هفتهنامه «حوادث» از نمونههای موفق روزنامهنگاری ایران در دهه ١٣٧٠ بود که با گذشت زمان، مهجور مانده است. این نشریه از اسفند ١٣٧٠ تا خرداد ١٣٧٣ منتشر میشد و محبوبیت خیلی زیادی پیدا کرد، اما به دلیل حساسیتهای آن روز در مورد حوزه خبری حوادث تعطیل شد. با فریدون صدیقی، روزنامهنگار و مدرس روزنامهنگاری که در هفتهنامه «حوادث» نقش پررنگی را بازی میکرد، درباره سازوکار روزنامهنگاری در این نشریه گفتوگو کردهایم.
هفتهنامه «حوادث» در اوایل دهه ٧٠
منتشر میشد. چقدر از سنت روزنامهنگاری حوادث پیش از انقلاب به این
هفتهنامه که مخصوص حوزه حوادث بود منتقل شد؟ اصلا این سنت منتقل شد؟
بیتردید بخشی از آن سنت، خواسته یا ناخواسته، به حافظه تاریخی برخی کسانی
که در مجموعه «حوادث» کار میکردند، منتقل شد. من خودم در روزنامه «کیهان»
که بودم، اصلا کار حادثهنویسی نکرده بودم. دوستان دیگری هم که آنجا بودند،
هیچکدام کار حادثهنویسی نکرده بودند. این هفتهنامه آغاز کار
حادثهنویسی برای تیمی بود که در آن حضور داشت. اصلا سن همه افراد اقتضا
نمیکرد که مربوط به آن نسل حادثهنویسی پیش از انقلاب باشند؛ از
گزارشگرهای ما خانم عذرا فراهانی بودند، آقای رضا صفایی، آقای مسعود
ابراهیمی، آقای اُرُد عطارپور و آقای اردلان عطارپور. آقایان مجید صیادی،
کامبیز نوروزی، محسن گودرزی، بهروز گرانپایه و یونس شکرخواه در تحریریه ما
بودند. آن پیشینه در آن جمع فقط میتوانست با من منتقل شود و البته آقای
مسعود شهامیپور که از «کیهان» قبل از انقلاب آمده بود. البته ایشان هم کار
حوادثنویسی نکرده بود. مرتضی کریمیان هم اصلا سابقه حادثهنویسی پیش از
انقلاب نداشت. صفحهآرای ما آقای مرتضی شادمانی بود و دبیر فنی ما آقای
محمود مختاریان، اما کار کاملا حرفهای بود. میخواهم بگویم آن تأثیرگرفتن
از آن میراث حوادثنویسی پیش از انقلاب، بیش از آنکه کارکردی باشد، بیشتر
ذهنی و جزء محفوظات بود و تبدیل به کار عملی نشده بود. درواقع، یک استعداد
بالقوه بودند، نه یک استعداد بالفعل.
شما در هفتهنامه «حوادث» چه سمتی داشتید؟
من چون توی کیهان کار میکردم، اصلا نمیتوانستم بیرون از آنجا کار سردبیری
کنم. بنابراین در عمل کار سردبیری میکردم، اما سردبیر اسمی، آقای مرتضی
کریمیان بود.
اصلا چرا هفتهنامه حوادث اینقدر مشهور شد؟ شاید آنموقع چون جا برای کار در نشریات سیاسی وجود نداشت، روزنامهنگارها به سمت نشریات تخصصی گرایش پیدا میکردند؛ مثل مجله «فیلم» یا «صنعت حملونقل». مجله «حوادث» هم از این دسته بود؟
نه، این مجله نیامد برای اینکه عرصه بر کار نشریات سیاسی تنگ شده بود. بعد
از انقلاب، وقتی که بنا به دلایلی و به اقتضای انقلاب، جمعی از روزنامهها
حذف شدند، جمعی که قبلا در روزنامههای سراسری کار میکردند و حرفهای
بودند، اما بیرون آمده بودند، رفتند طرح نشریات تخصصی را دنبال کردند؛ مثلا
مجلهای درآمد به اسم «صنعت حملونقل» که با افراد حرفهای درون آن گل
کرد. ماهنامه «فیلم» را اگر نگاه کنید، میبینید که همه آنها قبلا در
روزنامهها کار میکردند. آنها رفتند به سمت نشریاتی که دردسر نداشته باشد،
اما در همان «صنعت حملونقل» به اعتبار دانستهها، تجارب و یافتههای
ژورنالیستیشان بهقدری جاذبه آفریدند که این مجله شد پرتیراژترین ماهنامه
وقت و همه به تعریف و زاویه دید تازهای از حملونقل رسیدند، اما فهم من
میگوید که هفتهنامه «حوادث» محصول آن اتفاق نیست؛ یعنی اینکه چون کار
سیاسی نمیشد کرد، بیاییم این مجله را دربیاوریم.
