فصل اول؛ ما و المپیک
اگر حلقۀ تاج از شاخه های زیتون را از سر برداریم و با سرعت از دشت المپیا بدویم و ارادت خود را به حضرت زئوس و بیزاری خود را به امپراتور بیزانس، تئودوسیوس دوم ابلاغ کنیم خود را در سال1896 در تپهای بلند در آتن خواهیم یافت که با غروری مثال زدنی فریاد میزنیم سریعتر، بالاتر و قویتر. این شعار المپیک است.
از آن سال تا به امروز به جز دفعاتی که به علت جنگهای جهانی مسابقات لغو شده است، هر چهار سال شاهد این گردهمایی بوده ایم. ایران نیز از سال 1900 در این مسابقات شرکت داشته است، البته به جز دورۀ 1980 در مسکو و 1984 در لس آنجلس که به علت مسائل سیاسی المپیک را از حضور خود محروم کرد. در طول کمی بیش از یک قرن حضور، ما در مجموع 60 مدال کسب کرده ایم و آمریکا با 2399 مدال و جیبوتی و چندین کشور دیگر با 1 مدال، بالاترین و پایینترین رتبه ها را در بین تمام کشورها در طول برگزاری ادوار المپیک دارند.
اگر
بخواهیم جایگاه مان را بشناسیم، شاید باید در قیاس با دیگران خود را تعریف کنیم.
پس اگر المپیک را در درجۀ اول رویدادی ورزشی بدانیم، شاید بتوانیم ایران را با کشورهایی که به اندازۀ
ما مدال کسب کرده اند مقایسه کنیم. کشورهایی که 40 تا 80 مدال کسب کرده اند. کشورهایی
چون آرژانتین با 70 مدال، بلاروس 75، جمهوری چک 44، اتیوپی 45، کره شمالی 47، افریقای
جنوبی 76، مکزیک 62، قزاقستان 52، و جامایکا 67.
اگر ایران را با کشورهای همسایه اش مقایسه کنیم، تقریبا همه کمتر از 10 مدال کسب کرده اند جز آذربایجان که 26 و ترکیه که 88 مدال دارند. معیارهای دیگری هم میتوان برای این مقایسه در نظر گرفت؛ به طور مثال میزان حضور در المپیک، وسعت و جمعیت کشور، امکانات و زیرساختها، آمارهای استعداد سنجی و خیلی روشهای دیگر. اما به نظر شما ما شبیه کشورهای همسایه مان هستیم و یا یا شبیه جامایکا یا آرژانتین؟ به نظر شما ما حتی شبیه 4 سال پیش خود هستیم؟ کار سخت شد! گویا اینطوری حتی نمیتوانیم خودمان را با خودمان مقایسه کنیم. شاید بهتر باشد از این اعداد و ارقام دست بکشیم. باید اکنون خود را تحلیل کنیم و روحی از مقایسۀ درون مرزی و برون مرزی را در این تحلیل بدمیم. اگر با این نگرش جلو رویم اولین پرسشی که در ذهن شکل میگیرد این است که، آیا در طول این یک قرن برای ما مهم نبوده است که لباس فُرم ورزشکارها در المپیک باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟ در طی این مدت لباسها را چه کسانی و چطور تهیه میکردند؟ چطور حالا این موضوع ناگهان اینقدر مهم شد؟ در هر صورت نقش رسانه، تغییر نگاه زیباشناسانه، نوع مصرف و دسترسی برخطِ ما را نمی شود فراموش کرد.
مدیران خبره و کاربلد ما جوری با این پدیده روبرو شدند که گویی این اولین حضور ما در المپیک است، البته این امری متداول در مدیریت کشور است. مدیر هر سازمان و نهادی بر سر هر موضوعی طوری عمل میکند که بایستی در تمام بخشهای همۀ سازمانهای کشور یک مجمع مدیریت بحران هم تشکیل داد و یک زیربخش مدیریتِ مدیریت بحران هم در آن مجمع؛ باشد که رستگار شویم.
