وقتی این تیتر را میزد، فکرش را هم نمیکرد که در چشم به هم زدنی جای بازنده و برنده بازی عوض شود و شاه فراری با سلام و صلوات برگردد و این بار حتی محکمتر از قبل بر تختش تکیه بزند. این وسط وزیر خارجه دولت محمد مصدق که در آن روزها از همه تندتر رفته بود، چارهای جز فرار نداشت. شاید خودش هم حدس میزد که در پس دستگیری، جزایی جز مرگ، انتظارش را نمیکشید. این بود که خودش را پنهان کرد. خدا میداند در روزهایی که فراری بود چند بار از خودش پرسید که چرا در کودتا آن طور ورق برگشت و البته فقط همان خدا میداند که آیا برای این سؤالش به پاسخی هم رسید یا نه. شاید هم در ذهنش به عقبتر رفته و روزهای شکلگیری جبهه ملی را مرور میکرد یا شاید هم قصه ملی شدن نفت را که او نقشی تعیینکننده در جریان آن داشت؛ نقشی که خود دکتر مصدق بهتر از هر کس دیگری میتواند آن را توصیف کند: «ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسین فاطمی است که چون کمیسیون نفت مجلس شورای ملی پس از چند ماه مذاکره و مباحثه نتوانست راجع به استیفای حق ملت از شرکت نفت انگلیس و ایران تصمیمی اتخاذ کنند، دکتر فاطمی با من که رئیس کمیسیون بودم مذاکره نمود... در جلسهای که در خانه آقای نریمان تشکیل گردید، دکتر فاطمی پیشنهاد خود را نمود و مورد موافقت حضار در جلسه قرار گرفت و آن را امضا نمودند...»
جزای زبان سرخ
فاطمی مدتی که در مخفیگاه بود، چند باری خانه عوض کرد. هر چند این کارها حکم جستنهای ملخکی را داشت که آخر به دام بود و تقلای بیثمر میکرد. مخفی بودن او نزدیک هفت ماهی به درازا کشید و در این مدت هر از چندگاهی شایعات بیاساسی درباره دستگیریاش نقل محافل میشد. دیگر سال ۱۳۳۲ داشت تمام میشد و معمای سیدحسین فاطمی همچنان برای حکومت حل نشده، باقی بود. تا این که صبح روز ۲۲ اسفند باز هم شایعه دستگیری او دهان به دهان چرخید. خیلیها گمان کردند چیزی بیشتر از شایعه در کار نیست. این بار اما ماجرا فرق داشت. همه در کنجکاوی درستی و نادرستی خبر بودند که فرمانداری نظامی اطلاعیهای منتشر کرد که حکایت از تائید دستگیری داشت: «بدینوسیله به اطلاع عموم میرسد که دکتر حسین فاطمی ساعت ۹ صبح امروز به وسیله سرکار سروان حبیبالله جلیلوند، افسر اداره انتظامی شهربانی و مأمورین فرمانداری نظامی پس از تجسسات طولانی در یکی از کوچهباغهای تجریش دستگیر و تحویل فرماندار نظامی گردید.»
روزنامهنویسها بلافاصله دست به قلم برده و به شرح ماجرا برای مردمی پرداختند که تشنه شنیدن جزئیات قضیه بودند؛ به خصوص که فاطمی در همان روز دستگیری پس از بازپرسی مقدماتی و در راه انتقال به زندان قصر، از سوی فردی (یا شاید افرادی) مورد حمله قرار گرفت. این فرد که روزنامههای وقت او را ناشناس خواندند، کسی جز شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ نبود. این که آیا قصد او کشتن فاطمی بوده یا نه، روشن نیست. خود شعبان سالها بعد در جواب سؤالی که از او درباره آن ماجرا شد، ضرب و شتم فاطمی را تائید اما چاقو زدن را انکار کرد: «دم شهربانی زدمش، چاقو نزدم. بیخود میگن چاقو زده...» حال سیدحسین فاطمی در اثر آن حمله وخیم شد و کارش به بیمارستان کشید. روزنامههای وقت تا چند روز از حال و روز نزار او خبرهای متعددی منتشر کردند.
