عزیز آذرخرداد در عصر خبر نوشت: حال و روز برخي مدیران و مسئولان ما در این دور و زمانه آدم را یاد حکایتی شیرین اما آموزنده از شاه عباس می اندازد نقل است که "شاه عباس صفوی" "رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد و دستور داد تا درسرقلیان ها بجای تنباکو، ازسرگین اسب استفاده کنند. میهمان ها مشغول کشیدن قلیان شدند! ودود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال مملکت از بیم ناراحتی شاه پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با رضایت دودش را به هوا می دادند!
شاه که دید کسی اعتراضی ندارد رو به آنها کرده و گفت: سرقلیان ها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است . در این هنگام همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند: براستی تنباکویی بهتر ازاین نمیتوان یافت.
شاه به رئیس نگهبانان دربار که پک های عمیق به قلیان می زد گفت: تنباکویش چطور است؟ رئیس نگهبانان گفت: به سراعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان میکشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده ام! شاه با تحقیر به آنها نگاهی کرد و گفت: مرده شویتان ببرد که به خاطر حفظ پست و مقام، حاضرید به جای تنباکو، پِهِن اسب بکشی و بَه بَه و چَه چَه کنید."
حكايت مديران و شيوههاي مديريتي آنها در برخورد با مردم و مراجعان در سرزمين ما، بسان همین حکایت است در حقیقت حکایت مدیران ما قصه ای است پر غصه که اشک همه را درآورده و گویی درمانی هم برایش پیدا نمی شود.
تقريبا همگي به ياد ميآوريم كه در همه دولتها، در این مورد خاص در بر همين پاشنه با كم و زيادهايي چرخيده است و تازه در بعضي از دولتها به ویژه در یک دهه گذشته، موضوع بغرنج تر از گذشته هم شده است، زیرا برخي افراد كه در مناصب مدیریتی گمارده شدند که نه شرایط لازم برای تصدی این مشاغل را داشتند و نه تجربه و تخصص کافی برای انجام امور محوله را کسب کرده بودند.
مصیبت تازه وقتی شروع شد که با پایان دوره ریاست جمهوری دولت مهر ورز و بازگشت مقتدرانه دولت تدبیر و امید صاحب منصبان جدید نه علاقه ای برای ترک سمت های اعطایی خود داشتند و نه اینکه حاضر به پایان دادن به بازیی که شروع کرده بودند می شدند.
همین عوامل باعث شد تا مدیران بجا مانده از دوره آرمانگرایان در چرخشی 180 درجه ای از هر امکان، فرصب و حربه ای برای ماندگار سازی خود استفاده کنند. این افراد با برقراری ارتباطات وسیع از هر منافذ کوچک برای تحقق آرمان و آرزوی خود که همان ماندگاری در پست مدیریتی بود استفاده کردند و با سوء استفاده از شیوه نه چندان قاطع دولت جدید در تغییر مدیران بواسطه ردیف شدن سفارش های این و آن مقام دولتی و مجلسی سرانجام در پشت میز ماندند و حاضر به تغییر نشدند.
متأسفانه کار بجایی رسیده است که مديرانی که شعار خدمتگزاري به مردم را دادهاند ونان مردم را خوردهاند باري از دوش اين مردم برنداشتهاند . مردم و مخاطبان سازمانها یا وزارتخانه های مختلف حداقل انتظاری که از مدیران، متولیان و خدمتگزاران خود در دولت تدبیر و امید دارند این است که زمینه و امکان بازگشت امور به مسیر عقلانیت فراهم شود و کیست که نداند برای تغییر دیدگاه و پارادیم نیازمند استفاده از نیرو های انسانی هستید که اصول و مبانی فکری آنها با اصول و الگوی فکری مدیران و مسئولان اقتدارگرا و آرمانگرا متفاوت باشد.
در خوشبینانه ترین وضع موجود هم امکان ندارد یک سیستم با مدیرانی که تفکرات آنها با تفکرات و الگوهای رفتاری دولت تدبیر و امید در تضاد است بتوانند نقشه راه متولیان یک وزارتخانه یا یک سازمان را پیاده سازی و اجرایی کنند . گواه این ادعا وضعیت کنونی وزات خانه ها سازمانها و وزارتخانه هایی است که کمترین جابجایی مدیریتی از زمان روی کارآمدن دولت تدبیر و امید در آنها اتفاق افتاده است.
وجود پارادوکس های غیر همسطح و نامتوازن، عملکرد و اهداف مورد نظر مدیران ارشد یک سازمان یا وزارتخانه را به چالش خواهند کشید . وضعیت پا در هوای برخي از وزارتخانه هايي كه بيشترين نقش را در زندگي روزمره مردم دارند مثل وزارت تعاون، كار و رفاه اجتماعي و زير مجموعه هاي آن بیشتر از همین منظر قابل تحلیل و بررسی است .
متأسفانه در هشت سال گذشته افرادی با استفاده از رانتهاي فاميلي، رفاقتي، سفارشي، دستوري و... به عنوان مدیرعامل ، معاون وزير، مدير كل، رياست اداره، مديريت امور، مشاور، شهردار، بخشدار، فرماندار و... بدون توجه به دانش و تعهد و حتي شرايط ظاهري و باطني و ارتباط بين سن و سال و پست و مقام نامبرده منصوب شدند . نتيجه اين انتصابهاي بيحساب و كتاب از دست رفتن نيروهاي دلسوز و متعهد و متخصصي است كه با ديدن چنين مديراني محيطهاي كار را ترك ميكنند.
فرار مغزها، رواج فرهنگ دلالي، توجه به كارهاي غيرمرتبط در بخش خصوصي و خانهنشين شدن متخصصان دلسوخته از نشانههاي چنين وضعيتي است.
به راستی در چنین وضعیتی آيا وقت آن نرسيده است كه پس از سالها انتظار، به سراغ شايستهسالاري واقعي ونه شعاري برويم؟ تا چه زمانی بايد نظام مديريتي كشور دستخوش اين انتصابهاي ارتباطي باشد؟
در يك وزارتخانه با حضور صدها كارمند باتجربه، براي يك پست كوچك سازماني، براي رياست يك اداره درجه سه ، فلان فاميل را از بيرون آن وزارتخانه منصوب ميكنند و دل دهها كارمند كه سالها در آن سازمان جان كندهاند را به درد ميآورند. ممكن است براي مناصب تخصصي ناچار شويم گاهي كارشناسي را از خارج سازمان دعوت كنيم و يا مناصب كليدي را به معتمدان بسپاريم، اما آيا اين انتصابها بايد تا حد ادارات درجه چندم هم ادامه يابد ؟ چه كسي بايد به اين رفاقتهاي گرمابه و گلستان، هزار نكته باريكتر از مو را در مديريت ياد دهد؟
نکته جالب اینکه این عزیزان پس از چندی حاضر به ترکت پست و مقام خود و تغییر و برکناری نیستند و باز با استفاده از همان شیوه های گذشته (خویشاوند نوازی، رانت بازی، چاپلوسی و ...) تمام توان و ظرفیت خود را برای ماندگاری و ازدست ندادن پست و میز خود بکار می بندند.
به راستی برای این درد چه مرثیه ای باید سرود . سوء مدیریت در کشور را با کدام شیوه و روش باید درمان کرد ؟ پاسخ این سئوالات را باید متولیانی که عامل بکارگماری چنین مدیرانی هستند بدهند؟