همایشی با موضوع کارآفرینی به مناسبت هفته پژوهش در تالار صدر دانشکده اقتصاد دانشگاه اصفهان به همت انجمن علمی اقتصاد و گروه اقتصاد این دانشکده برگزار شد. در ابتدای این همایش، سعید صمدی، مدیر گروه اقتصاد به یکی از دلایل توسعهنیافتگی کشورهای جهان سوم از دیدگاه مرحوم دکتر حسین عظیمی اشاره و این نکته را گوشزد کرد که یکی از حلقههای مفقوده اقتصاد ما نبود بستر برای کارآفرینی است.
به گزارش شرق، در بخش بعدی همایش، محسن رنانی، استاد برجسته اقتصاد دانشگاه اصفهان، عبدالحسین ساسان، استاد بازنشسته این دانشگاه و قائممقام کانون کارآفرینی استان اصفهان، کوروش خسروی، دبیر جشنواره فنآفرینی شیخ بهایی و محمد گوهریان، دبیرکل اتاق بازرگانی استان اصفهان به طرح دیدگاههای خود پرداختند.
سعید صمدی: موتور تولید «ب.ز» داریم
مدیر گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان در ابتدای جلسه با یادی از مرحوم حسین عظیمی، اقتصاددان فقید ایرانی سخن خود را آغاز کرد و یادآور شد در سال ١٣٧١، وقتی دانشجویان دلیل عقبماندگی کشورمان را از ایشان پرسیدند، آن بزرگ به این نکته اشاره کرد که در کشور ما مسائل، نهادها و پدیدهها صورت دارد؛ اما دارای محتوا نیست.
ما در کشورمان دانشگاه، پژوهشکده، بانک، بازار سهام و... داریم؛ اما رسالت اصلی خود را آنطور که باید انجام نمیدهند؛ حالا سؤال اینجاست که چه کنیم صورتهای موجود بامحتوا بشوند تا بتوانند رسالت اصلی خود را آنطور که در کشورهای پیشرفته انجام میشود، انجام دهند؟ شاید یکی از حلقههای مفقودهای که در این زمینه وجود دارد، مقوله کارآفرینی است.
در اقتصاد به دانشجویان یاد داده میشود که طبق تابع تولید کاب-داگلاس میزان تولید تابعی از نیروی کار و سرمایه است. ولی با وجود نیروی انسانی متخصص و همچنین سرمایه فراوان در کشور، میزان تولید حرکتی نمیکند.
یکی از مسائل مهمی که در وضعیت فعلی کشور داریم و یکی از دغدغههای مهم این است که چه کنیم مقوله کارآفرینی در جامعه جاری و در اقتصاد ما موتور تولید کارآفرینی روشن شود و به این صورت کارآفرینها نیز موتور اقتصاد را فعال کنند؟ اگر به وضعیت و شرایط فعلی کشورمان خوب نگاهی بیندازیم، درمییابیم که بستری مهیا شده که بهجای پرورش و تولید کارآفرین، موتور تولید «ب.ز» داریم. متأسفانه هنوز هم در خفا و آشکار کسانی مثل ایشان در جامعه ما در مقیاسهای کوچکتر و بزرگتر در حال تولید و تکثیرهستند.
شرایط اقتصادی نامناسب، قوانین غیرشفاف و سیستم نظارتی غیرکارآمد بدون شک اختلاسکننده و دزد خلق میکند. به علاوه یکی دیگر از مشکلاتی که پشت این قضیه وجود دارد، مقوله کارآفرینی است؛ به این معنا که بدون کارآفرینی، L و K (نیروی کار و سرمایه) محتوای لازم را پیدا نمیکند.
به راستی چه چیزی کم داریم که موتور اقتصادمان روشن نمیشود؟ نزدیک ٣٠ الی ٤٠ سال است که این مشکل را داریم و همیشه منتظر سالهای آتی بودهايم تا این معضلها برطرف شود. اما واقعیتی که میبینیم این است که تابهحال نتیجه مهم و ملموسی نداشتهایم! در ادامه عبدالحسین ساسان، گذشته علم اقتصاد را مرور کرد و اشاراتی به ضعفهای برخی مکاتب اقتصاد مبنی بر نادیدهگرفتن کارآفرینان بهعنوان موتور محرکه رشد و پیشرفت جوامع کرد:
عبدالحسین ساسان: کارآفرینان نباشند کارگران نابودند
دنیای غرب حدود هزارو صد سال در رکود علمی و فکری بهسر برد که این دوران را هزاره تاریک میگوییم؛ در آن دوران اگر کسی ثروتمند میشد، دلیل آن را نمیپرسیدند؛ بلکه تلقیشان این بود که اراده انسانها هیچ تأثیری در موفقیت و شکست آنها ندارد و خداوند همه چیز را تحت کنترل دارد؛ بنابراین مردم به دنبال دلایل ثروت و فقر جوامع نبودند، علت بیماریها پرسیده نمیشد، وقایع را به رمزورازهایی مثل خشم خدایان نسبت میدادند و برای فروکشکردن این خشم، قربانی میکردند.
