۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۵:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۴۹۵۱۹
تعداد نظرات: ۲۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۸:۰۶ - ۲۸-۰۵-۱۳۹۳
کد ۳۴۹۵۱۹
انتشار: ۰۸:۰۶ - ۲۸-۰۵-۱۳۹۳
به بهانه مرگ سیمین بهبهانی غزل سرای نوپرداز معاصر

شعله ی رقصان غزل، مُرد ...

هر چه سن سیمین بالاتر می رفت و تجربه های بیشتر می آموخت عشق او هم بزرگ و بزرگ تر می شد: شلوارِ تا خورده دارد / مردی که یک پا ندارد/ خشم است و آتش، نگاهش/ یعنی: تماشا ندارد...
شعله ی رقصان غزل، مُرد ...عصر ایران؛ مهرداد خدیر- بانوی غزل سرای ایرانی که از 15 مرداد به حال کما به سر می برد بامداد سه شنبه 28 مرداد 1393 در بیمارستان پارس تهران چشم از جهان فرو بست.

سیمین بهبهانی که با عنوان «بانوی غزل» شناخته می شد، به خاطر نوآوری هایی که داشت «نیمای غزل» هم لقب گرفته بود. او که متولد 28 تیر 1306 خورشیدی در تهران بود در 28 مرداد 1393 خورشیدی در تهران درگذشت.

محبوبیت شاعران در جامعه ما به این خاطر است که هیچ هنری نزد ایرانیان مرتبت شعر را ندارد و ایرانیان هیچ هنرمندی را به اندازه شاعر دوست نمی دارند.

 نگویید پس این همه کتاب شعر که بی مشتری مانده چه حکمتی دارد؛ که گفتم و می گویم شاعر و نه هر شاعری. چه، در همان قرونی که مولانا و سعدی و حافظ ظهور کردند نیز ایران شاهد شاعران بسیار بود اما این سه ماندند و درخشیدند و حتی خواجوی کرمانی در قیاس با درخشش حافظ رنگ باخت.

همان گونه که از میان شاعران کلاسیک فارسی و طی هزار سال پنج و به روایتی شش شاعر بیشتر در ذهن وزبان ما ماندگار شدند در این کمتر از یکصد سال که شعر پارسی دوران تازه ای را تجربه می کند نیز از این خیل شاعران تازه که اغلب میان سنت و مدرنیته معلق اند، چند نام برجسته تر شده و باقی می ماند و سیمین بهبهانی که ساعاتی پیش، چشم از این دنیای خاکی فروبست یکی از همین هاست و اگر زن بودن او را برجسته کنیم ضلع سوم مثلث زنان شاعر (با احتساب پروین و فروغ).

شاعری که شعر تغزلی و کلاسیک را با اوزان تازه می سرود و چون نوگرا به مفهوم مصطلح نبود در میان عوام شعردوست هم محبوبیتی خاص داشت و اشعار او در موسیقی دستگاهی ایرانی نیز قابل اجرا بود. زن بودن شاعر هم البته در محبوبیت و پذیرش مضامین عاطفی سخت موثر می افتاد.

 در اشاره به استقبال اهل موسیقی، ملموس ترین مثال آلبوم همایون شجریان با همکاری تهمورس پورناظری است که در آن همایون، سروده شاعر با عنوان «چرا رفتی» را می خواند که بسیار هم گل کرد و بازار راکد موسیقی را رونقی دوباره داد و درست در روزی که شاعر به کما رفت نیز کنسرت آن را به صورت زنده اجرا کرد که این هم بسیار مورد استقبال قرار گرفت و چند شب تمدید شد. جالب این که آلبوم را نیز همه نه با نام اصلی آن - نه فرشته نه ابلیس- که با عنوان همین شعر – چرا رفتی- می شناسند و به همین خاطر کنسرت هم «چرا رفتی» نام گرفت:

چرا رفتی،چرا؟- من بی قرارم،
به سر، سودای آغوش تو دارم.-

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟

نه هنگام گل و فصل بهار است؟
نه عاشق در بهاران، بی قرار است؟

همچنین جا دارد به یاد آوریم «هوای گریه با من» را ؛ که آن نیز سروده همین شاعر بود و در اجرای موسیقایی آن، برای فرزند استاد، شهرتی مستقل از پدر به ارمغان آورد.