امروزه فضای مجازی امکانی را در اختیار کاربران قرار میدهد شبیه به چیزی که زمانی روزنامه نگاریِ توده ای خواندند. مردمی که عملاً به مسئله ای سیاسی یا اجتماعی توجه دارند باید با نوشتن گزارش برای روزنامه از جانب خویش حرف بزنند (فون دیرکه،1393:146). البته این فقط تا جایی پیش رفت که هنوز خبر سخاوتمندیِ ایرانیان و مهماندوستیِ آنها از زبان خانم چارمز جاری نشده بود. هرچند که با سرعت عمل بالای پلیس فتا صفحۀ آن خانم به فنا رفت و سیل توجه ها به موضوعات دیگر باز جاری شد، اما به هر رو کمی از تب و تاب لباس المپیک کم کرد. برویم به سراغ فصل دوم، جایی که ندایی از سمت جامعۀ مدنی درآمد که انتخاب من این نیست و طرحی ارائه داد که از همان ابتدا توجه اکثریت را به خود جلب کرد و با کنشی جمعی طرحهایی جدید به کمیتۀ ملی المپیک رسید.
فصل دوم؛ #انتخاب_من
بعد از واکنش جامعه نسبت به لباس توهین آمیز کاروان المپیک، فردی پیدا شد که کمتر از یک روز طرحی را آماده کرد تا مسئولان را بیدار کند که میشود کارهای بهتری هم در کوتاه ترین زمان ممکن انجام داد. در مقایسه با زحمات مدیران لایق برای طراحی لباس از المپیک 2012 در لندن تا امروز، تلاش آقای طراح ستودنی و قابل توجه است. این طرحها که همچون زرهی فولادی برای حفظ آبروی ایران و ایرانی برای جامعه قلمداد میشد، به دست کمیتۀ ملی المپیک رسید. اما نکتۀ قابل تأمل اینجاست که این کمیته طرحها را با اِعمال تغییرایی پذیرفت؛ تغییراتی در رنگ، طرح، و دوختِ لباس. حال پرسش این است: شما که این قدر ریزبین و متخصص اید بهتر نبود پای همان طرح سفارشیِ خودتان میایستادید تا ما هم قهرمانان کشور را در همان لباس میدیدیم!؟ به واقع این پرسش در ذهن ایجاد می شود که اگر این اتفاق نمی افتاد و این لباسها طراحی نمی شد آیا آن لباس توهین آمیز که به گفتۀ بسیاری از کاربران اینترنتی مایۀ ننگ کشور بود، بر تنِ ورزشکاران می رفت؟
اما اصلاً چطور شد که آبروی ما به لباس روز رژه وصل شد و نه به عملکرد ما در مسابقات!؟ دنیای عجیبی است، نه؟! به نظر لباسهای روز مسابقه باید مهم تر از روز رژه باشند، اما کوچکترین اطلاعی از آنها در دسترس نیست. همین می شود که تنگۀ هرمز بر روی مایوی شناگر دیده میشود و نمی شود راجع به آن نظر داد. در نهایت این کنش جمعی در فضای مجازی با هشتگِ انتخابِ من کار خود را کرد. لباس های طراحی شده موافقت اولیه را گرفت، اما در همین مدت هم عده ای بودند که با طرح این لباسها موافق نبودند. نه اینکه با طرح اول موافق باشند، نه!، اما با این هم موافق نبودند. به این افراد توجهی نشد و بسیاری از آنها هم اگر در دنیای واقعی مخالف بودند در دنیای مجازی نظری نمی دادند.
عاقبت لباس ها اصلاح شد. چیزی شبیه به اصلاح ژنتیکی رخ داد. تعداد افراد مخالف بعد از طرح های اصلاح شده بیشتر شد، بسیار بیشتر. بگذارید نگاهی به نظرات مردم در فضای مجازی بیاندازیم و این نکته را نیز به یاد داشته باشیم که این نظر آن تعدادی است که در صفحات مجازی فعالیت کردند و نه نظر همه مردم و البته که این دسته بندی از فیلتر نویسنده رد شده است.
جماعت طرحِ کمیته را، که باعث و بانی
این اعتراضات بود، به پاک کن جوهری تشبیه کردند، هرچند خانم طراح همچنان از طرح
خود دفاع می کرد و مشکلات را در محدودیتهایی می دید که به ایشان وارد شده بود.