حتی در مناطقی مانند هندوستان و آفریقا، انسانها را برای رفع بیماری قربانی میکردند یا در آتش میانداختند. بعد از چنین فضایی ناگهان چند نفر پیدا شدند که طبیعت را عامل این وقایع دانستند و بیان کردند که خداوند در بیماری، فقر و... مقصر نیست و شاید طبیعت یا خودمان مقصر هستیم. به این ترتیب توجه به طبیعت به قدری زیاد شد که گفتمان مسلط این زمان طبیعتگرایی بود.
آدام اسمیت نیز یکی از این طبیعتگراها بود که بهشدت به اصالت طبیعت معتقد بود. اصطلاحاتی نظیر حقوق طبیعی، صلح طبیعی، جنگ طبیعی، دانش یا علوم طبیعی، اخلاق، فلسفه و حتی الهیات طبیعی نشاندهنده این است که گرایش عجیبی به سمت این بود که همهچیز را به طبیعت نسبت دهند.
اما چرا تئوری کلاسیکها و نئوکلاسیکها ناقص بود؟
واقعیت این است که اگر کسی اصالت طبیعت را مطرح نمیکرد، علم پدید نمیآمد و بشر باز هم در آن دوران تاریک باقی میماند. بنابراین اینکه طبیعت بهعنوان یک نیروی اصیل مطرح شد حرکت درستی بود و این مهم در کشورهایی که مطرح شد، موجب رشد علمی و پیشرفت آنها شد و کشورهایی که همچنان از شناخت طبیعت فاصله گرفتند، عقب ماندند.
اما رابطه طبیعت با خدا چیست؟ آیا اصالت طبیعت به این معنی است که باید خداوند نادیده انگاشته شود؟
در چنین فضایی که همه اذهان از نیروهای مافوق طبیعی برگشته بود، دانشمندان و فیلسوفان به دو گروه تبدیل شدند: یک گروه لائیک بودند که معتقد بودند خداوند وجود ندارد و ما فقط با طبیعت روبهرو هستیم! گروه دیگر دئیکها یا دییسمها بودند که در عین باور به وجود خداوند، برای طبیعت نیز اصالت قائل بودند. آنها میگفتند دلیل بیماری، فقر، سلامتی و... طبیعت است، اما خداوند مافوق طبیعت است و همه مکانیسمهای طبیعی را بسترسازی و مقدر کرده است.
واژه سنتالله در عبارات مفسران ما به معنای همین قانونمندیهای طبیعی است. این واژه ١٧ بار در قرآن تکرار شده که به معنای سنتهای طبیعی است و خداوند آنها را تغییر نمیدهد. به این معنی که اگر فرد خداشناس هم نباشد، ولی در مسائل عادی درست و قانونمند پیش برود، به جواب مطلوب میرسد. بیشتر اکتشافات، تحقیقات و اختراعات شاید از جانب کسانی باشد که دستکم مُسلِم نبودند.
بسیاری از مسلمین درحالحاضر در دریا غرق میشوند به خاطر اینکه از جامعهای که خودشان ساختند، فرار میکنند و پشت مرزهای کشورهای غیرمسلم صف میکشند و التماس میکنند به آنها اجازه ورود داده شود. اما دلیل چیست؟ دلیل این است که خداوند قوانین طبیعی را مقدر کرده و این قوانین را بر ما محاط کرده است.
آدام اسمیت، دئیست بود و معتقد بود خداوند هستی را قانونمند خلق کرده است و به خاطر عقاید طبیعتگرایانه خود معتقد بود یک دست نامرئی اقتصاد را اداره میکند.
شعار «لسه فر» در عقاید کلاسیکها و نئوکلاسیکها نیز به این معنا بود که اقتصاد را رها کنید تا با هدایت اولیهای که خداوند برایش مهیا کرده، در بهترین وضعیت قرار گیرد.
اسمیت به این دلیل، اعتقاد فوقالعادهای به این گفتمان مسلط داشت، میگفت رشد نیز امری طبیعی است. دراینباره آدام اسمیت تعبیر قشنگی دارد، با این مضمون که یک درخت اگر رشد نکند جای سؤال دارد و اگر رشد کند، روال طبیعی خودش را طی کرده است. همینطور مشیت جوامع انسانی این است که رشد کنند و اگر رشد نکنند، باید سؤال کرد؛ بنابراین مشیت الهی این است که جوامع رشد و توسعه یابند.