سیمین خلیلی مشهور به سیمین بهبهانی اگرچه با فرهنگ و گفتمان مسلط فرهنگی فاصله داشت و چه بسا این اواخر هیچ نسبتی نداشت اما ایران را بسیار دوست می داشت و در نخستین روزهای شروع جنگ عراق علیه ایران در همان مهر ماه 1359 این شعر را سرود:

ای عزیزان! امید فتح شماست
در دلم هیچ اگر تمنا هست

شب اگر وهمناک و تاریک است
روشنی های صبح فردا هست

خصمم اگر با نشان بولهبی است
با شما آیت «سََیصلی» هست...

در مهر 1359 که آتش جنگ درگرفت دیگر جای سرودن اشعار عاشقانه نبود و با الهام از سوره «تبت» و آیه «سیصلی نارا ذات لهب» شعر «ما نمی خواستیم اما هست» را چونان «پاره دلی» به «رزمندگان دلیر» تقدیم کرد. کاری که شاید امروز نزد برخی چندان مهم جلوه نکند اما باید دانست که برخی از صاحبانِ دیگرِ سخن انجام ندادند. دو ماه بعد نیز برای «مدافعان دلیر خونین شهر» شعری سرود.

اشعار اجتماعی او اما محدود به این موارد نیست. چندان که هر چه سن سیمین بالاتر می رفت و تجربه های بیشتر می آموخت، عشق او هم بزرگ و بزرگ تر می شد:

شلوارِ تا خورده دارد / مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش، نگاهش/ یعنی: تماشا ندارد

رُخساره می تابم از او/ اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید/ از بیست، بالا ندارد...

شاعران را باید با شعرشان و حسی که به مردمان زمان خود و پس از خود داده اند و می بخشند داوری کرد نه با فراز و فرودی که در زندگی خصوصی هر کسی هست یا باورهای سیاسی و غیر سیاسی شان. چندان که اگر چنین باشد درباره سعدی نیز می توان گفت مذهبی داشت غیر از مذهب رسمیِ پس از خود یا در وصف هلاکو خان مغول هم سروده بود.

وقتی مهدی اخوان ثالث (م.امید) درگذشت، احمد شاملو پیامی فرستاد و گفت: «شاعران، هرگز نمی میرند». بسیاری این سخن را برای جبران کدورتی دانستند که در یکی دو سال آخر به خاطر سخنرانی شاملو در دانشگاه برکلی آمریکا درباره شاهنامه و فردوسی میان آن دو ایجاد شده بود یا اندوخته ای برای خودش اما اکنون که سال ها از مرگ هر دو می گذرد روشن شده است آنان که سخنی از خود بر جای گذاشته اند در ذهن و زبان مردمان باقی می مانند.

حافظ، سعدی، مولانا و فردوسی و بزرگان دیگر انگار همیشه با ما هستند. شاعران معاصر البته نتوانستند آن قله ها را تکرار کنند اما همین که شعر آنان به صورت ترانه خوانده یا زمزمه می شود یا گاه اینجا و آنجا و حتی در محفلی که هیچ نسبتی با ادب و فرهنگ هم ندارد بر زبانی می نشیند و بر گوش ها خوش می آید به این معنی است که شاعران با شعر خود زنده می مانند و سیمین بهبهانی نیز این بخت را دارد که بماند.

شاعری که روزی سروده بود:

«یا رب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم

از بوسه های آتشین، وزخنده های دل نشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

... گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها، بار دگر یارش کنم

چون یار شد بار، دگر کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم»

این شعر را هم به بانوی قصه فارسی – سیمین دانشور- تقدیم کرده بود:

دوباره می سازمت وطن/ اگرچه با خشتِ جان خویش
ستون به سقف تو می زنم/ اگر چه با استخوانِ خویش

دوباره می بویم ازتو گل/ به میل نسلِ جوان تو
دوباره می شویم از تو خون/ به سیل اشک روان خویش

سال پیش و در پنجم آبان 1392 به دعوت علی دهباشی عزیز که بخارا را یک تنه چون یک بنیاد برپا داشته در «شب سایه»- برای گرامی داشت امیر هوشنگ ابتهاج - حاضر شدم.  هم دیر رسیدم و هم به دلیلی زود باید می رفتم و شگفتا که تنها فرصت حضور در یکی از برنامه ها دست داد. درست، هنگامی که سیمین بهبهانی به یاری خانم «مهرو ملالی» پشت تریبون می رفت تا غزلی را به سایه پیش کش کند. احساس می شد بینایی خود را از دست داده اما نه خود بروز می داد و نه دیگران در این نکته دقیق می شدند و تنها می شنیدند:

دیگر نه جوانم، که جوانی کنم ای دوست
یا قصه از آن «افتد و دانی» کنم، ای دوست

هنگام سبک خیزیِ آهوی جوان است
پیرانه سر آن به، که گرانی کنم ای دوست...