دادگاه او در کنار دیگر کسانی که در کودتا نقش داشتند، در مهرماه ۱۳۳۳ تشکیل شد و در همان ماه هم حکم صادر شد. سنگینترین حکم آن دادگاه یعنی اعدام برای فاطمی صادر شد. دادگاه تجدید نظر در آبان ماه برگزار شد که آن نیز برای او حاصلی جز تائید حکم قبلی نداشت. در واقع کودتا گوشت قربانی میخواست و آن گوشت قربانی کسی جز فاطمی نبود.
اعدام برای عدالت!
روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳، تیتر یک روزنامههای سراسری شوکآور بود و خبر از وقوع اتفاقی داشت که دیر یا زود باید رخ میداد: «سپیدهدم امروز دکتر حسین فاطمی تیرباران شد.» در اطلاعیه دادستان ارتش که در روزنامههای همان روز چاپ شد، دلیل اعدام فاطمی «به هم زدن اساس حکومت» خوانده شده: «دکتر حسین فاطمی که در اثر قیام ملی ۲۸ مرداد ۳۲ فراری و در پناه اشرار تودهای قرار گرفت و پس از دستگیری و تعقیب و تسلیم به دادگاه به موجب احکام صادره در دادگاه عادی و دادگاه تجدید نظر اعمالش به منظور به هم زدن اساس حکومت تشخیص و محکوم به اعدام شد، با انجام تشریفات قانونی ساعت ۶ صبح امروز تیرباران گردید.»
دادستان پس از اعدام گفتوگویی مطبوعاتی ترتیب داد و آن اتفاق را جزئی از عدالت اجتماعی شمرد که همه آرزوی آن را دارند و اظهار خوشوقتی کرد که به مردم ایران ثابت شده دادستانی ارتش در برابر قانون همه را به یک چشم میبیند.
خبرنگاران در محل اجرای حکم حضور نداشتند و برای همین روزنامهها و مجلات جزئیات اعدام را از زبان دادستان نقل کردند. دادستانی که پیش از اجرای حکم، دیداری با فاطمی داشت و حالا مدعی میشد که با آن گفتوگو روحیه فاطمی که بسیار ضعیف بود، ناگهان تغییر کرد؛ آن قدر که از ساعت پنج عصر به بعد هر کسی که وارد اتاقش میشد، تصور نمیکرد که او قرار است اندکی بعد اعدام شود!
یکی از سؤالات خبرنگاران در آن کنفرانس درباره وضعیت مزاجی فاطمی پیش از اعدام بود که خبرهای ضدونقیضی دربارهاش به گوش میرسید. پاسخ دادستان شاید قابل حدس بود: «روز گذشته اطباء بعد از معاینه او نظر دادند که حال وی بهبودی یافته است و حتی این را میتوانم بگویم که خود او با پای خویش به مقابل چوب مخصوص تیرباران رفت.»
فرزندی که به مصدق سپرده شد
فاطمی پیش از اعدام خواستهها و وصایایی داشت. از خواستههای او دیدار با دکتر شایگان و مهندس رضوی بود؛ چهرههایی که دادگاهشان همزمان با فاطمی برگزار شد و گر چه ابتدا حکم حبس ابد نصیبشان شد اما در دادگاه تجدید نظر بخت یارشان بود و به ۱۰ سال حبس محکوم شدند؛ اتفاقی که برای فاطمی رخ نداد.
وقتی که میخواستند او را برای اجرای حکم ببرند، تقاضای سیگاری کرد و به قول خبرنگاران، آن را با حالت خاصی گوشه لبش گذاشت تا روحیه و قوت قلبش را نشان دهد. خبرنگار روزنامه کیهان در گزارش خود از چند و چون اعدام، به پیغامی اشاره کرده که دادستان ارتش روز پیش از اعدام برای خانواده فاطمی میفرستد تا اگر مایل بودند ملاقاتی با او داشته باشند؛ ملاقاتی که بر اساس اطلاعات این خبرنگار هرگز عملی نشد. دکتر فاطمی پیش از مرگش دکتر محمد مصدق را وصی و قیم فرزندش کرد و پس از او نیز مسئولیتها را به یکی از برادرانش سپرد.