آدام اسمیت دو شرط را برای رشد جوامع ضروری میدانست:
١. انسانها منطقی و خردمند باشند.
٢. همه انسانها مثل سلولهای درختان هستند و همانطور که تمام سلولها در رشد درختان تأثیر دارند، تکتک انسانها نیز در رشد و توسعه جوامع نقش دارند.
نئوکلاسیکها نیز مدلهایی براساس اعتقادات یا گفتمانهای کلاسیکها ساختند که طبق این مدلها، سرمایه، تکنولوژی و نیروی کار باعث پیشرفت میشود. در سال ١٩٣٦ شخصی به نام جوزف شومپیتر ظهور کرد و با اصول طبیعتگرایان به مبارزه برخاست.
با اینکه خیلیها مایلاند بگویند جهان به وسیله بیل گیتسها، استیو جابزها و زاکر برگها تغییر کرد و این شاید تا حدودی درست باشد، از درون اما زاویهای که شومپیتر به حرکت بشر داد، بستری فراهم شد برای آنکه چهرههایی مثل بیل گیتس و... خلق شوند و جهان را تغییر دهند.
شومپیتر دو نکته مهم را متذکر شد که بسیار متفاوت با دیدگاههای قبلی بود:
١. بشر لزوما برای سود کار نمیکند.
٢. درخت رشد وجود ندارد لزوما و ضرورتا همه کشورها رشد نمیکنند.
شواهد زیادی وجود دارند از کشورهایی که برخلاف تمام اصول آدام اسمیتی عقب مانده بودند؛ ازجمله این شواهد کشور خودمان و سایر کشورهای اسلامی است. با اینکه بیشترین منابع جهان در این کشورها متمرکز است؛ نیروی کار فراوان و ارزان، سرمایه بینهایت زیاد و بیش از حد لازم، تعداد زیادی مدیر و...، اما هنوز نتوانستند به توسعه برسند.
یکی از مشخصههای جوامع سوم این است که مردم احساساتی میشوند و کارگران شعار مرگ بر سرمایهدار میدهند. درصورتیکه کارآفرینها موتور رشد اقتصادی هستند و اگر کارآفرین نباشد، رشد و پیشرفت نخواهیم داشت.
کارآفرینها از هیچ، همهچیز میسازند، غیرممکن را ممکن میکنند.
شومپیتر، اقتصادانان را متوجه این کرد که اینطور نیست که هر انسانی به مصداق سلول برای درخت باشد و این درخت رشد طبیعی داشته باشد؛ بلکه افراد انگشتشماری در جامعه وجود دارند که موجب رشد و پیشرفت میشوند و لوکوموتیو توسعه و پیشرفت جامعه هستند و نام آنها «enterproner» است که بهغلط کارآفرین ترجمه شده است. آنترپرونر کارآفرین نیست، بلکه پیشرفتآفرین و توسعهآفرین است.
اگر فکر کنیم کسی که عابربانکها را ابداع کرد، یک کارآفرین است، اشتباه کردهایم؛ چراکه شاید بیش از چند میلیون کارمند بانک را بیکار میکرده است، اما اقتصاد را پیش میبرد و غیرممکنها را ممکن میکند. در عصر حاضر اگر ATMها نبودند، این همه ثروت موجود در دنیا امکان شمارش و پرداخت و دریافت نداشت. پس ابداعکننده این دستگاه بدون اینکه کاری تولید کند، زندگی را تسهیل کرده است.
نقیصه تئوری کلاسیک و نئوکلاسیکها، ندیدن انسانهایی خاص بود که همه پیشرفت جوامع مدیون آنهاست و نام مبارک آنها آنترپرونر است
از هزاران تن یکی صوفی بود / مابقی در سایه او میزید
در جوامع بسیار زنده و کارآفرینساز و به عبارتی گهوارههای کارآفرین، از میان هزاران نفر، یک نفر کارآفرین میشود. به همین دلیل است که باید قدر و منزلت کارآفرین را بدانیم. بخشی از توطئه جهانی این است که هرازگاهی با اقداماتی مانند جنگ، ناآرامی و... کارآفرینها را فراری میدهد. اگر دقت کنیم، یکی از اهداف ایجاد آشوب در خاورمیانه، فراریدادن کارآفرینان و سرمایهداران است.