در فضای آنموقع که جامعه
بدون کشمکش بود و در یک فضای خنثی غیرفعال رسانهای عمل میکرد، فکر کردند
که رویدادی مثل «حوادث» میتواند گزارشگر اتفاقاتی باشد که کمابیش دارد در
جامعه شکل میگیرد، اما دارد پنهان میشود. من یادم هست که صفحه حوادث خود
روزنامه «کیهان»، بعد از انقلاب یک صفحه خنثی شده بود، درصورتیکه این
صفحه پیش از انقلاب یک صفحه درجهیک بود و آنموقعها میگفتند که دو صفحه
قابلاعتماد است؛ یکی صفحه تسلیتها و یکی صفحه حوادث، چون نمیتوانند کسی
را که کشته نشده یا نمرده بگویند کشته شده یا مرده و برعکس، اما یک اتفاق
ویژه در هفتهنامه «حوادث» افتاد آن بود که شاید دامن زد به این پدیده و
پاسخ داد به آن انتظار و توقعی که نهان بود و مخاطب نمیدانست چیست؛ این
اتفاق هیجان بود، سرگرمی، کشمکش.
در این طرف اینطور نشان داده میشد که همهچیز سر جایش است و همهچیز درست و امن است و همه اخلاقمدارند و کسی دست از پا خطا نمیکند. درصورتیکه اینطور نبود. در شروع کار، دو رویداد پیش از انقلاب بود که به ذهن من رسید که میتوان با آنها نشریه را شروع کرد؛ یکی از آنها، اولین زن ایرانی بود که محکوم به اعدام شده بود، به اتهام رابطه غیرشرعی با یک مرد و زندهبهگورکردن دختر خودش؛ یعنی ماجرای ایران شریفی که ما خیلی خوب آن را در چند شماره بازآفرینی کردیم. بعد از آن، رفتیم سراغ بلیغ که یک پدیده عجیب در عالم کلاهبرداری در ایران بود و میگفتند که کاخ دادگستری را فروخته به آلمانها یا موقع بازداشت، از پنجره توالت فرار کرده بود.
رفتیم سراغ او و زندگیاش و ماجراهای او را نوشتیم. این موضوعات ما را بسیار بالا برد و مخاطبان خیلی زیادی را جذب کرد. غیر از این دو مورد، ما در پدیدهها، رویکرد گزارش توصیفی، گزارش از مکان و گزارش از موقعیت داشتیم. گزارشگرهای درجهیکی مثل عذرا فراهانی، مسعود ابراهیمی یا رضا صفایی این مطالب را مینوشتند و بعد، مطالب میآمد زیر دست آقای مسعود شهامیپور که دبیر این افراد بود و همینطور، اردلان و ارد عطارپور. بنابراین این گزارشها ساختار پیدا میکرد و عملا طوری میشد که انگار شما در حال خواندن یک درام هستید.
بله، گزارشهای «حوادث» را که میخوانید، خیلی باهیجان است.
گزارشها پرداخت خوب داشتند و کنار همه آنها هم نظر کارشناس چاپ میشد.
