ایسنا - فاطمه کریمخان: زنگ بیدار باش، برای خیلیها صدای بلند «سلام صبح بخیر» و بعدتر «صبح بخیر ایران» بود؛ روزی که مطمئن بودیم سه ماه تعطیلات تابستان دیگر تمام شده و هرجا میرفتیم صدای یک دسته پسربچه بود که با هم میخواندند «همشاگردی سلام.... همشاگردی سلام».
کجخلقی از کوتاه کردن موها و اتو کردن مانتوهای سیاه و سرمهای، یک شب مانده به تمام شدن تعطیلات خریداری نداشت، شیش و بش چیزهایی که باید فردا توی کیف میگذاشتیم هم بالاخره تمام میشد، فکر معلم جدید و برنامه کلاسهای تازه، شروع سال جدید، دوباره مدرسه!، شب را به اندازه یک چشم به هم زدن کوتاه میکرد و باید از رختخواب دل میکندی که راه بیفتی، حالا بین خودمان باشد، دلمان هم تنگ شده بود برای «زنگ تفریح» برای «شادیهای راه مدرسه».
میگویند «وضعیت مطلوب ایرانیها، در "گذشته" است». لابد دلیل این همه خاطرهبازی با این عکسها و موسیقیهای دهه شصت هم همین است؛ همان چیزی که ما را میکشاند به سمت خریدن کتابهای «یادتونه»، «منتخب کارتونها و سریال های دهه شصت تلویزیون» و اصلاً همین دوباره گوش دادن به سرود «همشاگردی سلام».
این سرود، بازماندهای از "آن سالها"ست و خاطره مشترک یک نسل که نیمکتهای سهنفره چوبی کندهکاریشده با جملهها، یادگاریها، تقلبها، جامیزیهای فلزی و مدرسههای چند شیفته هنوز در ذهنش زنده است. هنوز چهره ناظمهایی را در ذهن دارد که در هر شیفت مدرسه باید سیصد چهارصد دانشآموز را میپاییدند، با سوتهایی که تویشان یک نخود کوچک بالا و پایین میپرید؛ فریاد میزدند: «دنبال هم ندوید»، «حیاط جای کشبازی نیست»، «فلانی به دفتر!». هنوز صدای معلمها در گوشش باقی است: «همه به تخته نگاه کنند»، «کلاس اینطرفیه»، «سرت رو برگهت باشه»، «چرا توی نوشتن مشقات جا انداختی؟»، «اگه چیز خندهداریه بگید همه بخندن!»؛ نسلی که به خاطر دیر رسیدن همیشه خودش را آماده میکرد جواب پس بدهد که «تا الان کجا بودی؟»،«الان وقت کلاس اومدنه؟».
اما این سرود از کجا آمد؟ سالهای پایانی دهه پنجاه و بعد از آن در دهه شصت، سرودخوانی یکجورهایی مد شده بود؛ درست همان زمانی که موسیقی و ساز و آواز، مردد بین ماندن و رفتن بود. یاد همهمان هست حتما که «به لاله در خون خفته»، «هوا دلپذیر شد»، «خمینی ای امام»، «ایران، ایران»، «برخیزید» و خیلی سرودهای دیگر که بعدها اسمشان را گذاشتند "سرود های انقلابی" در همین فضا و با همین گروه ها اجرا شدند. بیشتر این سرودها، رنگ و بوی حماسی و سیاسی داشتند، اما «همشاگردی سلام» چیز دیگری بود؛ سرودی برای بچههای سرزمین موشکباران و آژیر قرمز که فارغ از سیاست، همه را تشویق میکرد روز اول مهر را شاد باشند.
ترانه و موسیقی این اثر را مجتبی کاشانی بعد از اینکه در سال 57 کارش را در صدا و سیما آغاز کرد، ساخت. کاشانی که تحصیلات و تخصصش در رشته مدیریت بود و سالها در دانشگاههای آمریکایی و ژاپنی، درس مدیریت صنعتی خوانده بود، در سال هایی که در ایران زندگی میکرد، به غیر از نوشتن کتابهای مدیریتی، شعر میگفت و انجمن خیریهای را اداره میکرد که به همت آن 240 مجتمع آموزشی در کشور ساخته شد.
او سرانجام در سال 83 و به خاطر سرطان معده در تهران درگذشت.
این سرود، پس از سالها بازخوانی هم شده است. علی تفرشی همین چند سال پیش با همخوانی دخترش «نوا» و به کارگردانی فواد صفاریان، «همشاگردی سلام» را با یک تنظیم تازه برای مهر 89 خوانده است؛ شاید برای اینکه نسل دیگری از بچههای مدرسهای، اول مهر که میشود، دوباره با صدای «همشاگردی سلام» بروند سال جدیدشان را آغاز کنند. این بار شاید با نگرانیها و دلهرههای کمتر، با نگاهی به روزهای بهتر.