در این نوشتار بنابراین این است که علل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ریشه خشونت در اروپا و به خصوص فرانسه ، تحلیل و علل آن بررسی شود.
پس از جنگ دوم جهانی و تقسیم اروپا به دو بخش شرقی -تحت نفوذ کمونیست های طرفدار شوروی- و بخش غربی -تحت قیمومت دنیای سرمایه داری به رهبری آمریکا- پیامدهای آن به صور مختلفی با نام های ورشو و ناتو و حفظ حقوق بشر و ... بروز کرد .
در این میان مهاجرین زیادی به عناوین مختلف راهی اروپای غربی شدند؛ به عنوان
مثال دهها هزار نفر از شهروندان ترکیه با عنوان کمک به بازسازی آلمان در اوایل دهه
50 میلادی راهی آلمان غربی آن روز شدند و برای همیشه در آنجا ماندگار شدند به طوری که الآن
نسل سوم آنها هم در آلمان متولد و بزرگ می شوند.
به موازات آن پس از پایان جنگ
فرانسه در الجزایر و مستعمرات آفریقایی اش، سیل مهاجرین رنگین
پوست راهی شهرهای مختلف فرانسه و بلژیک و هلند و ... شدند.
در سالهای اخیر
نیز مهاجرین زیادی از خاورمیانه از جمله ایران، عراق، افغانستان، سوریه و... اروپا را به
عنوان محل سکونت خود انتخاب کرده اند.
اتفاق مهمی که در این میان افتاده عدم هماهنگی فرهنگ ها با یکدیگر بوده است. مردم اروپا با داشتن دین مسیحی و وابسته بودن به کلیسای واتیکان پس از دهها سال جنگ و خشونت و مبارزه برای رسیدن به نوعی دموکراسی ، راه رشد خود را یافته بودند. اما مهاجرین جدید هرگز نخواستند و نتوانستند این را درک کنند و بیشترشان هرگز نخواستند که بپذیرند که باید به جز زبان محل اقامتشان، رفتارها، عادت ها، نگرش و بالاخره فرهنگ اروپا را هم باید پذیرا باشند و بدین ترتیب، تبدیل شدند به حاشیه نشینان جامعه مدرن اروپا.
آنان حتی محله های زندگی، رستوران ها، کتابفروشی ها، مجتمع های مسکونی و ... ویژه خودشان را تاسیس کردند. نتیجه این حرکات بیگانگی با محیط پیرامون بود.
بدین ترتیب، نسل دوم و سوم مهاجرین، "از آنجا رانده و از اینجا مانده" شدند، عقب ماندگی فرهنگی منجر به عقب ماندگی اقتصادی آنها هم شد. این عقب ماندگی ها در پروسه خود تبدیل به نارضایتی از وضعیت موجود و رشد نوعی آنارشیسم و نفرت از جامعه پیرامونی خود شده است.
این
موضوع در بین جوانان در جریان تظاهرات و آشوب های ده سال پیش پاریس و چند شهر دیگر
خود را بیشتر نشان داد. دولتمردان فرانسه و اروپا هم این مسأله (در حاشیه ماندن نسل دوم و سوم مهاجرین است) را زیاد جدی
نگرفتند که نتیجه آن حوادثی مانند اتفاقات
اخیر است.
حال ممکن است این سؤال مطرح گردد که این مساله شورش مهاجرین چرا در
آمریکا صورت نمی گیرد یا کانادا که بیشتر از اروپا مهاجر دارد؟ پاسخ روشن است ،
در آمریکا محدودیتی برای مهاجرین وجود ندارد، فقط برای احراز پست ریاست جمهوری
باید متولد درخاک همان کشور بود. قوانین ایالات متحده اجازه هر گونه رشد و ترقی
را به مهاجرین می دهد ، در کانادا هم همین طور .
در همین دولت جدید کانادا، یک زن
افغانستانی به کابینه راه یافت و یا دو مرد ایرانی به مجلس نمایندگان کشور. در
اروپا برای خارجی ها هنوز محدودیت هایی وجود دارد، البته برای نخبگان ویژه
استثناهایی وجود دارد. (البته با خوب و بد این محرومیت ها و علل آن کاری نداریم و فقط وضع موجود را شرح می دهیم.)
حاشیه نشین های فرانسه و اروپا در مقابل لمس این همه نابرابری های اجتماعی و اقتصادی به صورت اتوماتیک وارد "وادی مظلومیت" شده اند و موقعی که مظلوم نمایی به نفرت تبدیل می شود ، مسائلی مانند وقایع چند روز گذشته رخ می دهد.
تصور نمی کنم که تحلیلگران فرانسوی به این نتیجه رسیده باشند که کسانی تحت عنوان داعش از خاورمیانه آمده اند و چندین بمب در پاریس منفجر کرده اند و اگر فرانسه چند ماهی در سوریه و عراق بمب بر سر آنان بریزد مسئله را حل کرده است.
داعش یک تفکر است نه یک سازمان صرفا نظامی. آنان روی حاشیه نشینی مهاجران سرمایه گذاری کرده اند، همانگونه که زمانی طرفداران شوروی سابق در آمریکای جنوبی و آسیای شرقی روی طبقه کارگر و محروم جامعه تکیه کرده و مانور می دادند و حرفشان خریدار داشت.
راه جلوگیری از تکرار این وقایع صرفاً بمباران پایگاه های آنها نیست، راهش میدان دادن و آموزش دادن و پراکنده کردن مهاجرین ناامید بین مردم عادی اروپاست، راهش آموزش اجتماعی است، راهش میدان دادن به نخبگان آن گروهها برای رسیدن به مدارج بالای سیاسی است، راهش برطرف کردن سدهای رشد اقتصادی و بازرگانی آنان است. اروپایی ها یا نباید از همان اول، مرزهای خود را به روی مهاجرین باز می کردند و یا حالا که این کار را کرده اند، نباید بگذارند مهاجرین به حاشیه نشیان خطرآفرین تبدیل شوند. تجربه آمریکا و کانادا می تواند برای اروپا بسیار آموزنده باشد.
نباید گذاشت مهاجران به "اسلحه مظلومیت و نفرت" مجهز شوند؛ این نوع اسلحه از هر نوع سلاحی خطرناک تر است: مرداب را بخشکانید، پشه ها خود به خود می میرند.