سه روزی است از زندان مخوف مالزی خارج شده است. یک چیزی توی نگاهش هست. انگار چشم های او دنبال چیزی می گردد! دنبال جواب سوالی مهم! خیره می ماند و می گوید: چهار ماه بود ازدواج کرده بودم! نمی گوید ولی دنبالش نیامده، همسری چهار ماهه، چرا دنبالم نیامدی؟ چرا گذاشتی بروم؟
آدم گاهی گم می کند کجا زندان است و کجا نیست. گاهی در را هم که پیدا می کنی، دیگر نمی فهمی بیرون کدام ور است و داخل کدام ور.. زندان گاهی بزرگ است. آن قدر بزرگ که هر دری را می بلعد و هر راه فراری را.
طراحی سیاه قلم را به خوبی بلد است، طرح او از برج دو قلوی مالزی در میان تمام زندانی های مالزی اول شده. زندان را برایمان می کشد با همان مداد سیاه، بعد از اتمام نقاشی اش از زندان، خودش میدان آزادی را می کشد، می گویم چرا میدان آزادی، می گوید: حس می کنم عین خانه خدا برایم دست نیافتنی است. من باید میدان آزادی را ببینم بعد بمیرم .
در تمامی کلامش بغضی سرخورده نهفته است، بی تکلیف و خسته .
بی سخن پای حرف هایش می نشینم، خودش را شهین معرفی می کند و می گوید: از سال 84 با خانمی آشنا شدم در شرکت خدمات پرستاری، او برای تقاضای کار آمده بود، ارتباطمان برقرار شد، هفت سالی از دوستی امان گذشته بود که یک سال آخر دیدم وضعش تکانی خورد و پولدار شد. می گفت به کشورهای اطراف سفر می کنم برای کار.
من چهار ماهی بود که ازدواج کرده بودم . به من گفت بیا بریم سفر. هزینه سفر با ما ، ولی ما از چمدان های تو برای آوردن وسایل و قطعات رایانه استفاده می کنیم.
یکی از آرزوهای من، دیدن یک کشور خارجی بود ، همسرم به شدت با این سفر مخالف بود، دعوای شدیدی کردیم و من در نهایت موفق شدم با لجبازی به این سفر بروم. دوست داشتم به این سفر زیارتی و از آنجا به مالزی بروم. ما از چمدان هایمان بی خبر بودیم، آنها همه کارهای ما را انجام داده بودند و ما اصلا دخالتی نداشتیم.
به من گفته بودند این سفر از تهران به سوریه ، سوریه به قطر و از قطر به مالزی است. در فرودگاه مالزی چمدان های آنها با ما بود، چمدان ها را برداشتیم و این سرآغاز بدبختی ما بود ودستگیر شدیم به جرم حمل مواد مخدر خطرناک. دو هفته در بازداشتگاه بودیم و بعد برای چند سال راهی زندان شدیم.
** وکیل داشتید؟- من مرحله اول وکیل نداشتم، وکیل یکی از دوستان زندانی برای نجات من هم تلاش می کرد اما در مرحله دوم سفارت ایران در مالزی برایم وکیل گرفت و هر هزینه ای داشت پرداخت کرد.
** با کمی تامل از او می پرسم ، با همسرتون در تماس بودید؟- در مرحله اول که آزاد شدم و چند روزی در مالزی بیرون از زندان بودم یکبار تماس داشتم، اما وقتی دوباره رد شد این آزادی تا امروز که یک سالی و چند ماه است از او بی خبرم.
** در تماس اولتون چه حرفی زدید؟- فقط گفت: آن خانم که سبب این اتفاق بوده به محض ورود به فرودگاه امام خمینی (ره) دستگیر و اعدام شده است.
** چه احساسی داری؟- من همه زندگیمو به خاطر این لجبازی از دست دادم، همه زندگی ام را .
شهین ادامه حرف هایش را اینچنین پی می گیرد:
- زندان اینجا خیلی وحشتناک است. همه زندانیان دچار بیماری های پوستی هستند و تنها دلیل آن عفونت و کثیفی زندان های مالزی است. همه زندانیان از ناحیه پشت، کمر ، دست و پا زخم می شوند و تنها راهش همین است که روی زخم ها نمک بپاشیم یا زخم ها را بتراشیم تا جلوی عفونت بیشتر گرفته شود. در این زندان ها دارو و دکتر معنا ندارد.
*** مارمولک خوری برای نجات جان
در زندان، زندانیان قدیمی به ما می گفتند برای هر دردی بهترین راه خوردن مارمولک است! مارمولک را شکار می کردند، دم آنها را می زدند بعد یا می کوبیدند یا تکه تکه می کردند و می خوردند . می گفتند در مارمولک پادزهری وجود دارد که جلوی مریضی بیشتر را می گیرد.
*** کاسبی زندانبان های مالزی از مارمولک گیری
شهین می گوید: زندانبان های مالایی و زندانیانشان تبحر خاصی در حرکت های سریع دارند، کلا مالایی ها این خصلت را دارند به همین دلیل از در و دیوار به راحتی بالا می روند ، آنها خیلی راحت مارمولک شکار می کردند و همین راه کاسبی آنها شده بود.
از زندانیان مریض پول می گرفتند و مارمولک شکار می کردند. من یکبار به شدت دچار بیمار پوستی شده بودم، اما حاضر نشدم بخورم اما بچه هایی که به حبس ابد یا اعدام محکومند این کار را می کنند.
مالزی قبل از سفر بهشت بود، بعد از سفر جهنم شد . تو خواب هم نمی دیدم در یک کشور مسلمان با یک مسلمان دیگر اینجوری برخورد کنند. بزرگترین مشکل ما نبود آب بود. آب را به روی ما می بستند!
** پیامت؟- اگر اینها را خواندند به حرف گوش کنند. ما در زندان های مالزی همه سن ایرانی داریم، اعدامی و حبس ابدی داریم .اعتماد نکنید . به هیچ کس اعتماد نکنید. حتی اگر پلاستیک هم به دستتان دادند از آنها نگیرید. امیدوارم بتوانم به کشورم وارد شوم. شاید باورتون نشود ما سه سال و خرده ای گرسنه بودیم یه وعده غذای خوب نخوردیم .
شهین و پنج زندانی دیگر ایرانی پس از تبرئه در مالزی اخیرا به ایران بازگشتند.
این شش تبعه ایران (پنج زن و یک مرد) اکتبر سال 2011 به اتهام حمل مواد مخدر شیشه در فرودگاه بین المللی کوالالامپور بازداشت شده بودند.
این شش نفر با پیشنهاد سفر رایگان به سوریه و مالزی و حمل وسایل تجاری، فریب باندهای قاچاق مواد مخدر را خورده و در 11 چمدان به نام آنها، پنج کیلو و 700 گرم ماده مخدر شیشه از دمشق و از مسیر قطر به کوالالامپور قاچاق شده بود.
هم اکنون دستکم 200 ایرانی به اتهام های مختلف که اکثرا مواد مخدر است در 12 زندان مالزی بسر می برند. بیشتر این افراد به دلیل عدم توجه به هشدارهای پلیس برای انتقال بسته های مشکوک گرفتار باندهای قاچاق مواد مخدر شده اند.
متوسط سن ایرانیان زندانی در مالزی حدود 35 سال است و بیشتر آنان در دام باندهای قاچاق مواد مخدر گرفتار شده اند که به دلیل مهارتهای زیاد، ردی از خود برجای نمی گذارند.