طرح دوم که یک روزه به ثمر رسید از بازمانده های پارچه های قبلی طراح با طرح پرچم
کشور و خطوط نستعلیق شعرهای حافظ بود که بر لباس هایی با فرم کاملا رسمی نقش بسته
بود. تقریبا همه این طرحها را دوست داشتند و از آن حمایت کردند. به خصوص آن طرح
مشکی که لباس زنانۀ مخصوصی هم داشت. لباس زنانۀ آن طرح شبیه به مانتوهای امروزی
نبود که بسیار به کت های بلند مردانه میماند. لباسی کاملا زنانه بود. از آن طرحهایی
که مشخص است امکان پذیرفته شدن در کمیته را ندارد. آن لباس ها فقط برای سریال های
تلویزیونی که تاریخ گذشته را روایت می کنند و یا بر تن بازیگران زن در جشنواره های
خارجی مناسب اند.
به واقع این مرزبندی ها
چطور شکل میگیرد؟ به نظر المپیک میدانی مردانه است. در این محیط های مردانه، حکمت
عرفی بیانگر این بود که زنان برای نیل به موفقیت باید نمادها و ادوات مردانه را
بپذیرند (بِنِت،1393:171). آنهایی هم که طرحها را دوست نداشتند وقتی شرایط تولید
و ارائۀ این لباسها در مدت زمان کم را در نظر می گرفتند، انتقاد تندی نمیکردند.
اما زمانی که اصلاح ژنتیکی رخ داد، صدای اعتراض همه بلند شد جز آن دسته ای که در
هر شرایطی رو به گذشته دارند. آن دسته ای که همیشه به تب راضی اند و به دنبال سیلی
نقدند. اینها همان هایی اند که به دنبال اصلاح طولانی مدت اند و به نظر برنامۀ
زمانی مورد نظر آنها برای اصلاحات، از کل تاریخ بشر هم طولانی تر خواهد بود.
اینجا بود که بار دیگر فضای مجازی با فحاشی و خشونت انس گرفت. این روزها همه از این پلشتی ها رنج می برند و انگشت اتهامشان به سمت این بداخلاقی ها است. اما به یاد داشته باشیم، اگر آدمی بد میشود، گناهش به گردن نهادهای دنیوی و پیش از همه به گردن نهادهایی است که بر مالکیت استوارند (هورکهایمر،1393:95). از طرفی مسئله ریشه هایی در هویت و نوع مصرف مردم نیز دارد که این نوشته مجال مناسبی برای پرداختن به آن را در اختیار قرار نمی دهد. اما در طی این فرایند دو کلیدواژه وجود دارد. یکم، پرچم که آشکارا محل مناقشه بود و دوم، پول که به صورت حلقۀ مفقوده درآمد.
فصل سوم؛ پول و پرچم
آنچه خبری از آن نبود و همه چیز روی شاخ آن می گشت، پول بود. هر بحثی در گرفت جز دربارۀ پولی که صرف تولید طرحِ پاک کن جوهری شده بود. پولی که صرف مدیران لایقی شده بود که آن طرح را تصویب کنند؛ پولی که هزینه همه چیز می شود الا آنچه که باید، تا نتیجه این باشد که نمایندۀ ایران در رشتۀ پینگ پنگ بدون حضور مربی در المپیک حاضر شود. انگار این پول دارد نقش دیگری بازی میکند. همیشه حاضر است، اما در دستی نامرئی.
کلیدواژۀ دوم پرچم است. پرچم جمهوری اسلامی ایران. اظهار نظرهای متفاوتی راجع به حضور پرچم در لباس میشد. عده ای حضور آن را واجب میدانستند و عده ای هم مثال هایی ارئه می دادند از کشورهایی که پرچمی شبیه به ما دارند، اما در طراحی لباسشان اثری از آن نیست. تعدادی هم می گفتند، خب! قبول باشد اما با کمی اغراق کمتر. اما اتفاقی که چند سالی است مرا به شک برده بود باز هم مرا به اتفاقات اطرافم مشکوک تر کرد. آن اتفاق بعد از اعمال نظر کمیته، خودش را نشان داد. بگذارید از اول شروع کنیم. شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران در جلسه مورخ 15/4/59 تصویب نمودند که پرچم رسمی ایران بر طبق اصل هیجدم قانون اساسی به رنگهای سبز، سفید و سرخ با علامت مخصوص جمهوری اسلامی ایران و شعار «الله اکبر» به مشخصات زیر باشد:
– علامت مخصوص جمهوری اسلامی ایران به رنگ سرخ در وسط پرچم قرار میگیرد .
