امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچهی دیدار است
آنگونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
********************
قطار میرود…
تو میروی…
تمام ایستگاه میرود…
و من چقدر سادهام که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستادهام
و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
********************
از تمام هیاهوی این دنیا
تنها پنجره ای می خواهم
که سالها
در انتظار تو
بر شیشه های مه گرفته اش
آه بکشم…
********************
احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم.
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کردم
********************
عادت کردهام فاصلهها را با ثانیهها اندازه بگیرم.
گاهی هوای دلخوشی چه سنگین می شود!
عادت کردهام چشمانم را به روی انتظار ببندم .
********************
این که دیگر نمیآیی
و من بیهوده این لحظههای خسته ملول را انتظار میکشم
تا شاید فردایی بیاید که تو دوباره برگردی
چیز کمی نیست
********************
خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی،
بارانی
که دانه دانه تمیز میشود
و روی گونهی من مینشیند،
کاسهیی از صدف که فرشتگانش پاک کردهاند
تا از لبخندت پر شود.
این جایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بیامان میباری
میباری
و تسکینم میدهی.
********************
ﺍﺯ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﮐﻤﺘﺮ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ
********************
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود!
********************
به این روزها بگو به احترام بودنت بایستند.
به این ساعتها بگو آهستهتر بروند؛
میخواهم کنار دستهایت مقبرهای بسازم
و تمام ابرها را از تمام پاییزها،
تمام گنجشکها را از تمام درختها،
به صبح این خانه بیاورم،
ساعت را کوک کنم
و در انتظار «صبح بخیر» تو دراز بکشم.
********************
آن چنان صبورانه عاشقت شدم
و زیر درگاه خانهات،
به انتظار گردش چشمانت نشستهام
که نسیم هم حسودی میکند!