در کشور خودمان و در موارد متعدد، خود مردم را علیه کارآفرینان میشوراندند و نتیجه این میشد که کارآفرینان را با برچسبهایی مانند سرمایهدار، زالوصفت، خونخوار و... خطاب میکردند و آنها را از کشور میراندند. رشد خودکار نیست؛ تکتک ما سلولهای رشد و توسعه نیستیم، بلکه هر درختی برای رشد به چند سلول متکی است و آن انتروپرونر است. زنده باد انتروپرونر و زنده باد کسانی که فرهنگ انتروپرونری را در این مملکت پیاده کردند و میکنند
در قسمت بعدی این همایش، دکتر کورش خسروی دبیر جشنواره فنآفرینی شیخ بهایی به تبیین چالشهای فعلی کارآفرینی در کشور پرداخت:
کورش خسروی: در کشورهای پیشرفته راهی جز مشارکت در تولید نیست
در حوزه کارآفرینی، با دو چالش جدی در کشور مواجه هستیم:
چالش اول در مرحله آغاز و شروع کارآفرینی است و چالش دوم در مرحله استمرار و توسعه ایدههای کارآفرینانه است:
از آنجا که دانشجویان و دانشآموختگان در بطن بازار حضور ندارند، با نیازهای واقعی بازار آشنا نیستند بنابراین در مرحله تجاریسازی ایدهها به شکست برمیخورند.
ایدههای زیادی به وجود میآید اما چون متناسب با نیازهای بازار نیست، به مرحله تجاریسازی نمیرسد؛ پس دانشگاهیان ما امروزه راهی ندارند جز اینکه وارد بازار شوند و بازار را بهخوبی شناسایی کنند تا بتوانند ایدههای متناسب با نیاز بازار خلق کنند.
چالش دوم همانطور که گفته شد، در مرحله استمرار و توسعه است یا به عبارتی scale up کردن یا به مقیاسرساندن ایدهها. در کشورهای پیشرفته و توسعهیافته به دلیل نبود نرخ بهره، افزایش ارزش املاک، نوسانات شدید طلا، ارز و سکه، تورم و... سرمایهگذاران راهی جز مشارکت در تولید و استقبال از فناوریها و ایدههای جدید ندارند. اما در کشور ما متأسفانه سرمایهگذاری در حوزههای تولید و شرکتهای دانشبنیان چندان جواب نمیدهد و هزینه فرصت فراوانی دارد.
بنابراین از لحاظ اقتصادی برای سرمایهگذاران عقلانی نیست که در این حوزهها سرمایهگذاری کنند و هزینه فرصت این عمل از فایده آن بسیار بیشتر است. لذا در عرصه صنعتیسازی ایدهها با چالشهای جدی مواجه هستیم و برای رفع این چالشها باید نقش رقبایی که برای تولید وجود دارند، کمرنگتر بشود.
محمد گوهریان: اقتصاد ما دولتي است
به اعتقاد اینجانب شومپیتر را هم میتوان در قالب طبیعیگرایی تعریف کرد. حرف شومپیتر این بود که سلولها همه یکی نیستند؛ در بین سلولها، سلول بنیادین داریم که همان کارآفرین است. آقای ساسان از جای خوبی شروع کرد که همان نگاه فلسفی به علم اقتصاد است. به هر حال یکی از سنن طبیعت و قوانین اقتصاد این است که هر علتی معلول و هر معلولی علت دارد؛ این بدیهیترین سنت طبیعت است.
در جاهایی که مکانیسمهای طبیعی وجود دارد، شما میتوانید این سنت را مشاهده کنید و هر جایی که این مکانیسم فعال باشد، کارها خوب پیش میرود و هر کجا این قوانین کار نکند، با شکست مواجه میشویم.
در حوزههایی مثل پزشکی این مکانیسم رعایت شده است؛ چراکه طبیعی است که اگر پزشکی متخصص نباشد، کسی به آن مراجعه نمیکند اما متأسفانه در کشور ما این مکانیسم طبیعی در اقتصاد مشاهده نمیشود. از میان تمام کسانی که در کشور ما در حوزه کسبوکار مسئولیت دارند، به ندرت یک نفر پیدا میشود که خود یک کسبوکار حتی در حد یک بقالی اداره کرده باشد.
اقتصاد ما حکومتی است و تقریبا همه چیز آن در اختیار دولت قرار دارد، ریشه این مسئله از ملیشدن نفت شروع شد. نفت ما در گفتار ملی شد اما در عمل دولتی شد و حجم وسیع پولی که به این سیستم تزریق شد؛ باعث شده است که درد ناشی از خطاهای به عمل آمده حس نشود و این سیستم همچنان سر پا بماند.
اما ما باید بدانیم که اگر اقتصاد دولتی جواب میداد، شوروی از هم نمیپاشید. تجربه فروپاشی دولتي قوی مانند شوروی، یکبار برای همیشه به همگان نشان داد که اقتصاد دولتي جواب نمیدهد.
