شصتمین بهار زندگی برای حسن تهرانی کارگر سابق یکی از شرکت های پیمانکاری شهرداری شیراز با غروب خورشید سلامتی آغاز شد ، پیرمرد 60ساله اکنون در کنار بوستان حاشیه ای شهید چمران شیراز می نشیند و چشم به دست رهگذرانی دارد که اغلب بی تفاوت از کنار او می گذرند.
به گزارش ایرنا ، حسن تهرانی تا چند ماه پیش هم پیر و فرتوت بود ، خسته و درمانده بود، رمقی برای راه رفتن نداشت اما در عین حال سرویس های بهداشتی بوستان حاشیه ای چمران شیراز را نظافت می کرد ، آب و جارو از دست او نمی افتاد و با صدای ˈ بابا جان سلام ˈ سلام رهگذران را پاسخ می داد.
اما اینک او در همان جایی که سالها آب و جارو می کرد و تمیز نگه می داشت تا من و شما و همه رهگذران دیگر دستمال کاغذی استفاده شده مچاله ای را روی زمین نبینیم در حالی نشسته است که نیمی از بدنش همراهش نیست ، نیمی از بدنش او را در گذر زندگی تنها گذاشتند و در سکته ای غافلگیر کننده از حرکت ایستادند.
حسن تهرانی بارها و بارها از پله های سرویس بهداشتی بوستان حاشیه ای چمران بالا و پایین رفته بود و بارها این پله ها را تمیز کرده بود اما در یکی از همین بالا و پایین رفتن ها پایش ســُـر خورد و او را به زمین کوبید ، او اکنون با پروتزهایی که در لگنش کار گذاشته اند می نالد و هر روز آمد و شد رهگذاران را می بیند و آرزو می کند که ای کاش فقط می توانست یکبار دیگر از آن پله ها عبور کند.
پای صحبت حسن تهرانی که می نشینی از رنج زندگی بسیار دارد که بگوید ، از اینکه شرکت پیمانکاری طرف قرارداد شهرداری شیراز دیگر او را نخواست ، یک پیرمرد شصت ساله فلج که نیمی از بدنش را به همراه ندارد به چه درد شرکت پیمانکاری می خورد!
حسن تهرانی اکنون گوشه ای افتاده است.
وقتی از فرزندانش پرسیدم نگاهش را از چشمانم گرفت شاید غرور مردانه به او اجازه گریستن نداد و اینطور حرف زد: فرزند هم دارم ، هر جا باشند به سلامت باشند ، تنها مونس من در همه روزهایی که در بیمارستان بستری بودم و درد عمل جراحی را تحمل می کردم همسر نا شنوا و کر و لالم بود ، اکنون نیز او مرا تر و خشک می کند و تنها مونس من در زندگی است .
حسن تهرانی خواست تا به شهرداری شیراز و به همه شرکت های پیمانکاری شهرداری شیراز بگوییم که هزینه یک صندلی چرخدار برای او خیلی تمام می شود اما شاید، برای آنها چندان زیاد نباشد ، او فقط همین خواسته را داشت ، یک صندلی چرخدار برای پیرمردی شصت ساله که سالها برای داشتن شهری تمیز و زیبا عرق ریخته و اکنون نفس بریده است.
وقتی از بیمه و پوشش بیمه ایش سووال کردم گفت: بیمه ندارم ، شرکت پیمانکاری تا وقتی برایش کار می کردم بیمه مرا می داد اکنون هیچ تامین بیمه ای ندارم ، به آقای شهردار بگویید من هنوز زنده ام ، من هنوز نفس می کشم.