هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده ای 72 ساله از شهر سیرچ کرمان است. اگر از او بپرسید مهم ترین چیزی که از دوران کودکی اش در داستان های او بازتاب پیدا کرده چه چیزی است بدون شک به شما خواهد گفت فقر. او فقر را در کودکی با گوشت و پوستش احساس کرده بود و بعدها همه آن تصاویر را در زمانی به اسم «شما که غریبه نیستید» به شکلی زیبا روایت کرد. می گفت وقتی مدرسه شان تعطیل می شد، بچه ها توی یونجه زار می ریختند و از گرسنگی یونجه می خوردند. خودش یک بار از گرسنگی نفت خورده بود، مایعی که البته سر آن شرط بندی هم کرده بود. تصویر فقر یکی از تصویرهای ثابت در همه داستان های مادی کرمانی است.
هفته نامه صدا نوشت: اما واقعیت این است که مردم فقیر شهر و روستا تنها در داستان های مرادی کرمانی حضور ندارند. مردمان فقیر موضوعی است که در اغلب داستان های کودک و نوجوان دهه های 50 و 60 حضور پررنگی داشتند و این داستان ها تا حد زیادی به بیانیه و سخنرانی سیاستمداران شباهت دارد.
در واقع دغدغه های نویسندگان کودک و نوجوان در زمینه آزادی و عدالت به شکل گل درشتی در داستان های نویسندگان آن دو دهه بازتاب پیدا کرد و حتی پای مفهوم مبارزه را نیز به کتاب های کودک باز کردند اما واکنش هوشنگ مرادی کرمانی به اتفاق های سیاسی و اجتماعی دهه های 50 و بعد از آن چه بود؟ آیا او نیز دغدغه آزادی و عدالت را با شعار و جمله های قلنبه در داستان هایش نشان داد؟ واقعیت این است که داستان های مرادی کرمانی شبیه هیچ کدام از نویسندگان هم نسلش نیست.
آنچه در داستان های او دیده می شود تصویری از روستا و مردمان روستاست. «بچه های قالیباف خانه» را سال 1360 منتشر کرد؛ سالی که ایران درگیر جنگ شده بود و همین جنگ به مهم ترین موضوع ایران تبدیل شده بود.
18 سال بعد، وقتی نویسنده «بچه های قالیباف خانه» خواست آن را بازبینی کند، حس و حالش را این طور نوشت: «بعد از هجده سال دارم بچه های قالیباف خانه را می خوانم؛ برای تجدید چاپ، برای غلط گیری و نگاهی دوباره. دیدم عجب چیزی نوشته ام! عجب نه این که خوب و عالی، نه. این یکی میان نوشته های من چیز عجیب و غریبی است. گاهی لبخند می زنم و بیشتر از شدت درد و تلخی دلم درد می گیرد و هی اشک هایم را پاک می کنم تا صفحه کاغذ را ببینم.»
از سال های کودکی روایت می کند که هر وقت مادربزرگش را اذیت می کرد، یا درس نمی خواند او برای هوشنگ مرادی کرمانی خط و نشان می کشید و با زبان خودش می گفت: «می کنمت تو کُت کارخانه تا همون جا بپوسی.» این کت کارخانه همان اسم کارگاه قالی بافی بود. مرادی کرمانی می گوید آنجا در آن سال های کودکی برایش کابوس شده بود.
بعدها داستان بچه های قالیباف خانه را نوشت ولی آنچه را نوشت فقط داستان بچه ها و آدم هایی بود که در کُت کارخانه کار می کردند. او در داستان های بعدی خود نیز بدون آن که درگیر مناسبات چریکی و سیاسی و مبارزاتی شود و پای این مفاهیم و موضوعات را به ادبیات کودک باز کند، تنها از انسان هایی نوشت که در روستا و شهر با فقر و فاقه دست و پنجه نرم می کردند و به زندگی خود ادامه می دادند.