البته این موارد در برنامههای توسعه هم ذکر شده است و از لحاظ تئوری مشکلی نداریم؛ همچنین بالاترین رکن تصمیمگیرنده کشور که مقام معظم رهبری هستند با خصوصیسازی اقتصاد هیچ مخالفتی ندارند و زمان ریاستجمهوری ایشان در سال ١٣٦٤ که ما بهعنوان اعضای انجمن علمی خدمت ایشان رسیدیم، از صمیم قلب میگفتند آرزوی من این است که در چاههای نفت بسته شود و اقتصاد خصوصی شود اما در بحث اجرا، متأسفانه مشکلات فراوانی داریم و با این اوضاعی که بخش خصوصی در اقتصاد نمیتواند نفس بکشد، هیچ امیدی به فرایند توسعه کشور نیست!
و در فضای پساتحریم هم بنده احساس نمیکنم تغییر چندانی صورت گیرد. چراکه به تعبیر دکتر رنانی، وجود پنجرههای شکسته در یک کوچه، باعث میشود دیگر کسی در آن کوچه خانه نخرد و ساکن نشود. در صورتی که بستر برای کارآفرینان داخلی وجود داشته باشد و کارآفرینان بومی موفق باشند، آنگاه میتوانیم امید به جذب سرمایههای خارجی هم داشته باشيم.
در میزگرد پایانی این نشست نیز محسن رنانی، استاد برجسته این دانشکده حضور یافت و سخنانی ایراد کرد که با توجه به اهمیت نکات مطرح شده، مشروح سخنان ایشان را در اینجا منعکس میکنیم.
محسن رنانی: کارآفرین، شغلآفرین نیست
واژهها حامل باری هستند که اگر آن بار مطابق واقع نباشد، آنگاه میتواند تصویرهای غلط ایجاد کند.
وقتی میگویم کارآفرینی، اینگونه تصور میشود که هرکسی یک کارخانهای راه بیندازد و چند نفر را شاغل کند، به آن کارآفرینی میگویند. بهعلاوه واژه کار نیز در زبان فارسی حدود ١٠ معنی دارد. وقتی میگویم کارآفرینی، منظور «شغل»آفرینی هم نیست؛ چه برسد به «کار»آفرینی! بنابراین در گام اول با هدف اینکه مفهوم کارآفرینی درست به ما منتقل شود، باید دنبال یک واژه جدید بگردیم!
متأسفانه در ایران همه گمان میکنند که کارآفرین کسی است که برای عدهای شغل و کسب ایجاد میکند. پس هرکس بنگاهی راه بیندازد که عدهای را شاغل کند؛ بهعنوان کارآفرین شناخته میشود. این برداشت موجب شده ما درباره سیاست گذاری کارآفرینی هم به بیراهه برویم. بنابراین حتما باید این برداشت را اصلاح و جایگزین مناسبی برای اصطلاح «کارآفرین» پیدا کنیم.
درواقع کارآفرین کسی است که در هر جایگاهی، شغل یا رشتهای که حضور دارد، خط شکنی میکند و مرزی را که اطراف خودش دارد یک گام جلوتر میبرد. استاد، معلم، نقاش، صنعتگر و... هرکدام اطراف خود مرزهایی دارند: مرز دانش، مرز فناوری، مرز روشهای تولید، مرز بازار، مرز کیفیت کالا، مرز نظام اداری و... ازجمله مرزهایی هستند که ما را محصور کردهاند و ظرفیت زایش و تولید و خلاقیت و نوآوری و تنوع و تحول را در ما محدود کردهاند. کارآفرین کسی است که جسارت میکند و این مرزها را میشکند.
پس کارآفرین، مدیری خطشکن در حوزه فعالیت خودش است که میتواند اقتصاددانی باشد و تئوری جدیدی بسازد یا میتواند هنرمندی باشد و سبک جدیدی خلق کند یا میتواند صنعتگری باشد که کالای جدیدی ابداع میکند، کیفیت کالاهای موجود را بهبود میدهد، فناوری را ارتقا میدهد، بازارهای جدیدی خلق میکند، روش تولید را عوض میکند، سازمان تولید را بازچینی و چابک میکند و نظایر اینها. پس کارآفرین کسی است که یکی از مرزهایی را که در برابر خود دارد، شکسته و به جلو گام برمیدارد. «مرزآفرین» یا «فنآفرین» میتواند واژههای مناسبتری باشد.
بهعبارتدیگر، کارآفرین کسی است که در حوزه فعالیت خودش استانداردها را ارتقا میدهد و استانداردهای جدیدی ایجاد میکند؛ بنابراین یک مربی ورزشی هم میتواند کارآفرین باشد، اگر با استفاده از روشهای تمرینی جدید و متفاوت، بتواند رکوردهای جدیدی خلق کند و استاندارد حوزه ورزشی خود را بالاتر ببرد.
