روزنامه شرق نوشت: تئاتر «ماتریوشکا» با نویسندگی، کارگردانی و بازی تکنفره پارسا پیروزفر، در ۲۰۰ اجرای خود در تهران از سال گذشته تاکنون، توانسته با اقلیت افراد دخیل در اجرا، اکثریت مخاطب را رقم بزند؛ هفتنفر توانستند ٤٧ هزار نفر تماشاگر را در سالنهای ناظرزادهکرمانی تماشاخانه ایرانشهر و تماشاخانه پالیز میزبانی کنند و به فروش یکونیممیلیارد تومانی دست یابند. در این تئاتر ١٢٠دقیقهای، پیروزفر با کمینه هزینه، توانسته به سودی بیشینه دست یابد؛ سودی که نه فقط به شکل ریال و تومان، بلکه به صورت سرمایه نمادینی که جلب و جَلد تماشاگر است، بروز یافته.
در این نمایش، پیروزفر با انتخاب هشت داستان کوتاه چخوف، ترجمه و سپس تبدیل آنها به نمایشنامههای «مرگ کارمند دولت»، «چطور دمیتری کولدارف یکشبه معروف شد؟»، «محاکمه»، «جنون ادواری»، «تسویهحساب»، «زن نجیبی که از میان ما رفت»، «شاهکار هنری» و «بوقلمونصفت» در چهار ماه توانسته نمایشی طراحی کند که در آن داستانهای چخوف، همچون عروسکهای تودرتوی ماتریوشکا یک بدنِ واحد را میسازند. همه ۲۶ شخصیت این نمایش، نهایتا در یک تنِ واحد روی صحنه تجسم مییابند؛ اما پرسش بنیادینی که با آن مواجهیم این است که چرا همه شخصیتها از سوی یکشخصیت که همان پارسا پیروزفر است روی صحنه حاضر میشوند؟ ما در این اجرا علاوه بر مونولوگیزهکردن دیالوگ از سوی پیروزفر، ناظر غیاب «بدنِ در سکوت»، روی صحنهایم. به تعبیر دیگر، با حذف بازیگر مقابل و ایفای نقش او توسط یک بازیگر، «رابطه با دیگری» به «رابطه با خویشتن» تقلیل مییابد. اگر بتوان این منطق را پذیرفت که میشود «بدنِ در سکوت» را از روی صحنه حذف کرد، آیا نمیتوان گفت تمام نمایشنامههای جهان با این شگرد قابل اجرا هستند؟ و آنوقت وجه تسمیه «ماتریوشکا» بهعنوان تجسدِ بدنهای یکیشده، در این نمایش قابل نقض توسط نمایشهای دیگری با الگوی مشابه نمیتواند باشد؟
به نظر میرسد در این ابتکارِ اتفاقا موفق اجرائی، پیروزفر همه شخصیتها را اعم از زن و مرد و پیر و جوان، بیتوجه به خاستگاه طبقهای، حاوی یک جوهره واحد و نه جوهرههای بعضا متضاد دانسته و برخلاف چخوف که در شخصیتپردازیهایش رئالیسم و ناتورالیسم و بعضا امپرسیونیسمی دقیق را تلفیق میکرد، در خوانش پیروزفر از شخصیتهای خلقشده این درامنویس روسی که توأم با فشردهسازی آنهاست، شاهد بروز تئاتریکالیسمی غایی هستیم؛ به تعبیر دیگر، استفاده از کاراکترهای چخوف علیه ماهیت چخوفیشان بر صحنه رخ میدهد. در سنت اجرائی آثار چخوف، از استانیسلاوسکی تا روزگار ما، شاهد تناظری یکبهیک میان متن و اجرا بودهایم که در قالب امپرسیونیسم یا رئالیسم صحنهای، بازنمود داشته؛ درحالیکه در صحنه پیروزفر، با اجرای ٢٦ شخصیت توسط خود او، این تناظر ٢٦ به یک شده است.
«ماتریوشکا» با همه دستاوردهایش، پرسشهایی از این دست را برای تماشاگر در حوزه اجرا و نحوه شخصیتپردازی ایجاد میکند که به دلیل امتناع چنددههای پیروزفر از گفتوگوی مطبوعاتی امکان رسیدن به پاسخهایش - لااقل درحالحاضر- میسر نیست.