۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۵:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۶۲۶۴۵
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۴ - ۰۴-۰۸-۱۳۹۳
کد ۳۶۲۶۴۵
انتشار: ۰۹:۰۴ - ۰۴-۰۸-۱۳۹۳

"شهر موش‌ها" مهمان کودکان مبتلا به سرطان محك شد (+عکس)

و مي‌دانم حالا كُپُلك و صورتي و مشكي حرف‌هاي زيادي از ايستادگي و مبارزه يادش داده‌اند تا باور كند سرطان پايان زندگي نيست...
شهر موش‌ها همراه مرضیه برومند کارگردان و منیژه حکمت تهیه کننده و جمعی از یاوران محک روز گذشته 3 آبان ماه به دیدن کودکان مبتلا به سرطان محک آمدند.

به گزارش عصرایران، کودکان بستري در بخش‌هاي بيمارستان فوق تخصصي محك و كودكان و والديني كه مهمان اقامتگاه موسسه خيريه محك بودند صبح شنبه خود را با تماشای فیلم شهر موش‌های 2 آغاز كردند و پس از آن دوستاني متفاوت مهمان كودكان محك شدند و با آنها ديدار كردند. كودكان محك باور نمي‌كردند موش‌هايي كه ساعتي پيش، مبارزه پر از اميد و همدلي آنها را در فيلم تماشا كرده بودند حالا پا به اتاقشان گذاشته اند تا آنها را به خاطر مبارزه پر از اميد و استقامت با سرطان تشويق كنند. كودكان همراه دوستان هنرمندانشان ترانه "ما مي تونيم ما مي تونيم را خواندند."

مرضيه برومند ضمن بيان اينكه ارزش معنوي آثارش برايش مهم تر از بازخورد اقتصادي آن است گفت: ‹‹من از گذشته عضوي از خانواده بزرگ محك بودم و از نظر من محك سازماني شگفت انگيز است و از حضور در محك به خود مي بالم.››



منيژه حكمت محك را پيشگامي موفق در جلب مشاركت عمومي دانست كه توانسته است با بهره مندي از دانش و آگاهي بنيان گذاران و مشاركت مردم به جايگاهي والا مطابق با استانداردهاي جهاني دست يابد. حكمت گفت: ‹‹من هم عضوي از محك ام و قلك محك قلك خانواده من است. به اميد آنكه بتوانيم اميد به زندگي را براي كودكانمان تعريف كنيم.››

مادر يكي از كودكان محك به نمايندگي از مادران كودكان مبتلا به سرطان نامه اي براي شهر موش‌ها نوشت و اسرا كودك 8 ساله محك نامه خود و دوستان كوچكش را براي بچه موش‌ها خواند.

اميدواريم قهرمانان كوچك محك تحقق بخش اين آرزو باشند كه: ‹‹سرطان پايان كودكي نيست.››

متن نامه مادران كودكان محك به شهر موش‌ها:

سلام به شهر موش‌ها

وقتي همسن و سال دختر كوچكم پريا بودم، مشق‌هايم را تند تند مي‌نوشتم تا موقع برنامه كودك با خيال راحت پاي شهر موش‌ها بنشينم. از آقا معلم جدي و مهربان در ناخودآگاه كودكي‌ام ياد مي‌گرفتم. يك روز با خانم شيخي معلم كلاس اول دبستان و همشاگردي‌هايم با يك بغل خوراكي‌هاي خوشمزه به تماشاي فيلم سينمايي شهرموش‌ها رفتم. آن روز وقتي غرق در تماشاي فيلم بودم و مبارزه پر از اميد و اتحاد موش‌هاي كوچك را با اسمشو نبر مي‌ديدم، فكر نمي‌كردم 20 سال بعد من و همسرم با پرياي كوچكمان درگير مبارزه‌اي با يك اسمشو نبر شويم. اسمشو نبري كه در محك ياد گرفتيم با شجاعت و اميد اسمش را بياوريم: "سرطان" و باور دارم كه سرطان پايان كودكي پرياي من نيست.

حالا كه مثل كُپُل و سرمايي و نارنجي و دم باريك و گوش دراز، همراه با همسن و سال‌های آن زمانم که خیلی هاشان امروز همراهانم در محک هستند، دستمان را در اتحادي سرشار از اراده به هم داده‌ایم تا كودكان كوچك مبتلا به سرطان را در مسير درمان همراهي كنيم، مي‌فهمم كه آن لحظه‌هاي كودكي و آن چيزهايي كه پشت صفحه جادويي تلويزيون سياه و سفيد خانه‌مان مي‌ديدم فقط سرگرمي كودكانگي‌هايم نبوده... همان‌هاست كه امروز مرا ساخته و ايستادن را يادم داده است. و امروز که پرياي كوچك و شيرين زبانم همراه دوستان کوچکش سرخوش و شاد با نگاه‌های كودكانه به شيرين زباني‌هاي بچه كُپُل و نارنجي شادمانه می‌خنديدند مرا با خود به روياهاي كودكي بردند...

حتما کُپُل که حالا خودش پدر شده خوب می‌داند که بیماری فرزند خیلی سخت است و باید سخت ایستاد و امیدوار بود...

و مي‌دانم حالا كُپُلك و صورتي و مشكي حرف‌هاي زيادي از ايستادگي و مبارزه يادش داده‌اند تا باور كند سرطان پايان زندگي نيست...

مادر پريا



متن نامه كودكان محك به بچه موش ها

سلام به بچه موش‌ها

دیروز که داشتیم تو اتاق بازی محک با همدیگه بازی می کردیم یکی از خاله‌های مددکار اومد و بهمون خبر داد: "بچه ها یه خبر خوب فردا قراره شهر موش‌ها بیاد محک."یهو تا اینو گفت مامان مهدی و بنفشه و سهیل و پریا و عرشیا و حسین و نیلوفر و نازنین با همدیگه از خوشحالی فریاد کشیدن. تازه مامان یکی از دوستام که گفت اسمشو ننویسم پا شد و بالا و پایین پرید و مامان نرگس هم رفت که دوربینش رو واسه عکس گرفتن آماده کنه.

من و دوستام هم نمی دونستیم که خاله مددکار چرا به ما گفت خبر خوب داره این خبر خوب که مال مامانامون بود. اما بعدش مامانامون برامون تعریف کردن که شهر موش‌ها یک برنامه کودک قدیمیه خیلی با مزه است که عروسک‌هاش الان مثل مامان بابامون بزرگ شدن و بچه آوردن. امروز شهر موش‌ها اومد پیش ما و تازه فهمیدیم چرا اینقدر مامان و باباها خوشحال بودن. حسین از مشکی خیلی خوشش اومده چون خیلی بچه جدی و زرنگی بود و نازنین دلش می خواد با کپلک دوست بشه. ما فهمیدیم خوب بودن و کمک کردن موش و گربه نمی شناسه و باید همه به هم کمک کنیم. تازه من از شعر "ما می‌تونیم ما می‌تونیم" خیلی خوشم اومده و با مامانم این شعرو تغییر دادیم و گفتیم: "ما می تونیم ما می‌تونیم سرطانو شکست بدیم..."

مهدی و بنفشه و سهیل و پریا و عرشیا و حسین و نیلوفر و نازنین و نرگس

بچه‌های محک
ارسال به دوستان