خدایا مرا چه طعمی آفریدی که
همه از من زود سیر می شوند
_________________
آنقدر دوست داشتنى هستى که
ایستاده هم به دل مى نشینى
_________________
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
خوش آمدی… بنشین آفتاب دم کردم که
چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
_________________
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم
بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز
از حس پریدن پرم و بال ندارم
_________________
آن چیزی که تنگ شده دل است برای تو
و جهان است ، برای من …
_________________
اگه یه زن تو رو اونقدر دوس داشته باشه که
از آرزوهاش به خاطرت بگذره
از خدا یه عمر تازه بخواه…
یه عمر واسه خوشبخت کردنش خیلی کمه!
_________________
چای هایت را تلخ نخور
یک بار نگاهم کن
تمام قند های دلم را برایت آب میکنم . . .
_________________
چقدر این صدا برایم آشناست
صدای هق هق گریه آسمان را می گویم
صدای بارش باران را
بارها آن را از اعماق وجودم شنیده ام
صدایی است که رنگ تنهایی دارد و بوی فراق و درد دوری
_________________
محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی
و دست های خودت خیس نشود
_________________
زیر باران قدم میزنم و فکر میکنم
تا شاید فرق اشک و آب دیگر معلوم نباشد
_________________
باران گره گشاست
وقتی تمام پنجره ها اخم کرده اند
_________________
تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من
در آن لحظه که هیچکس نیست
با من از تو می گوید ولی درد من این است که
دیریست باران نمی بارد
_________________
به باران دل نبند که هر چهار فصل دیوانه ات خواهد کرد !
اگر ببارد ، از شوق و اگر نبارد ، از دلتنگی
_________________
سخت است ببازی تمام احساس پاکت را
و هنوز نفهمیده باشی اصلا دوستت داشت ؟
روزگار با ما خوب تا نکرد ، ما را خوب "تا” کرد …
_________________
خدایا این "قسمت” رو کجا فرستادی که
هر وقت نوبت من میشه ، میگن "نیست” ؟