عصر ایران؛ سروش بامداد- «کفشهایم کو» کاری است از کیومرث پوراحمد که در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده و با واکنشهای متفاوت رو به رو شده است.
کافی است اندکی از فیلم بگذرد تا هر که «شب یلدا» را دیده و آن را به خاطر دارد و طبعا دوست میدارد به یاد آن فیلم بیفتد.
پوراحمد جایی گفته یا نوشته بود «شب یلدا» فیلم شخصی یا حدیث نفس اوست البته با کمی تغییر چون در فیلم «شب یلدا» مادر و کودک با هم ایران را ترک میکنند ولی در زندگی واقعی گویا تنها مادر رفته بود.
در«کفشهایم کو» اما مادر و فرزند بازمیگردند و روشن می شود رنجش ها در سوء تفاهم ریشه داشته است. با این حال «کفش هایم کو» را میتوان ادامه شب یلدا دانست و بر این اساس یک فیلم شخصی دیگر از کیومرث پور احمد.
با این نگاه «حبیب» با بازی رضا کیانیان در واقع همان «حامد» است که نقش آن را 14 سال قبل محمدرضا فروتن بازی کرده بود.
در شب یلدا زنده یاد پروین دخت یزدانیان هم بود اما «کفش هایم کو» بی بی ندارد و جای خالی مادر را نه مادر بازگشته به وطن میتواند پر کند و نه دختری که میخواهد نقش مادر را برای پدری که دچار فراموشی شده بازی کند.
شاید بازی بد و مصنوعی و سرد رویا نونهالی به این انگاره دامن زده باشد.
مهمترین نکته فیلم شاید همان باشد که در آغاز یادآوری میشود که در صحنه لمس دستها در واقع این همسر رضا کیانیان است که دست او را لمس میکند تا مشکل شرعی پیش نیاید و این صحنه در ممیزی حذف نشود. همین یک جمله اما سبب میشود که بیننده رضا کیانیان را همواره در حال بازی تصور کند و منتظر صحنه موعود باشد!
برخی از منتقدان از ارجاع یکی از دیالوگ ها به فیلم «جدایی نادر از سیمین» نیز انتقاد میکنند و پایان باز آن را نیز تصنعی میدانند و گفت و گوی رویا نونهالی رو به دوربین را نیزدوست ندارند.
نام کیومرث پوراحمد و بازی رضا کیانیان در وهله نخست و مجید مظفری در نوبت بعد البته برای خیلی ها کافی است تا فیلم را دوست داشته باشند اما نه خاطره «شب یلدا» و قیاس ناخواسته با آن بیننده را رها میکند، نه این حس که انگار چند بازیگر دور هم جمع شدهاند تا پروژه ای را اجرا کنند و در فضای ناامیدی چند سال اخیر و محدودیتها و فشارهایی که متوجه هنرمندان بود دریچه هایی از امید را بگشایند یا سرگرم باشند.
عشق «حبیب» به فراموشی انجامیده و قاعدتا پایانی جز این ندارد اما چه بسا بتوان راهی گشود. از این منظر شاید پوراحمد میخواهد بگوید شاید بتوان امیدوار بود. این همان نکتهای است که رویا نونهالی در پایان فیلم میگوید اما کاش کمی بهتر بازی میکرد و رو به دوربین هم نمی گفت.
نام فیلم و جست وجوی کفش را نیز می توان نشانی از همین کاوش دانست. کفش چه هنگامی که به جای جاکفشی در قفسه کتاب جای میگیرد و چه کارخانه کفش که درگیر مشکلات تولید است و خاطره ای ناخوشایند را در ذهن حبیب کاوه – مالک نیمی از کارخانه- برجای گذاشته می تواند نمادی از همین امید باشد. امیدی که همه در جست و جوی آن هستند...