آسیبشناسان، حقوقدانها و کارشناسان که همه کارشناسهای درجهیک بودند،
از نظر جامعهشناسی، روانشناسی و حقوقی اتفاقات را تحلیل میکردند و ما
البته سعی هم نمیکردیم که بگوییم جامعه ملتهب یا آسیبخیز است، بلکه بیشتر
روی این کار میکردیم که به دلیل اعتقاد و باور کم توسط شخص، آن حوادث پیش
میآید. یا معمولا قهرمانها پلیسها بودند یا مثلا اسم قاتلها و
خلافکارها را عوض میکردیم و اسمهایی مثل فرامرز، فریدون، نازنین و امثال
اینها برایشان میگذاشتیم. این احتیاطها را میکردیم. همچنین ما شورای
تیتر داشتیم و درباره تیتر یک و دو بحث میکردیم و آنجا شروع میکردیم به
تیترزدن. برای اولینبار، تیترهای حرکتی – توصیفی را ابداع کردیم. موضوعات
ما هم حادثه تلخ صرف نبود؛ مثلا کار آقای شکرخواه، دو صفحه وسط مجله یعنی
اخبار خارجی بود که هم شامل حوادث تلخ بود، هم شیرین. تیتر اولین یادداشتی
که توی مجله نوشتم، این بود: «برگی از درخت افتاد، حادثهای رخ داد». حادثه
هم تلخ بود، هم شیرین؛ حادثه همهاش حادثههای خشن نبود و یک تصادف هم یک
حادثه بود و کسی اگر از درخت میافتاد پایین و پایش نمیشکست، یک حادثه
بود. ما شیرین و تلخ را با هم میدیدیم.
حتی شما صفحهای داشتید که در آن، با نخبگان و برندههای جشنواره خوارزمی و مخترعان و دانشمندان مصاحبه میکردید.
از منظر ما، این هم یک حادثه بود.
به عبارت دیگر، از نظر شما حادثه فقط قتل و سرقت نبود؟
بله، حادثه هم تلخ بود، هم شیرین. ما نفرات اول کنکور را هم دعوت و با آنها
صحبت میکردیم و آنها را تیتر یک ميكرديم. آن اعتماد در جامعه شکل گرفته
بود که در این نشریه حادثه تلخ و شیرین با نگاه کارشناسی است و خود نشریه
کاملا بیمسئله و با اقبال بیپایان مخاطب روبهرو شده بود. فکر میکنم در
هر شماره حدود ٢٠ هزار، ٣٠ هزار نسخه به تیراژ اضافه میشد. آخرین رقم
تیراژ ما حدود ٣٥٠ هزار نسخه بود که برای آنموقع، رقم خیلی زیادی بود. در
کوچه شرکت توزیع روزنامه که کوچه شهید شاهچراغی بود، صبح که میرفتید، کل
کوچه را نشریه پر کرده بود. فقط حدود ١٥ هزار نسخه از آن به دوبی و امارات
میرفت چون خوانندههای زیادی آنجا داشت.
به تیترزدن اشاره کردید؛ هفتهنامه «حوادث» بعضی وقتها روشهای
جالبی در تیترزدن به کار میبرد. تیترهایی زده میشد که برای مثال، خط
فاصله وسط تیترها میآمد. مثلا «زن در نقش واقعی خود ظاهر شد- پرده افتاد،
شوهر قاتل بود». ماجرای این نوع تیترزدن چه بود؟
من قائل به این بودم که تیتر مثل مصاحبه میتواند به صورت پرسش و پاسخ
باشد. همچنین قائل به این بودم که روزنامهنویسی، درامنویسی است. شما در
گزارش، مصاحبه یا حتی یادداشت هم باید یک ساختار دراماتیک داشته باشید؛
یعنی گرهافکنی، گرهگشایی، تعلیق، شخصیت اصلی و مکمل و پایانبندی داشته
باشد. برای اینکه خاستگاه اولیه روزنامهنویسی هم درامنویسی بوده و ما در
روزنامه در حال روایتکردن هستیم؛ مثلا یک اتومبیل به عابر زد، بعد فلان
اتفاق افتاد و... . این درام هرچه جذابتر، رمانتیکتر و دارای ساختار و
پرداخت بهتری باشد، طبیعی است که مخاطب را بیشتر جذب میکند. در مورد تیتر
هم همین موضوع صادق است. مخصوصا تیترهای توصیفی – حرکتی دارای درام و کشمکش
هستند.
