در پی ابهامات و اتهاماتی که هر از گاهی در شبکه پیام رسان موبایلی (تلگرام) متوجه خسرو معتضد میشود این تاریخپژوه و روزنامهنگار متن زیر را برای «عصر ایران» ارسال داشته است:
نادانان و بیسوادان و کمسوادان در هر دوره و زمانهای بودهاند و کسانی را که بنا به دلایلی مورد لطف و محبت مردم قرار میگرفتهاند به گونهای مورد حمله قرار میدادهاند تا آنان را تخریب کنند.
به مرحوم دکتر محمد مصدق هیچ وصلهای نمیچسبید. از این رو شایع کردند کتابی که او به عنوان رساله دکترای خود درباره ارث در اسلام نوشته است به قلم یکی از روحانیون قم بوده است. در حالی که آن کتاب را دکتر مصدق در سوییس به زبان فرانسوی نوشته بود و بعدها در سال 1331 که میراشرافی معروف مدیر روزنامه رسوای آتش خواست آن را در روزنامهاش به چاپ برساند مجبور شد مترجمی استخدام کند.
سرفرانسیس شپرد سفیر انگلیس در ایران که از مصدق به علت مبارزه او علیه استعمار ننگین شرکت نفت انگلیس و ایران تنفر داشت روزی در یادداشتی از سفارت انگلیس به وزارت خارجه لندن نوشته بود: از دهان مصدق بوی تریاک میآید. روزنامههای لندن هم این مهمل را چاپ کردند و جراید جیرهخوار در شرکت نفت در تهران آن را تکرار کردند.
حسین مکی سرسختانه در مقام نماینده مجلس به مبارزه با انگلیسیها پرداخت و آنها را با همه ید بیضایشان از آبادان بیرون انداخته بود و چون لکهای به دامان او نمیچسبید گذشته او را پیش کشیدند که در جوانی درجهدار و استوار نیروی هوایی بوده و در قسمت فنی نیروی هوایی خدمت میکرده است.
یک مامور اطلاعاتی انگلیس هم در گزارشی نوشت: «مکی مرد جسور و جدی و خطرناکی است. از مال دنیا چیزی جز خانه پدری ارثی ندارد و شاید بتوان با دادن صد هزار دلار رشوه او را از مخالفت بازداشت».
در حالی که این پیشنهاد باتوجه به شخصیت خاص مکی که ممکن بود پیشنهاد رشوه انگلیسیها را افشا کند خطرناک بود و اقدامی برای سنجش مکی نشد اما بعدها دشمنان آن رادمرد شایع کردند که به او صد هزار دلار رشوه دادهاند. مکی آنقدر نترس و بیباک بود که در سخنرانیهای خود در آمریکا، آنان را مورد عتاب و خطاب قرار داد که چرا مهار خود را دست انگلیسیها دادهاند و مردم تمام بدبختیهای خود را به دلیل حمایت آمریکا از انگلستان میانگارند.
یا به آیتالله کاشانی تهمت زدند که مبارزات 50 ساله خود و پدرش با انگلستان را فراموش کرده و انگلیسی شده است.
اخیرا نوبت من شده است که دیدم فردی در فلان شبکه پیام رسان موبایلی و در فضای مجازی این کشف را درباره من کرده است که من از خانواده و دودمان قاجاریه هستم و به همین علت در آثارم از پهلویها که اجداد مرا از سلطنت برکنار کردهاند انتقاد میکنم! متاسفانه کسانی هم بی هیچ مطالعه و پرسشی از روی دست هم کپی می کنند و برای هم می فرستند.
چند شب پیش از رادیو فردا تصادفا شنیدم سوابق فعالیتهای کمونیستی جعفر پیشهوری در باکو را به طور کامل و جامع بیان میکرد اما اگر ما بخواهیم این مطالب را در رسانهها بگوییم فورا عدهای رگ گردن شان بالا خواهد آمد که چرا این حرفها را میزنید. به ما برمیخورد.