بدون شک یکی از ویژگی های مهم داستان های کودک و نوجوان در دهه های 50 و 60 نوع نگاه غیرواقعی و دستکاری شده نویسندگان به موضوعات سیاسی و حتی اقتصادی است. اگر داستان هایی را که در آن دو دهه منتشر شدند نگاه کنیم به راحتی می توانیم با تقسیم بندی و دوگانه انسان های خوب و انسان های بد مواجه شویم؛ دسته بندی که پولدارها در دسته آدم های بد قرار می گیرند و بی پول ها در دسته آدم های خوب.
آدم های فقیر در دسته ای قرار می گیرند که ترحم انگیزاند و از صفاتی مثل شرافت برای توصیف شان استفاده می شود. این تقسیم بندی تنها به مسئله اقتصادی و پول محدود نمی شود، بلکه جغرافیا را نیز در بر می گیرد. به این معنا که آدم های روستانشین در دسته آدم های خوب قرار می گیرند و غالبا شهرنشین ها به عنوان آدم های مکار و حیله گر توصیف می شوند که روستاییان باید از آنها دوری کنند.
این دسته بندی طبیعتا راه را برای مبارزه باز می کند؛ مبارزه ای که قرار است در آن خوبی بر بدی پیروز شود اما واقعیت این است که در داستان های مرادی کرمانی خبری از این دسته بندی ها نیست. انسان های داستان های مرادی همه شان در همان وضعیتی که هستند به زندگی شان ادامه می دهند؛ زندگی که هیچ وقت برای شخصیت های داستانی مرادی کرمانی به تمامی جور نبوده و عیش شان هیچ وقت کامل نبوده است. در تمام داستان های مرادی کرمانی انسان هایی را می توانیم ببینیم که درگیر ناامنی اند به خاطر آنچه که هر لحظه ممکن است نیست و نابود شود.
یک بار علیرضا غلامی در مجله تجربه از مرادی کرمانی پرسیده بود که بچه هایی در ایران زندگی می کنند که در فقر زندگی نکرده اند؛ چرا درباره آنها ننوشته و چرا شخصیت هایی از آن طبقه را وارد داستان هایش نمی کند و او گفته بود «من از نویسندگانی هستم که احتمالا بیشتر از نویسندگان دیگر توی آبی که به آن عادت دارم شنا می کنم. به تعبیری می توانم بگویم به نوعی نوک می زنم و تجربه های خودم را می نویسم.
شاید بیشتر از هر نویسنده ای من نویسنده خودنویس یا زندگینامه نویس هستم. موضوعی توی تن من می آید و مدت ها با آن زندگی می کنم و بازتاب آن تبدیل می شود به یک داستان. ما یک سابقه ای در کشورمان داریم توی نویسندگان – همه نه ولی یک عده زیاد – که وقتی می گویند شما یک طبقه خاص یا آدم های فقیر دارید طبیعتا پشت آن یک هدف سیاسی را دنبال می کنند.
در حقیقت شما این را بهانه می کنید که بگویید فقر، اعتیاد و فلاکت و خیانت می آورد اما من این وسط یک چیز دیگر می گویم و آن این که آدمی که فقیر است و دستش نمی رسد یک شرافت درونی دارد که این خصلت بیشتر نمایان می شود. مثلا زمانی که بلیت اتوبوس بود یک نفر منتظر اتوبوس می ایستد. زنی می آید و می گوید بلیت ندارید بدهید و این فرد بلیت خودش را به او می دهد و می رود.
اگر این فرد دست توی جیبش کند و یک دسته بلیت بیرون بیاورد و از بین آنها یک بلیت را بدهد خیلی به چشم نمی آید. ما می گوییم زمانی که فرد در فقر و مشکلات و سختی است و گذشت می کند، این بخشش بیشتر دیده می شود. بچه های من فقیر هستند ولی سربلند هستند. تلاش می کنند مثل مجید حتی در محیط های کثیف و ناجور زندگی می کنند ولی شرافت دارند. مثل «بچه های قالیباف خانه».