در هفتهنامه «حوادث» پاورقیهای زیادی منتشر میشد یا مثلا داستانهای بلندی که به قلم آقای گودرزی، بازپرس ویژه قتل، نوشته میشد. خب، قبل از انقلاب پاورقینویسی خیلی سابقه داشت اما آیا این قضیه بعد از انقلاب هم سابقه داشت یا اینکه با «حوادث» شروع شد؟ مثلا یادم است که مجله «خانواده» هم اتفاقا به قلم همین آقای گودرزی چنین داستانهایی را منتشر میکرد.
حضور ذهن ندارم که بعد از انقلاب، پاورقی قبل از ما منتشر میشد یا نه. در مورد داستان پروندههای جنایی هم نمیتوانم دقیق اظهارنظر کنم چون تصور میکنم هفتهنامه «خانواده» پیش از ما منتشر میشد و شاید قبلا در آنجا چاپ میشده و بعد ما هم شروع کردهایم از بازپرس ویژه قتل مطلب چاپ کنیم. اما پاورقیهایی را که در «حوادث» چاپ میشد من مینوشتم با نام مستعار «خسرو فرامرزی». خسرو دوستی بود که در کودکیهاي من در سنندج برق گرفتش و درگذشت و چهرهای با چشمان آبی و متمایز داشت؛ فرامرزی هم رحمان فرامرزی بود که اولین سردبیر روزنامه «کیهان» بود. اتفاقا این پاورقیها در دورهای خیلی با اقبال مواجه و در خود هفتهنامه «حوادث» هم بعدتر تبدیل شد به کتاب. موضوع این پاورقیها اصلا داستانهای عاشقانه بود و نه کشتوکشتار. البته در آن دوره اصلا نمیشد از عشق حرف زد و اینکه یک پسر به یک دختر اظهار عشق کند؛ کلکی که من میزدم تا رازپوشی و از خط قرمزها فرار کنم، این بود که نامه پسری که عاشق بود و به هند رفته بود را خطاب به مادرش مینوشتم اما مخاطب واقعی نامه، دختری بود که پسر را ترک کرده بود. این پاورقیها شخصیتپردازی داشت، ادبیات داشت و از نثرش گاهی در نامهها گرتهبرداری میشد.
آنموقع، ارتباط مطبوعات با دادگاهها و قضات چگونه بود؟ به نظر میرسد که الان روابط عمومی و وبسایتهای خود نهادهای قضائی و پلیس، اخبار دادگاهها و دسترسی به قضات را خیلی کانالیزه کردهاند. آنموقع راحتتر میشد به منابع خبری دسترسی داشت؟
نه، اصلا اینطور نبود. آنموقع خطقرمزها و موانع خیلی بیشتر از امروز
بود. حتی میخواهم بگویم که تشریح صحنه قتل هم به راحتی امروز نبود؛ امروز
خیلی راحت مینویسند که مثلا قاتل دست طرف را شش قطعه کرد و سه قطعه را
گذشت در کیسه پلاستیکی و سه قطعه دیگر را گذاشت در گونی برنج و غیره.
آنموقع اصلا اینطور نبود. هفتهنامه اصلا وارد فضای خشن نمیشد. آنموقع
هم همین مشکلات برای ارتباط با منابع بود اما خود نشریه که درمیآمد،
بهدلیل ساختار حرفهای و چیدمان عالیاش آنقدر بازتاب داشت که جذب
میشدند. آن قاضی و پلیس و دادگاه هم خودشان خواننده هفتهنامه «حوادث»
بودند و بدشان نمیآمد که با ما ارتباط داشته باشند. اما این معنیاش این
نبود که دستمان باز بود و تحتنظارت نبودیم و مدیرمسئول نمیبایست هر روز
پاسخگوی دادگاه باشد منتها چون تیم حرفهای آنجا کار میکرد و خیلی
کلنجار میرفتند تا موضوع پیدا شود و هر هفته چهار، پنج گزارش توصیفی و
تحقیقی عالی منتشر میشد، این رغبت و علاقه از سوی منابع خبری هم پیش
میآمد. مثلا ستونی ما داشتیم به نام «چهرهها و حادثهها». دوست همکاری
داشتیم به نام آقای «آقایی» که هر هفته چهرههای سینمایی یا هنری را پیدا
میکرد و او مهمترین حادثه عمرش را تعریف میکرد. یعنی میخواهم بگویم که
مهم است موضوعات و سوژه را چطور انتخاب میکنی، از چه زاویهای بهش نگاه
میکنی و با چه محتوایی و چه پرداختی. در هفتهنامه «حوادث» ما به این
مسائل خیلی خوب توجه میکردیم. اگر یک موضوعی محتوای حداقلی داشت و
نمیتوانستیم وارد جهانش بشویم، موضوع را در یک پرداخت خوب برای مخاطب جذاب
میکردیم و تا آخر با آنها میرفت. وقتی گزارشگر به شهر دیگری برای تهیه
گزارش میرفت، دقیقا میدانست که در گزارش باید چه چیزهایی را ببیند و چه
بکند.
