دقت کردهاید در ذهن ما ایرانیها آدمهای افسانهای یا ابرقهرمانها متعلق به آن سوی آبها هستند. امروز وقتی یک نوجوان بپرسی دوست داری شبیه کدام آدم افسانهای شوی از مرد عنکبوتی تا جومونگ را برایت ردیف میکند. اصلا انگار نه انگار این سرزمین مهد افسانههای جاودان است.
بسیاری از کشورهای جهان تلاش میکنند برای مردم کشور خود قهرمان سازی کنند. به ویژه کشورهایی که از عمر زیادی برخوردار نیستند. هالییود نمونه بارز این معناست. سینمای آمریکا توانسته است موفق تر از هر تاریخی برای کشور خود قهرمان بسازد و آنها را به کشورهای دیگر صادر کند.
امروز قهرمان نیمی از مردم جهان ابرانسانهای هالییود است. بسیاری از آنها منتظر این هستند که در زندگیشان روزی یک بت من یا سوپر من ظهور کند و آنها را نجات دهد. امروز برخی نوجوانان ایرانی منتظر هستند با تورهای عنکبوتی مرد عنکبوتی شهر را بچرخند.
چند سالی است که قهرمانهای کرهای هم وارد این معرکه شدهاند.
بیایید یک تست را انجام دهیم. از نوجوانانی که در اطرافمان حضور دارند سوال کنید جومونگ را میشناسند یا گرشاسب را؟ شخصیتهای شاهنامه را میشناسند یا امپراطور دریاها را ؟
بسیاری از کشورها شخصیتهای خیالی میسازند و با
داشتن ابرقهرمانهای متعدد نشستهایم و ابرانسانهای آنها را نگاه میکنیم. به یاد
دارید فیلمی و یا انیمیشنی در مورد شخصیتهای شاهنامه دیده باشید. کتابی با چنین
جذابیتهایی میتواند دستمایه سریالها و فیلمهای مختلف شود. برای ما اما همیشه
مرغ همسایه غاز است.
واقعا چه ایرادی دارد مردم ایران به جای دیدن جومونگ سریال کاوه آهنگر را ببیند. چه ایرادی دارد آرش کمانگیر قهرمان یک سریال باشد؟
اگر شاهنامه متعلق به آمریکا یا کشورهای شرق آسیا بود الان رستم و سهراب بینالمللی ترین شخصیتهای سینمای دنیا بودند.
سریال «گیم آف ترونز» یا همان بازی تاج و تخت جهان را در تسخیر خود قرار داده است. اتفاقی که میتواند یا میتوانست برای داستانهای شاهنامه با کمی اضافات هنری و سینمایی بیفتد.
به دست خودمان به صندوقچه ابرقهرمانهای ایران قفل زدهایم و به سراغ دیگران رفتهایم و برای آنها به به چه چه میکنیم. بیایید چند ابرانسان و ابرقهرمان شاهنامه را با هم مرور کنیم و ببینم این افراد چه داستانهای جذابی دارند.
رستم
رستم، معروفترین اسطوره ادبیات ایران است. مطابق اسطورههای ما اولین عمل زایمان غیر طبیعی مشهور به سزارین در دنیا را برای خارج کردن این کودک عظیم الجثه از شکم رودابه انجام داده اند که برای همین، ما ایرانی ها به عمل سزارین، «رستم زایی» می گوییم. خورد و خوراک و تمرین و ... او چند برابر آدم های عادی بوده است. سه تا پادشاه را هم آورده و بر تخت سلطنت نشانده است. البته آخر عمری، حریف فرزند خودش نشد و دوباری از سهراب شکست خورد اما بالاخره او را در یک تراژدی غمبار شکست داد و خودش هم سرانجام توسط نابرادری اش شغاد، گرفتار چاه شده و کشته شد.
کاوه آهنگر
این قهرمان شاهنامه، یک آهنگر کاملا معمولی بود. قرار بود که زندگی اش را بکند اما زندگی او مقارن شد با ظلم و ستم ضحاک یا اژی دهاک. سرانجام با همراهی فریدون، توانست یک شورش همگانی را علیه ضحاک راه بیندازد. نشانش هم، درفش کاویانی است که پیشبندی چرمینه است که بر سر نیزه ای آویزان شده. کاوه آهنگر کسی بود که مغز تمام فرزندانش، قربانی مارهایی شد که بر دوش ضحاک روییده بودند؛ به جز یک فرزند، قرار بوده این فرزند هم قربانی مارها شود اما دیگر خون کاوه به جوش می آید. ضحاک این تنها فرزند را آزاد می کند اما قیام کاوه با همراهی فریدون و مردم، به سرانجام می رسد.