– شعار الله اکبر به رنگ سفید و با خط کوفی بنائی (یعنی همان خطی که شعار الله اکبر را برمناره های مساجد اسلامی نقش می کند) تکرار میشود.
– شعار الله اکبر به نشانه بیست و دوم بهمن، روز پیروزی انقلاب، بیست و دو بار به صورت حاشیه در مرز رنگ سبز و سرخ و سفید تکرار می گردد (یازده بار دررنگ سبز و یازده بار دررنگ سرخ).
– مشخصات هندسی و فنی دقیق پرچم و علامت مخصوص جمهوری اسلامی ایران مطابق استانداردهای مصوب مؤسسه استاندارد تحقیقات صنعتی ایران است.
در مورخ 3/2/ 1383 نیز بخشنامۀ شمارۀ 3715 از طرف معاون اول رییس جمهور به کلیه وزارتخانه ها، سازمان ها، مؤسسات دولتی و نهادهای انقلاب اسلامی و استانداری های سراسر کشور در رابطه با پرچم ابلاغ شد. البته در نظام حقوقی کشورها معمولا جایی برای پرچم ملی کشورها وجود ندارد. در کشورهایی که قانون اساسی مفصلی دارند، مطالبی در مورد پرچم کشورها موجود است. ایران هم به علت بستر فرهنگی و ملیتی که دارد و در سدۀ اخیر، بر مسالۀ ملیت تمرکز زیادی شده است، پرچم آن، بسیار پر اهمیت می شود.
از همین روست که قوانین کامل و مقرراتی دقیق در مورد
پرچم وجود دارد. اما با تمام این بخشنامه ها و قوانین باز هم با اتفاقات عجیبی
روبرو می شویم. اشتباه نکنید، نمیخواهم راجع به تغییر رنگ پرچم از سبز به آبی در
چندین مراسم در دورۀ رئیس جمهور پیشین را باز یادآوری کنم. نکته ای که به ذهن می رسد
در رابطه با قانون است. شاید این قانون جامع و کامل در کنار بخشنامۀ فوق باز هم
جای چیزی را خالی گذاشته است.
البته این موضوع کاملا قابل درک است چرا که ساده ترین مسائل روزمره هیچ وقت به چشم نمی آیند. از این مسئله هم به علت سادگی اش غفلت شده است. هر رنگی بیش از هزار طیف دارد. بعد از دورۀ پهلوی دوم و در دورۀ دولت موقت آقای بازرگان آرم وسط پرچم برداشته شد و پرچم ایران به سه رنگ سبز و سفید و قرمز و در غیاب لفظ جلاله الّله درآمد. اما این سه رنگ نسبت به سه رنگ دورۀ پهلوی تغییراتی داشت. چند پرده روشن تر شده بود. بعد از مدتی هم که پرچم امروزی ما طراحی شد. کلمه مقدس الّله با طرحی خاص در وسط پرچم نقش بست و 22 بار کلمۀ الّله اکبر به آن اضافه شد. اما رنگ پرچم همان بود که بود. سبز و سفید و قرمز و چند پرده روشن تر از قبل. به خصوص سبز آن سبز چمنی بود. به یاد دارم که در دبستان به ما می آموختند که رنگ سبز پرچم، همان سبز چمنی یا سیدی آن، نماد آرامش و آزادی و رهایی و حسّ آبادانی است. این حس برای دهۀ شصت حسی پر معنا بود. هر رنگ معنای مخصوص به خود دارد و نماد چیزی است. طیف های متفاوت بعضی از رنگها حتی معانی مخصوص تری دارند. اما چند سالی است که به نظر در تولید و چاپ رنگ پرچم دقت کافی نمی شود و ما با طیف های متفاوتی از رنگ در پرچم مواجه میشویم.