فاضل ترکمن، شاعر و نویسنده: دنیای داستان های هوشنگ مرادی کرمانی دنیای پاکیزه ای است. دنیایی که به خیال پردازی و رویابافی ذهن آدم ها اختصاص دارد. قرار نیست توی این دنیا شعارهای سیاسی یا حرف های قلمبه سلمبه روشنفکری زده شود. ما با نویسنده ای طرف هستیم که قبل از هر چیز آثارش از منظر اومانیسم قابل بررسی است. در این قصه ها مستقیم و غیرمستقیم با ذهن و قلب آدم ها کار داریم. آدم هایی که برخلاف اغلب قصه های دیگر به دو دسته خیر و شر تقسیم نمی شوند.
آدم های این قصه ها یا به کمال رسیده اند و رفتار درستی در زندگی دارند یا این که هنوز در سطح باقی مانده اند و درگیر مادیات تشریفات و تعلقات دنیوی هستند. درست برعکس مجید در کتاب «قصه های مجید» که علی رغم سن کمی که دارد، عاقلانه و البته جسورانه رفتار می کند. آنقدر که در کلاس مدرسه ای که مابقی دانش آموزانش در انشای خودشان مشغول مجیزگویی ناظم مدرسه هستند و به جای انتقال نظر و تفکر واقعی خودشان تملق و منفعت طلبی را ترجیح می دهند، مجید بی آن که به خوشامد ناظم یا عواقب انشای خودش فکر کند، مُرده شویی را سخت ترین شغل دنیا معرفی می کند.
در تمام قصه های هوشنگ مرادی کرمانی، قهرمانی با همین شجاعت و جسارت وجود دارد. قهرمان هایی که اغلب نوجوان هم هستند. شاید برخی از منتقدان به او خرده بگیرند که چرا در کتاب های فراوانی که نوشته است، گریزی به سیاست و شرایط برآمده از بحران های سیاسی نزده است. این اما بزرگ ترین اشتباه در نقد آثار مرادی کرمانی است. نویسنده ما در دنیایی که به تصویر می کشد، به تمامی و با وفاداری کامل به رئالیسم، تصویر تلخ و گزنده ای از زندگی و بحران های مردم سرزمینش برای ادامه حیات نشان می دهد که خود آینه ای برای به نمایش گذاشتن اوضاع سیاسی کشور است.
در میان کتاب های ایرانی، کمتر رمانی را به تلخی و صراحت رمان «بچه های قالیباف خانه» سراغ داریم. در کتاب های این نویسنده، به طور مداوم به فقر، اختلاف طبقاتی شدید و مشکلات طبقه محروم پرداخته می شود بی آن که قصه در روایت خودش دچار زیاده گویی و شعارزدگی بشود.
وقتی در داستانی مثل «چکمه» با کودکی طرف هستیم که بزرگ ترین آرزوی زندگی اش داشتن چکمه ای برای تحمل باران و سرماست و تازه بعد از آن در قامت همان قهرمان چکمه اش را به کودک افلیجی هدیه می دهد، یعنی در کشوری زندگی می کنیم که طبقات محروم فراموش شده اند و آنها را یکسره به حال خود واگذاشته اند. کدام یک از مدعیانی که مرادی کرمانی را متهم به نوشتن داستان هایی بدون نقد سیاسی می کنند، توانسته اند ذره ای از وضعیت اسفبار زندگی مردم را که بر آمده از سیاست های یک جامعه است به این تلخی و تاثیرگذاری به نمایش بگذارند؟!
هوشنگ مرادی کرمانی فقر مادی و فرهنگی جامعه را با قدرت خیره کننده ای در بستر داستان هایش به تصویر می کشد و دلایل به وجود آمدن چنین شرایطی را با همین رندانگی فاش می کند اما برخلاف بسیاری از نویسندگان روشنفکر ایرانی فراموش نمی کند که دارد رمان می نویسد و قصه تعریف می کند. به همین خاطر قصه برای او در اولویت است. نمی خواهد تابش به بیانیه ای سیاسی و شعاری تبدیل شود و با واقعیت های تلخی که در تک تک داستان هایش دارد، سیاست را تسلیم خودش می کند.