گرشاسب
جزو پهلوانان خیلی نامدار ایرانی بوده است. اینقدری بزرگ بوده که حتی برایش کتاب نظم مستقلی هم به نام گرشاسب نامه درآورده اند. ایشان، نیای بزرگ رستم هم هستند و به اژدهاکش معروف بوده. بد نیست بدانید که در کتاب مذهبی زرتشتیان، از وی به صفت های زبردست، گیسور و گرزبردار نام برده شده است.
آرش کمانگیر
آرش کمانگیر معروف، اهل طبرستان بوده. کمانداری می کرده و بعدها، به استخدام لشگر منوچهر درمی آید. یک وطنخواه کامل بوده. وقتی جنگ سپاه ایران و توران در زمان منوچهر به پایان می رسد، دو طرف توافق می کنند که مرز بین دو کشور مشخص شود. آرش کمانگیر را مشخص می کنند تا تیری رها کند و این تیر به هر جا که رسید، آنجا مرز توران و ایران باشد. می گویند آنقدر انرژی برای کشیدن زه کمان گذاشت که بعد از رها کردن تیر، جان به جان آفرین داد. این تیر، از صبح تا غروب راه رفت تا کنار رود جیحون به زمین بنشیند.
بیژن
لابد از بیژن و منیژه زیاد شنیده اید. اولین بار سر و کله این دو عاشق، در شاهنامه فردوسی پیدا شد. بیژن، پسر گیو، از پهلوانان شاهنامه بود. منیژه هم، دختر افراسیاب. بیژن در دربار کیخسرو، پادشاه افسانه ای ایران، خدمت می کرد. او داوطلب می شود تا به ارمنستان رفته و گرازهای وحشی که زمین های زراعی این منطقه را از بین می بردند، از بین ببرد.
کاربلدی او باعث حسادت گرگین شد؛ گرگین از پهلوانان دربار کیخسرو بوده که برای راه نشان دادن، همراه بیژن به ارمنستان رفت. حسودی گرگین، باعث می شود تا پیشنهاد کند که بیژن، به توران رفته و منیژه، دختر افراسیاب را ببیند.
رفتن همانا و عاشق شدن همانا و عصبانیت افراسیاب هم همانا. افراسیاب که تازگی ها از ایرانیان شکست خورده بوده، حسابی خونش به جوش می آید و بیژن را در چاهی زندانی می کند. کیخسرو هم رستم را راهی می کند تا بیژن را نجات دهد. بعد از نجات، بیژن و مینژه به هم می رسند.
میبیند داستان این شخصیتها چقدر جذاب است و میتواند دستامایه سریالها و فیلمهای گوناگون دارد. داستانهایی که هم حماسه دارد و هم عشق. هم شادی دارد و هم غم.
متولی فرهنگ در کشور یکی دوتا نیست که
- سیاوش که جانش را در راه پاکی درونش از دست داد
- اسفندیار که اگر چه سودای پادشاهی او به مرگش ختم شد ولی او هم مثل رستم پهلوان برجسته شاهنامه است و مثل رستم هفت خوان داشت. بخصوص که رزم رستم و اسنفدیار به نام «داستان داستان ها» مشهور است.
والبته شخصیت های منفوری مثل بهمن، فرزند اسفندیار، که بر خلاف پدرش بویی از فتوت نبرده بود:
فرامرز (فرزند رستم) را زنده بر دار کرد
تن پیلوارش نگونسار گرد
از آن پس بفرمود شاه اردشیر (بهمن)
که کشتند او را به باران تیر
اگر بشنود رستم پیلتن
شکافد زمین و بدرد کفن
دوبله سریالی مثه جومونگ هزینه ساخت که برای ما ندارد ...
اخرش رستم با اسفندیار داشت با عراقیا می جنگید!!!
انگار بهشون گفته بودن ای ربطش میدین یا پول بی پول!!!
بله شاهنامه فوق العادس، اما همت ما هم برای ساخت سریالش به همون اندازه فوق العاده بوده؟ منافع سیاسی کسایی که توانایی جمع آوری چنین تیمی واسه ساخت رو دارند آیا ایجاب کرده که برن سراغ ساخت چنین فیلمی؟ بنظرم نه لیاقتشو دارشتند تا الان و نه سوادشو فقط و فقط بدنبال منافع خودشون بودن و چیزی که اهمیت تا الان نداشته شاهنامس!!