بنابراین خیلی ساده دو تعبیر را میتوانیم برای تعریف کارآفرینی به کار ببریم: کسی که در حرفه خودش مرز جدیدی خلق میکند و کسی که استانداردهای موجود را در حرفه خودش ارتقا میدهد. سادهترین روشی که مفهوم فنی کارآفرینی را بیان میکند چنین است: در هر فعالیتی که باشیم، درون یک مثلث محصوریم، قاعده این مثلث «دانش» است، یک ضلع آن «روش» است و ضلع سومش «ابزار».
همه ما در فعالیتهای حرفهایمان با این سه ضلع روبهرو هستیم. میزان دانش ما فعالیتهایمان را محدود میکند یا مرز فعالیت ما را مشخص میکند، روشهای انجام فعالیتها نیز تعیینکننده مرز فعالیت ما هستند. و نهایتا ابزارهای موجود نیز دامنه فعالیت ما را مشخص و محدود میکنند. برای مثال اگر ایرانخودرو نمیتواند یک خودروی با کیفیت جهانی بسازد، نشاندهنده این است که یا دانش تکنسینها و مهندسین آن پایین است یا روش و سازماندهی فرایند تولیدشان مناسب نیست یا ابزارها و فناوریهایی که استفاده میکنند اجازه تولید محصولات بهتری را نمیدهد.
یا هر سه این عوامل باعث میشود ایرانخودرو توانمندی لازم برای تولید خودروی با کیفیتتر را نداشته باشد. مدیری که بتواند یک یا دو یا هر سه این موارد را ارتقا بخشد و استانداردهای آن را بالا ببرد، کارآفرین محسوب میشود. اکنون اقسام مختلف روحیه افراد شاغل به همراه ویژگیهای کارآفرین و بسترهای لازم برای کارآفرینی را مورد بررسی قرار میدهیم:
هر فردی که وارد شغلی میشود از نظر شخصیتی ممکن است در یکی از این دستهبندیها قرار گیرد:
١- پختهخوار: شخصی است که از خودش هیچ فراوری ندارد و همهچیز را آماده میخواهد. چنین شخصی حتی کارهایی را که به او واگذار میشود نیز درست انجام نمیدهد.
٢- کارمند: کسانی که روحیه کارمندی دارند، حوصله پذیرش ریسک را ندارند و همچنین صبر بالایی هم ندارند. میخواهند یک کار مشخص و تعریف شده را انجام دهند و آخر برج هم حقوق خود را بدون هیچگونه ریسک یا احتمال سوخت، دریافت کنند.
٣- مدیر معمولی: علاوه بر اینکه دنبال حقوق و منفعت است، انگیزه و روحیه کنترل دیگران را نیز دارد.
٤- مدیر فرصتجو: علاوه بر مدیریت مرسوم، به دنبال کشف فرصتهای جدید نیز هست.
٥- مدیر کارآفرین: به دنبال فرصتها نمینشیند، بلکه آنها را خلق میکند. این مدیر بازار میآفریند، کالای جدید ابداع میکند، کیفیت را بالا میبرد و در این کشف فرصت، خودش هم سود میبرد.
٦- مدیر قمارباز: کارهایی میکند که بقیه نمیکنند و ریسکهایی میکند که بقیه جرئت آن را ندارند. مثلا در بازار ارز و گاهی بورس مدیران قمارباز زیادی پیدا میشوند.
اما پنج ویژگی کارآفرینها چنین است: کارآفرین مدیری است که انگیزه منفعت دارد، انگیزه مدیریت و کنترل دیگران را دارد، صبر دارد، ریسکپذیر است و همچنین نوآور و خلاق است! تحقق این پنج ویژگی نیازمند ایجاد سه بستر است: بستر ژنتیک و خانواده، بستر اجتماعی و بستر نهادی و قانونی.
در این باره من با استاد بزرگوار آقای ساسان کمی اختلاف نظر دارم و برخلاف ایشان که معتقدند ویژگی کارآفرینی همهاش ژنتیک است و شخصیتهای کارآفرین، ژن کارآفرینی را با خودشان به دنیا میآورند، من معتقدم همهچیز در سلول بنیادی نیست؛ بلکه بخشی از ویژگی کارآفرینی در ژن ما نهفته است و خلقتی است. اما بخش بزرگی از آن در دوران کودکی شکل میگیرد. درست است که اگر از نظر ژنتیک ما شخصیتی ریسکپذیر و نوآور باشیم، طبیعتا پتانسیل تبدیلشدن به یک کارآفرین را دارا هستیم. اما این نیست که هرکس که از نظر ژنتیک ریسکپذیر و نوآور باشد، حتما کارآفرین میشود.