طراحی لباس المپیک نشانۀ خوبی است برای نگاهی دوباره به این مسئله. طرح اولی که با #انتخاب_من به کمیته رسید حاصل تفکر طراح دهۀ شصتی بود. طراحی که سبز برایش معنای آرامش و آبادانی داشت. او هدفی به غیر از آبادانی کشورش را دنبال نمی کرد. بی توقعی او در قبال دستمزد این کار سندی بر این حرف است. اما دوستان با تغییراتی که اعمال کردند بدسلیقگی خود را در انتخاب رنگ نیز بار دیگر نشان دادند و سبز چرک یا به اصطلاحِ رنگ شناسان Dark Green را جایگزین سبز قبلی کردند.
به نظر باید فکری هم در قانون برای طیف رنگ های استفاده شده در پرچم کرد. به طور کل طیف رنگی پرچم در دهۀ اخیر چند پرده تیره شده است. شاید اشکالات چاپ ناشی از تحریم باشد، اما هر رنگ نمادی است همراه با بار معنایی ویژه، پس باید بیشتر به آن دقت کرد.
فصل چهارم؛ سفید مثل برف
در ابتدای این فصل آرزوی موفقیت و سلامتی برای قهرمانان کشور داریم چراکه آنان روح میهن دوستی و حس تعلق را در جامعه تزریق می کنند. پس این ارزش بیشتری نسبت به رقابت های نمادین دارد. این فصول کوتاه بودند و مثل گذر فصل ها در یک سال سریع گذشتند. فصل اول را به یاد آورید، ما و المپیک. شاید المپیک روزی تمام شود، اما ما خواهیم ماند. مثل المپیک هایی که برگزار نشد، یا مثل المپیک قبل تا المپیک کنونی. همه چیز در گذر است و جهان در حال شدن. نه فقط ورزشکاران و مدیران، که ما هم از المپیک پیش تا به امروز تغییر کرده ایم. امروز ما نتیجۀ تغییر خود را در به دست آوردن حق مشارکت دیدیم. باید واقعی تر به این مسیر ادامه داد.
در نهایت سوژۀ لباس المپیک هم مثل هزاران موضوع دیگر تیتر شد، خبرساز شد و در حال مصرف شدن است. شاید کمی از تب و تابش کم شده باشد، اما شاید روز رژه باز هم خبرساز شود. عده ای افتخار کنند به ظاهر آبرومند ورزشکاران و عده ای هم آن را به ازدواج های جمعیتی کمیتۀ امداد تشبیه کنند. اما این رخدادها دستاوردهایی بر جای می گذارند. این اتفاق چیزهایی را یادمان داد. یادمان داد که از هر راهی برای احقاق حقوق شهروندی تلاش کنیم. حتی صفحات مجازی که آخرین گزینه های جامعۀ مدنی سر درگریبان بوده است. یادمان داد به خود ایمان داشته باشیم و در شرایط بد با حس میهن دوستی به فکر آبادسازی باشیم، و نه فقط در دنیای مجازی بلکه با امید به تغییر در دنیای واقعی تلاش کنیم. یادمان داد شفاف سازی را ما باید طلب کنیم و حق مشارکت را باید زنده کنیم. و در نهایت به یادمان آورد که رفتن در مسیر تغییر چند چیز را با هم میخواهد: امید، تلاش، و مشارکت جمعی.
منابع
بِنِت، اندی (1393). فرهنگ و زندگی روزمره. حسن چاوشیان. چاپ: دوم. تهران: اختران
فون دیرکه،سابینه(1389). مبارزه علیه وضع موجود. محمد قائد. چاپ:سوم. تهران: طرح نو
لوفور، هنری (1392). تروریسم و زندگی روزمره. امیرهوشنگ افتخاریراد. چاپ:دوم. تهران: رخداد نو
مجلس شورای اسلامی (1379). قانون اساسی. چاپ: پنجم. تهران: سازمان چاپ و انتشارات
هورکهایمر، ماکس(1393). سپیدهدمان فلسفۀ تاریخ بورژوایی. محمد جعفر پوینده. چاپ: پنجم. تهران: نشر نی
وب سایتها