رضا ساکی در ستون طنز روز ایسنا نوشت:
باز هم میخواهم درباره نفهمیهایم حرف بزنم. بیچاره شما که گیر یک طنزنویس نافهم افتادهاید. شرمندهام ولی من از آن دسته آدمهایی نیستم که خودم را به فهمیدن بزنم، وقتی چیزی را نمیفهمم، میگویم نمیفهمم.
مثلا نمیفهمم که چرا برخی از دوستان درباره برنجهای هندی سبد دکالا اینقدر سروصدا میکنند و فغان میزنند که دولت برنج برنجکار ایرانی را نمیخرد و برنج هندی وارد میکند. حکایت همان حکایت بر دار کشیدن منصور حلاج است. گویند: هر کس سنگی میانداخت؛ شبلی را گِلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گِلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آنکه آنها که نمیدانند معذورند؛ از او سختیام میآید که او میداند که نمیباید انداخت.
یعنی ممکن است مردم یادشان نباشد و یا ندانند که هند دارد به جای پول نفت به ما برنج میدهد و دولت هم چارهای ندارد که برنج هندی را توزیع کند. یعنی دوستانی که با بردن پرونده به شورای امنیت و کاغذپاره خواندن تحریمها کاری کردند که نفت بدهیم برنج بگیریم، حالا شبلیوار گِل یا گاهی لنگهکفش میزنند و مطالبات هم دارند!
یکی دیگر از موارد نفهمیهایم مربوط به اعدام است. من عاقبت نفهمیدم چه کسانی از اعدام در ملأعام درس عبرت میگیرند. آنها که صبح میروند اعدام را میبینند کفوسوت میزنند و فیلم میگیرند؟
فرقی هم برایشان نمیکند که برای چه کسی کفوسوت میزنند. اگر اعدامی مأمورها را بزند، برایش کف میزنند، اگر مأموران هم اعدامی را بزنند، برای آنها هم کفوسوت میزنند. کسانی هم که پای اینترنت فیلم اعدام را میبینند، با اعدامی متجاوز به زن حامله چنان همدردی میکنند که نگو و نپرس. حالا شما بگویید از این اعدام در ملأعام چه کسانی درس میگیرند؟ درس عبرت!
باقی بقایتان!