مضحکتر این که دیگری در سایتی دیگر نوشته: فلانی - یعنی من - نوه عضدالملک قاجار هستم. بنابراین از قاجاریه هستم و مطالبی که مینوشتم و مینویسم از روی حب به قاجاریه و بغض به پهلوی است.
در همان حال یک مدعی هم مقالهای منسوب به من مربوط به 45 سال پیش را کشف میکند و روی سایت میگذارد و ادعا میکند من از شاه تعریف کردهام. آخر نفهمیدم من از قاجارها هستم و از پهلویها بدم میآید یا مداح شاه بودهام؟!
واقعیت را اما از زبان خود من بشنوید یا بخوانید:
من از سلسله قاجار که 125 سال ایران را در حالت قهقرا و ضعف و عقبماندگی نگاه داشت بسیار بدم میآید و کمترین نسبت خانوادگی با این ایل و تبار ندارم اما در میان همان قاجارها شاهزادگان شجاعی مانند عباس میرزا نایبالسلطنه وطنپرست و باسواد و عاشق ترقی و عظمت ایران و محمدعلی دولتشاه برادر او - که عثمانیها را سر جای خود نشاند - و شاهزاده حسامالسلطنه سلطان مراد میرزا که هرات را بازپس گرفته بودهاند که مورد احترام هر ایرانی هستند.
بنابراین ترهاتی را که بدخواهان مینویسند کما این که درباره مرحوم استاد علی اکبر دهخدا مینوشتند او صدهزار تومان بودجه دولت را صرف تدوین یک مشت مطالب بیهودهای کرد که لغت نامه خوانده میشود و خواسته نامش را بلندآوازه کند چیزی از ارزش و اهمیت مرحوم دهخدا کم نمیکند.
بی مایگانی دردوران حیات مرحوم ملکالشعرای بهار به او حمله میکردند که چگونه در دوران حیات رضاشاه قصیده بلندبالایی در وصف او به نام «دیروز و امروز» ساختی و چرا برای عروسی محمدرضا پهلوی ولیعهد و فوزیه شاهزاده خانم مصری سرود شادباش سر دادی که آهنگ آن را سرهنگ مین باشیان ساخت.
خدا بیامرزد ملکالشعرای بهار را که از آغاز سلطنت رضاشاه یا مامورین دایره عملیات ویژه نظمیه قصد قتل او را در سال 1304 کردند و به علت اشتباه محض دیگری به نام واعظ قزوینی را سر بریدند، یا به علت سرودن اشعار انتقادی خود به زندان میافتاد و چند بار زندانی شد و یک بار او را به اصفهان تبعید کردند و آخر سر محمد علی فروغی شفاعت کرد و او را به تهران بازگرداندند و قرار شد کارهای ادبی و تحقیقی کند و حقوق او را که قطع کرده بودند برای امرار معاش خانوادهاش از نو برقرار کنند. به او پیشنهاد شد قصیدهای بسراید تا دیکتاتور، کینه خود را به او فراموش کند و او آن قصیده را سرود.
این کین توزی ها اما ادامه دارد.
فردا اگر بنویسم آدولف هیتلر آدمکش بوده لابد یکی پیدا میشود و مرا فرزند چهارم ژوزف استالین و از کمونیستهای صحیحالنسل و بلشویکهای وفادار مینامد!
من یکی از میان مردمم. مانند همه مردم و با همه احساسات و اندیشههای آنان. از دیکتاتوری نفرت دارم و از هوچیگری و شانتاژ نیز نمیترسم. ابلهان هرچه میخواهند و در چنته دارند بسازند و در فضای مجازی بگذارند.
این توضیح هم برای عدهای از طایفه قاجاریه است که از من میپرسند: آیا جنابعالی هم از ما هستی؟ در جوابشان عرض کردم خیر. از هیچ ایل و تبار و طایفهای نیستم. فقط ایرانی هستم و افتخار میکنم که از درون ملت ایرانم. همین!