گاهی کسی با ریسکپذیری بالا بهجای کارآفرینشدن میرود قمارباز میشود و برعکس ممکن است کسی هم با ریسکپذیری متوسط، یک کارآفرین بزرگ شود. یعنی تربیت نیز در فرایند تبدیل فرد به یک کارآفرین خیلی مهم است. پس علاوه بر اینکه برخی ویژگیها باید در ژن انسان باشد، خیلی مهم است که این ویژگیها در خانواده نیز تقویت شده و گاهی آموزش داده شود. مثلا صبوریورزیدن، ریسکپذیری و نوآوری را میتوان در خانواده و در مدرسه تمرین كرد. دقت کنید آموزش ندهیم بلکه آن را تمرین کنیم. بنابراین رفتار خانواده و بهویژه مادران امروز در پرورش کارآفرینان فردا بسیار مهم است.
مثلا وقتی ما در خانه به بچههایمان آزادی عمل ندهیم و دائما آنها را کنترل کنیم، ریسکپذیری را در آنها سرکوب میکنیم یعنی افقها را از آنها میگیریم و باعث میشویم که بچهها به دنبال افقهای بلند نباشند. پس بخشی از بسترهای کارآفرین از خانه و خانواده شروع میشود. این مسئله در مدرسه نیز به شکل دیگری ادامه مییابد. نظام آموزشی ما یکی از نظامهای ضدکارآفرین است. اصولا استعدادهای کارآفرینانه کودکان در این نظام آموزشی «حافظهمحور» نه «رابطهمحور» سرکوب میشود و میخشکد.
ما در نظام آموزشیمان بچههایی که از نظر رفتاری سربهزیر و مقلد و ساکت و غیرمنتقد و ریسک گریز هستند را پرورش میدهیم. البته این بچهها از نظر حجم محفوظاتی که یاد گرفتهاند ممکن است در آزمونهای المپیاد جهانی هم مدال بیاورند اما هنگام عمل و در کارخانه، در بازار و در صنعت توانایی کارآفرینی نخواهند داشت.
از این گذشته یک جامعه نیز میتواند انگیزههای کارآفرینی را در انسانهای خلاق و ریسکپذیر سرکوب کند. جامعهای که به تغییر مدل ماشین، معماری خانه، نوع لباس و شیوههای نوینی که ما در زندگی به کار میگیریم واکنش منفی نشان میدهد و تمسخر و تحقیر میکند و انگ میزند، جامعهای اينچنيني است و برای افرادی که سعی میکنند از بقیه متمایز باشند دردسر درست میکند. در چنین جامعهای افراد سربهزیر و همرنگ جماعت پرورش مییابند.
آدمهای ترسو و سربهزیر نمیتوانند کارآفرین باشند؛ چراکه کارآفرین شخصی است که دائما نوآوری میکند و شکست میخورد و دائما ریسک میکند و دائما از نو شروع میکند و بهتدریج از این خشتهای شکست، خانه کارآفرینی را بنا میکند. بنابراین جامعهای که افراد شکستخورده را سرکوب میکند، راه را بر کارآفرینی اعضایش میبندد.
بستر سوم، بستر نهادی و قانونی است که دولت باید فراهم کند. دولتي که کارش تولید ریسک و بیثباتی است، افقهای آینده را روی جامعه میبندد و افقهای اقتصادی را تیره میکند و عدم اطمینان را در جامعه بالا میبرد بهطوریکه سرمایهگذار نمیتواند وضعیت آینده را پیشبینی کند و تصمیم بگیرد و این تیرهبودن فضای کسبوکار اجازه نمیدهد کارآفرینان رشد کنند و تکثیر یابند.
نبود یک افق روشن باعث میشود سرمایهگذار بهجای نوآوری و مشارکت در فرایندهای خلاق تولیدی، وارد بازارهایی مطمئنتر شود مثلا سرمایهاش را در بانک بگذارد به بازارهایی مانند املاک، ارز و طلا ببرد که مطمئن است در بلندمدت صعودی هستند.
مثلا وقتی سرمایهگذاران ما باید دائما منتظر نتایج اتفاقاتی مثل برجام، انتخابات مجلس، انتخابات ریاستجمهوری و... باشند طبیعی است که سرمایهگذاریهایشان را به تعویق میاندازند و همین وضعیت کنونی خود را حفظ میکنند، در این صورت کارخانهها و خطوط تولید جدید شکل نمیگیرد. بنابراین بیثباتیها موجب فراریدادن کارآفرینان از حوزه کارآفرینی و خلاقیت میشود. این تصویر کلیای بود که میتوانستم از مفهوم کارآفرینی، ویژگیهای کارآفرینی و بسترها و شرایط کارآفرینی ارائه کنم.