به عبارت دیگر، چون جذابیت لازم در مطالب بود، منابع خبری هم تمایل داشتند وارد تعامل با نشریه شوند؟
بله، ما روی پرداخت و ارائه خوب خیلی زیاد تأکید داشتیم. مثال دیگری بزنم؛
محاکمه جلالالدین فارسی بود و مطلقا در دادگاه رسمی حرف نمیزد. ما هم
هفتهنامه بودیم، نه روزنامه که کار خبری کنیم. اما به خبرنگار این موضوع
که آقای صفایی بود، گفتم که با جلالالدین فارسی مصاحبه کن. گفت اصلا
مصاحبه نمیکند و اصلا کسی جرئت نمیکند برود با او مصاحبه کند. گفتم کاری
ندارد، برو جلو و سلاموعلیک کن و احوالپرسی کن و بگو امروز چقدر حالتان
خوب است و بهنظر میآید بشاشتر هستید، بالاخره یک چیزی میگوید و با آن
دنبال کن. همین اتفاق هم افتاد و تیتر زدیم «گفتوگوی اختصاصی هفتهنامه
حوادث با جلالالدین فارسی». میخواهم بگویم با آن تجارب، آن مهارتها و آن
تحلیلهای حاشیه گزارشها که همه راههای تهمت و برچسبزدن به ما را که
میگفت این نشریه تخریبی است میبست، ما راحت کارمان را میکردیم. وقتی
مثلا تیتر اول ما مصاحبه با نفر اول کنکور است، دیگر کمتر بهانهای پیدا
میشد که روی مجله فشار وارد شود.
بله، خیلی از مطالب هفتهنامه «حوادث» اصلا آموزشی و همراه با پند و
نصیحت بوده، تا جایی که وقتی امروز به آنها نگاه میکنید حتی کمی توی ذوق
میزند.
دقیقا. حتی ما را خواستند در ستادی تحت نام «مشاور» یا «مشاوره» در سازمان
بهزیستی و میگفتند ما هرچه رشته میکنیم شما پنبه میکنید و تصور میکردند
که عدهای آدمهای خلافکار این هفتهنامه را منتشر میکنند. من به جلسه
آنها رفتم، به اضافه آقای کامبیز نوروزی که حقوقدان بود و مطالب را از
منظر حقوقی نگاه میکردند. رفتیم و دیدند که ما آدمهای محترمی هستیم و
میگفتیم فلان موضوع را از فلان زاویه نگاه کردهایم و کنارش هم نظر
کارشناس را چاپ کردهایم. اصلا چیزی تویش پیدا نمیکردند. برایتان بامزه
است بگویم نصفی از کارشناسانی که در آن مرکز بودند، با ما کار میکردند.
اما خودشان بعدتر به من گفتند چون آنجا کار میکردند، مجبور بودند علیه ما
رأی بدهند. نکته دیگر این بود همه گزارشهایی که ما میدادیم، چون خبری
نبودیم، گزارشهای اختصاصی بود و همهشان وجه آموزش غیرمستقیم و کاربردی
داشت. اما مثلا اداره تربیتبدنی وزارت آموزشوپرورش که خیلی فعال بود،
گلهمند بود بچهها بهجای اینکه نشریه امور تربیتی را بخوانند، مجله
«حوادث» را میخوانند. ما میگفتیم، ما در این قضیه مقصر نیستیم و دلیلش
این است چیزی که به آنها میدهید، چیزی خواندنی نیست. آنها دنبال بستهشدن
ما بودند وگرنه ما اصلا شاکی خاصی نداشتیم.