این خبر که از شدت رابطه این دو حکایت دارد، در روزنامه اطلاعات که به اصطلاح روزنامهای حکومتی بود، بازتابی نداشت و این کیهان بود که آن را نشر داد. حتی مجله «اطلاعات هفتگی» هم با این که خبر مفصلتری درباره وصی فاطمی منتشر کرد اما اشارهای به نام مصدق نداشت. به نوشته این مجله، دکتر فاطمی درباره پسرش دو نکته را وصیت کرده است: «یکی این که پولی که دکتر فاطمی دارد، خارج از میراث او باشد و در اختیار قیم و وصی فرزندش گذاشته نشود بلکه به طور امانت بماند تا وقتی پسر دکتر فاطمی به حد رشد رسید و خواست در اروپا و آمریکا به تحصیلات خود ادامه دهد، برای تحصیلات عالی در اختیار او گذاشته شود. دیگر این که وصیت کرده است پسرش پس از تحصیلات مقدماتی رشته پزشکی یا مهندسی را برای خود انتخاب نماید.»
همین مجله از قول یک «شخصیت مطلع» این طور گزارش داد که وقتی فاطمی در میدان تیر از ماشین پیاده شد، به دادستان ارتش پیغام داد به گوش محمدرضاشاه برساند که اگر بد کرده، او را ببخشد! خبرگزاری رویترز اما خبری به ظاهر متضاد با این خبر را نقل کرده است. به گزارش این خبرگزاری، وقتی فاطمی را به چوبه مخصوص میبستند، فریاد «زندهباد مصدق!» بود که از دهان او خارج و در فضا شنیده میشد.
نصرالله سیفپور فاطمی یکی از برادران حسین در آمریکا بود که خبر اعدام برادر را به او میدهند. شنیدن خبر آن قدر برای او شوکآور و سخت بود که دچار سکته شد. به خصوص که او برای جلوگیری از اعدام، به این در و آن در زده و نتیجهای به دست نیاورده بود. حتی به نوشته کیهان در جریان همان تلاشها تلگرافی هم به محمدرضاشاه زده بود تا برای لغو حکم اعدام از نفوذ شاهانهاش بهره ببرد! البته دیگر نزدیکان فاطمی نیز فعالیتهای شدیدی برای جلوگیری از اعدام او داشتند که البته هیچ کدام ثمری به دنبال نداشت و حکومت عزمی جزم برای اعدام او داشت.
مرور و تورق نشریات آن زمان این نکته را روشن میکند که آنها فقط به درج اخباری درباره اعدام فاطمی بسنده کردهاند. متن این خبرها به شدت به هم شبیهاند و در آنها چیزی فراتر از شرح خبر اعدام پیدا نمیشود. حتی در مجلات هم از تحلیل و بررسی جوانب این اتفاق خبری نبود. به عنوان نمونه نشریاتی مثل سپید و سیاه، امید ایران، فردوسی و روشنفکر یا اصلاً از کنار این خبر گذشتند یا این که تنها به درج خبری کوتاه در این زمینه بسنده کردند. البته وقتی به تاریخ این اتفاق توجه کنیم، داستان کمی روشن میشود. هر چه باشد زمانه پس از کودتای ۲۸ مرداد بود؛ یعنی سالهایی که محمدرضاشاه روز به روز بیشتر به پدرش شبیه میشد و دوره آزادی مطبوعات هم به سر آمده بود. در واقع این فقط سیدحسین فاطمی نبود که گوشت قربانی کودتا شد، مطبوعات هم از جمله قربانیان دیگر آن ماجرا بودند.»