اما اجازه دهید از این فرصت استفاده کنم و برای انتخاب واژه مناسب برای جایگزینی کارآفرینی فراخوانی بدهیم.
طبق توضیحاتی که داده شد، واژه کارآفرینی اصطلاح مناسبی برای انعکاس مفهوم دقیق «آنتروپرونور» نیست. کارآفرین کسی نیست که شغل تولید میکند یا عدهای را سر کار میگذارد. به نظرم واژههایی مثل «فنآفرین» و «مرزآفرین» برای این مفهوم رساتر هستند، اما شاید جذاب نباشد. درخواست ما از جامعه دانشگاهی، دانشجویان و فعالان حوزه کارآفرینی این است که واژه مناسبتری برای جایگزینی این واژه به ما پیشنهاد بدهند تا یک واژه از بین واژگان پیشنهادی انتخاب شود.
نحوه انتخاب به این صورت است که همه واژگان پیشنهادی در کانون کارآفرینی استان اصفهان بررسی میشوند و با رأیگیری اعضای کانون که متشکل از کارآفرینان بزرگ استان اصفهان، استادان دانشگاه و برخی مسئولان اتاق بازرگانی اصفهان است، واژه مناسب انتخاب میشود. سعی میشود واژه جایگزین منتخب منتشر و توصیه شود که بهجای واژه کارآفرینی به کار گرفته شود. ضمنا از سوی کانون کارآفرینی استان اصفهان جایزه ارزشمندی در نظر گرفته شده است که به پیشنهاددهنده بهترین واژه تقدیم میشود.
کسانی که مایل به شرکت در این مسابقه هستند، واژه موردنظر را همراه با توضیحات لازم در مورد واژه پیشنهادی، با درج نام و شماره یا آدرس تماس خود، تا پایان دیماه ۱۳۹۴ بهصورت حضوری یا از طریق پست برای گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان بفرستند.
در انتهای این همایش، عبدالحسین ساسان درمورد قانون کار و اهمیت کارآفرینان نکاتی را متذکر شد كه بهطور خلاصه اینجا مطرح میشود.:
عبدالحسین ساسان: جامعه و حکومت ضدکارآفرین است
ما مشکلات زیادی در کشور داریم که باید بهطور جدی به آنها فکر کنیم. برای مثال قانون کار نیاز به اصلاحات جدی دارد و برخلاف اینکه برای حمایت از کارگران وضع شده، نتیجه آن این است که کارگران بیکار شدهاند و متأسفانه همین قوانین منشأ بسیاری از فسادها شدهاند. بنابراین یکسری مشکلات نهادی داریم که باید رفع شود.
اینجانب همیشه گفتهام که باید کارآفرینانی که در اثر خطاهای رخداده از کشور خارج شدهاند، به صورت نمادین برگردانده شوند و به صورت نمادین از آنها دلجویی شود. در نامهای که اینجانب و بقیه همکاران به مناسبت مرگ یک کارآفرین نوشتهایم هم، به صورت نمادین از کارآفرینها حمایت شده وگرنه واقعیت این است که نتیجه دیگری نداشته است. لازم است که ما به صورت نمادین از کارآفرینان تشکر کنیم و خطاهای گذشته را جبران کنیم.
محمد خیامی، اولین بنیانگذار اتومبیل در آسیا بعد از ژاپن بود. ما میتوانیم مجسمه کسانی مثل خیامی، خسروشاهی، حاجی برخوردار و... را درست کنیم و در سطح شهر و دانشگاه نصب کنیم.
زیرا دیدگاه غالب این است که جامعه و دولت، ضد کارآفرینی است و ما باید سعی کنیم این دیدگاه و فضا را تغییر دهیم. همیشه گفتهام و هیچ فایدهای نداشته است، باز هم خواهم گفت و هیچوقت فایدهای نخواهد داشت: دولت باید مجسمه کارآفرینانی مثل خیامی، خسروشاهی، حاجی برخوردار، عالی نسب و... را بسازد. مادامی که دانشجویان از دانشگاه بیرون میروند و مجسمه کارآفرینان را نبینند، وضعیت تفاوت چندانی نخواهد کرد.
مادامی که راهروهای دانشگاه پر از نقاشی از چهرههای کارآفرینها نباشد، وضعیت درست نخواهد شد. به این ترتیب دانشجویان متوجه میشوند که اگر به دنبال پیشه کارآفرینی بروند، یک روز کسانی هستند که قدرشان را خواهند دانست و این از ریشه باید تبلیغ شود.