ورقزدن هفتهنامه «حوادث» اینطور میرساند که شما به مطلب تولیدی
خیلی اهمیت میدادید و همچنین عکس تولیدی. سرویس عکس چند نفر بودند؟
همینطور است، تولید خیلی اهمیت داشت، حتی در عکس. فکر میکنم سرویس عکس
پنج نفر بودند و یکی، دو نفر از خبرنگارها هم خودشان دوربین داشتند که عکس
میگرفتند. دبیر عکس کیهان، آقای کاظمی، دبیر عکس هفتهنامه «حوادث» هم بود
و پنج نفر عکاس درجهیک داشتیم.
گویا گزارشگر به شهرهای دیگر هم زیاد میفرستادید؟
بله، گزارشگر میفرستادیم، عکاس میفرستادیم؛ هزینه میکردیم. برای اینکه
پاسخ میگرفتیم و یک نشریه حرفهای بودیم که دخل و خرج خودش را درمیآورد.
اصلا نشریه سودآور بود.
گاهی دیده میشد که گزارشهایی از حوادث ایرانیان مقیم خارج هم منتشر میکردید. گزارشگر به خارج هم میفرستادید؟ چطور این گزارشها تهیه میشد؟
نه، گزارشگر در خارج نداشتیم. اتفاقی که در خارج میافتاد، مثلا گفته میشد
که قتل یک ایرانی در ژاپن به دست یاکوزا، این را ما از طریق وزارت خارجه
دنبال میکردیم و خبرنگار میرفت به این وزارتخانه و پیگیری میکرد که
خانوادهاش کیست، کارش چه بوده و کار میشد روی موضوع.
ما خبرنگار اعزامی نداشتیم؛ اما این اتفاق را ما از طریق وزارت خارجه و
خانواده فرد دنبال میکردیم. خانواده خودش اخبار و جزئیات را به ما میداد
یا ما میگفتیم که ارتباط را برقرار کنند و اطلاعاتی را که به دست
میآورند، به ما بدهند. البته دراینمیان دوستان همه شامه خبری قویای
داشتند و تشخیص میدادند که چه موضوعی را باید دنبال کنند و با استقبال هم
مواجه میشد. پیگیری خبر و درونکاوی و رازگشایی از رویداد خیلی برای ما
مهم بود؛ اما این اتفاقی است که الان نمیافتد، نه به این دلیل که خبرنگار
برایش وجود ندارد. به نظر من الان هم خبرنگار و گزارشگر خوب هست؛ ولی فضایی
بر رسانههاي ما حاکم شده که عملا یا بچهها را ایزوله و خنثی کرده یا چون
آن فضا نمیتواند تولید سرمایه کند و آوردهای داشته باشد که برای کار
حرفهای هزینه کند، آن اتفاق رخ نمیدهد.
خیلی هم آگهی داشتید؛ زیر خیلی از صفحات «حوادث» آگهیهای ریز و درشت دیده میشود.
بله، برای اینکه نشریه پرمخاطب بود و حتی سازمان آگهیها داشت.
از محتوای آگهیها، مثلا کلاس کنکور، میشود فهمید که خیلی از مخاطبان نشریه نوجوانها بودهاند. بیشتر از چه قشر و از چه سنی مخاطب داشتید؟
همه آن را میخواندند. اگر شما ٢٥ سال پیش را در نظر بگیرید، وقتی تیراژ
نشریه ٣٥٠ هزار نفر است و مثلا در نظر بگیرید که هر نسخه را چهار، پنج نفر
میخواندند، میتوانید تخمین بزنید که حدود دو میلیون نفر مخاطب داشته
است. نکته جالب این بود که ما فکر میکردیم مثلا در سیستانوبلوچستان یا
کردستان که مشهور است روحیهها خشنتر است، بیشترین تیراژ را داشته باشیم؛
اما اصلا اینطور نبود و بیشترین تیراژ مجله در شهرک غرب تهران بود. اصلا
ربطی به این ماجراها نداشت و نشریه اصلا خشن نبود؛ بلکه بلد بود از یک
حداقل حداکثر بسازد. اصولا در آن دوره، برنمیتابیدند که خشونت زیاد در
مطبوعات وجود داشته باشد.