کتاب های مرادی کرمانی عمدتا به دو دسته تقسیم می شوند؛ دسته اول، کتاب هایی که به گونه رئال قصه تعلق دارند و دسته دوم کتاب هایی که فضایی فانتزی را برای بستر داستان تعریف کرده اند. تعداد کتاب های دسته اول بیشتر است. کتاب هایی که درباره زندگی در شرایط سخت فقر و بیشتر با لوکیشن روستای سیرچ کرمان نوشته شده اند؛ مثل همان «قصه های مجید» یا «بچه های قالیباف خانه» اما کتاب های دسته دوم اگرچه از نظر کمی به تعداد دسته اول نمی رسند اما کیفیت قابل توجهی دارند.
آثاری مثل «مربای شیرین» یا حتی «مثل ماه شب چهارده». مربای شیرین در زمان خودش از معدود آثار کودک و نوجوان بود که با تسلط خاصی در روایت یک قصه فانتزی موفقیت داشت. قصه ای که با یک تکانه کوچک در داستان آغاز می شود و رفته رفته چنان سوژه گرم و پخته ای پیدا می کند که بسیار غافلگیر کننده است و نشان از مهارت و قدرت نویسنده در نگارش قصه ای با اوج و فرودی خاص دارد.
نکته دیگر در داستان های مرادی کرمانی طنز کلامی و طنز موقعیت آثار اوست. داستان های او اگرچه اغلب سوژه ای تلخ دارند اما با زبانی طنز، تلخی این سوژه را کنار می زنند. چیزی شبیه به زندگی. نویسنده زندگی را با تمام سختی ها و در بدترین شرایط و بحران ها، آن گونه که هست، یعنی مملو از اشک ها و لبخندها توصیف می کند و به نفع هیچ کدام از تلخی ها، تنها یک طرف غم انگیز زندگی را تصویر نمی کند.
او همیشه بهانه هایی برای خوشبختی و خوشحالی به مخاطبش پیشنهاد می کند و این روشی است که در آن خبره شده. مثلا با ارزش موقعیتی است که کاراکترها در کتاب «مهمان مامان» با آن مواجه می شوند. خانواده ای که از تدارک یک مهمانی هم ناتوان است، اما همین موقعیت تلخ، به زیبایی در فضایی طنز، تلطیف می شود و جذابیت قصه را مضاعف می کند. مرادی کرمانی همچنین قصه دیگری با عنوان «سنگ اول» در مجموعه داستان «تنور» دارد که از جنس گروتسک است. گروتسکی بی نظیر درباره مرگ و زندگی. داستانی درباره مردی که برای اولین بار در یک روستا سنگ قبر می خرد.
در کنار تمامی خصوصیات ریز و درشت داستان های مرادی کرمانی که نیاز به تحلیل و بررسی های کلان دارد، این نکته را اضافه کنید که او قصه گفتن را با کشش خاصی از بَر است. نوعی قصه گویی کلاسیک که حتی از قصه گویی شفاهی در سنت خانواده های ایرانی نیز مدد می گیرد.
داستان های او چه آنها که سوژه ای به ظاهر ساده و کوچک دارند و چه آنها که سوژه وسیع تری را انتخاب کرده اند، همگی با فرمتی منظم و بدون شلختگی و همچنین روایتی تمیز و البته جملاتی مختصر و مفید و شیرین نوشته می شوند و به گونه ای قصه را تعریف می کنند که تو را به خواندن ادامه کتاب جذب کنند. نکته فراموش نشدنی و قابل تحسین دیگر این نویسنده قابلیت نمایشی آثار اوست. بیشتر آثار مرادی کرمانی هم به لحاظ نحوه صحیح و هوشمندانه دیالوگ نویسی و هم به لحاظ ایماژ قدرتمندی که دارند می توانند هم زمان به صورت مکتوب و تصویری قابل ارائه باشند؛ چیزی که در ادبیات فارسی امروز ما به شدت کم است و به دلیل کمبود داستان های خوب در سینما، به شدت به آن نیاز داریم.
هوشنگ مرادی کرمانی به خاطر تک تک این دلایل و همچنین به خاطر جذب وسیع مخاطبان از طیف های گوناگون و گروه سنی مختلف، نویسنده ای مهم، قابل تامل و غیرقابل انکار است. نوستالژی های چندین نسل با آثار او گره خورده و همه اینها تو را وادار به دوست داشتن او می کند.