تا رسید به این بیت که

دل مُرد و در او شعله ی رقصانِ غزل مُرد
حیف است تغزّل که زبانی کنم ای دوست

و دیدم که هم قطره اشکی از چشم شاعر افتاد و هم چشم های حاضران خیس می شد.

 آری، در این سرزمین و نزد مردمان آن، هیچ هنری گرامی تر از شعر و هیچ هنرمندی محبوب تر از شاعر نیست و در میان گونه های شعری نیز همچنان غزل و شعر تغزلی، دوست داشتنی ترند و چون قصه، قصه عشق است وقتی شاعر، زن باشد شیرین تر هم می نشیند.

شاعری که توانست مفهوم عشق را در شعر خود ارتقا دهد و از احساسات جوانانه و روایت شخصی به مفاهیم بلند و عمومی برساند و این نکته را با مقایسه تاریخ سرودن اشعار به وضوح درمی یابید.

هنر او از حیث ظاهری «اوزان تازه» بود و از جنبه متن و معنی نوع نگاه به عشق که مدام آن را ارتقا داد و از این نظر، بختیار بود که بلند زیست تا از عهده این کار برآید. بر این پایه می توان گفت شاعر نمی میرد اگر چه مرده باشد و پیش تر خود سروده باشد:

دل مُرد و در او شعله ی رقصانِ غزل مُرد...

 
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۲۱
در انتظار بررسی: ۳۱۴
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
16
1477
خدا رحمتشون کنه... تسلیت به تمام دوستداران ایشون...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
15
974
درگذشت بانوی شعر ایران رو تسلیت میگم.
ناشناس
Spain
۰۸:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
11
729
خدارحمتش کنه....
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
14
627
خداوند بانوي غزل را رحمت كند.
بهاره
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
11
503
خدایش بیامرزاد
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
12
465
روحش شاد
رضا
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
10
398
خدايش بيامرزاد
یاسین
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
9
369
روحش شاد
مهران
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
10
529
بسيار سپاسگزارم نوشته زيبايي بود چه خوب كه در هواي سيمين دم براورديم و چه تلخ كه به سوگش نشستيم
علي
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
11
305
بسيار سپاسگزارم.
ناشناس
Germany
۰۸:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
16
541
افسوس من آن نیست که بانوی غزل مرد
افسوس من آن است که منبعد غزل مرد
روحش شاد
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
11
357
روحش شاد و قرین رحمت باد...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
9
154
روحش شاد .کاش قدر هنرمندان خود را در زمان حیاتشان بدانیم...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
10
131
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۳۰ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
11
155
چرا رفتی؟ چرا؟ من بی قرارم
ندا
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
10
116
حسرتی همیشگی برای اهل شعر و هنر بر جای ماند. روحش شاد
بهمن
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
20
158
سلام و دست شما درد نکنه، این بانوی بزرگوار بیش از این در خور ستایشه، اما قشنگتر نبود که بجای "مرد" از واژه "خاموش شد" استفاده میکردید و تیتر میزدید:
"شعله رقصان غزل، خاموش شد"
جابر
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
11
102
بله من با بهمن موافقم شايسته است گفته شود شعله رقصان غزل خاموش شد.
عصر ایران با تشکر از توجه شما. تیتر عینا برگرفته از بخشی از سروده خود شاعر است. در متن هم توضیح داده شده است.
حسین
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
5
93
روحش شاد وقرین رحمت باد
مجید باقری
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
7
121
تقدیم به روح پاکش :
آنکه با شعله رقصان غزل آب کند دلها را
حیف است تغزل که شکوفا نکند گل ها را
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
7
168
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم "دوامشان"
خدایش بیامرزد