ساختار تحریریه «حوادث» چطور بود؟ حوزهبندی داشتید و هر گروه مربوط به یک حوزه خبری بود؟
سه گروه در تحریریه بود. در یک گروه کسانی بودند که دنبال گزارشها
میرفتند. گزارشها ازقبل مشخص بود و چک میشد و گزارشگران آنها را تهیه
میکردند. یک بخش مطالب خارجی بود که دو صفحه بود. یک گروه هم کارهای حاشیه
گزارشها را انجام میدادند و مثلا داستان و پاورقی و این مطالب را از
نویسندگانشان پیگیری میکردند یا تحلیلها را مینوشتند. درواقع، عملا
حوزهبندی وجود نداشت به این صورت که یک گروه با آتشنشانی در ارتباط باشد و
یک گروه با دادگاهها و غیره.
چرا هفتهنامه «حوادث» بااینهمه موفقیت و مخاطب وسیع، تعطیل شد؟ داستان چه بود؟
یک باور این بود که شما دارید خشونت را عادیسازی میکنید؛ درحالیکه اصلا
اینطور نبود. ما میگفتیم از ده حادثهای که اتفاق میافتد یکیاش را
میگوییم، درحالیکه از سه، چهار حادثه خود مردم اطلاع دارند. ما میگفتیم
تنها هشدار میدهیم. اگر آنموقع جلوی ما را نمیگرفتند، ما داشتیم
فرهنگسازی میکردیم برای مردم.
گویا واقعا صفحات فرهنگسازی هم داشتید؛ در هر شماره با سارق سابق، معتاد
سابق، قمارباز سابق صحبت میشد و طرف ابراز ندامت میکرد از گذشتهاش.
بله، اسم صفحه «بازگشت» بود و یک صفحه هم «روشناییهای زندگی» داشتیم. یا مثلا داستانهای بر سر دوراهی داشتیم که خانم راضیه تجار مینوشت و همهاش درسآموزی بود و اصلا به آن شکلی نبود که دوستان فکر میکردند آسیبزاست. درنهایت هم آقای آقامحمدی که صاحب امتیاز نشریه بود دفاع لازم را نکرد یا اینکه شاید چون خودش نماینده مجلس بود، بهضرورت از او خواستند بهتر است نشریه تعطیل شود.
نشریه که با توقیف تعطیل نشد؟ خودخواسته این اتفاق افتاد؟
بله، خودخواسته بود.
فکر میکنید الان هم بشود آن تجربه «حوادث» را تکرار کرد یا اینکه یک تجربهای در آن زمان و مکان خاص بوده و تمام شده و رفته است؟
الان مخاطب بهدلیل دسترسیاش به شبکهها و فضای مجازی و فعالبودن خودش و
تکثر بیشازحد ناهنجاریها، تا حدی منفعل شده و اصلا خودش قهرمان حادثه
است؛ یعنی یا دزدی را گرفته یا قرار است یکی از او دزدی کند. اگر آنموقع،
مخاطب در میان ١٠ حادثه از سه حادثه خبر داشت، الان از ١١ حادثه آنها خبر
دارد و خودش اصلا قهرمان حادثه است (خنده). اما باهمهاینها، هنر ما این
است که زغال را تبدیل به الماس کنیم. یعنی اگر از حوزه حوادث موجود که
دهها زیرمجموعه برای خودش آفریده، مخاطب هدف را تعیین و موضوع را مشخص
کنیم، ما هنوز هم باید بتوانیم مخاطب درست کنیم و خریدار داشته باشیم؛
همانطور که ویدئو نتوانست سینما را از دور خارج کند، سینما خودش را
بازسازی کرد. روزنامهنگاری هنوز هم میتواند موفق باشد اما بستگی دارد به
اینکه چه موضوعی را انتخاب میکنیم و از چه زاویهای و با چه پرداختی به آن
نگاه میکنیم و برای مخاطبش نیاز درست میکنیم، نه اینکه به نیازهایی
دوباره بپردازیم که برایش نشریه وجود دارد.