آینانیوز؛ حامد عطائی - اسکندر خنجری خبرنگار اهل درد و دوست داشتنی آذربایجالن غربی که کم از دردها و کاستی های اجتماعی پیرامون مان ننوشته و صاحب این سطور بارها متاثر از تیترها و جمله هایش سنگینی بغض و رنجی که در واژه واژه مطالبش ساری و جاری بود را در گلویش احساس کرده است، به حکم تقدیر دست به گریبان دردی بزرگ است که فقط قلم شیوا و دردناکش از پس بیانش برمی آید.
هدف از بازنشر این دلنوشته که در وبلاگ شخصی او منتشر شده بود، نه سروصدای تبلیغاتی و رسانه ای که شروع اقدامی عملی و کارگشاست.
یادم نمی رود اسکندر چند روز قبل در سالن ورزشی گفته بود فرصت برای پیوند از لحظه ای که اعلام می شود و در صورتیکه همه چیز فراهم باشد از جمله «پول»، فقط 6 ساعت است. این یعنی فرصت برای نشاندن لبخندی که ماههاست از لبان خانواده خنجری رخت بسته کوتاهتر از آنی است که تصور شود.دنیا به آخر نرسیده، هنوز وجدانهای بیدار نفس می کشند.
اسکندر خنجری : اين نوشته نه رپرتاژ آگهي است و نه غمنامه اي كه بخواهد تسامح و سهل انگاري عده اي را به يادشان بياورد. هرچه هست پدرم خبر ندارد و من اما نمي توانم ساكت بنشينم چيزي نگويم. خيلي وقتهاست كه ويروس هپاتيت امان پدرم را بريده. با بي پولي و سختي هاي زياد پدرم علاوه بر اينكه روزي 6 سرعائله را تامين مي كرد گهگاهي هم به فكر درمان بيماري خودش مي افتاد. روزها و ماهها و سالها از پي هم آمدند و در نخستين روز از تابستان امسال كه پدرم ديگر از« ادم پاها »( ورم پاها) و شكم آب آورده طاقتش طاق شده بود به سراغ دكتر چندين ساله اش در خيابان طرزي رفت.
آزمايش ها و تشخيص دكتر يوسفي نشان داد كه احيا خنجري پدر خوب و سترگ من به سيروز كبدي مبتلا شده. خبر تلخ و كوتاه بيماري سخت پدر را من از برگه آزمايش سونوگرافي متوجه شدم. خبر داشتم كه بيماري سخت و درمانش سختر، براي همين تا توانستم خودم را كنترل كردم تا نكند پدرم روحيه اش را ازدست بدهد. پدر اما سخت و محكم از ابتداي تابستان پا به پاي ازمايش ها و داروها از شربت لاكتولوز گرفته تا قرص هاي بي شمار را طي كرده.
دقيقا خاطرم نيست كه چه روزي و چه ساعتي بود كه براي شناختن بيشتر اين بيماري به سراغ اينترنت رفتم هرچقدر جستجو مي كردم نااميدتر مي شدم. كلمات و واژه هايي سخت و مايوس كننده در كنار هم قطاري از نااميدي را در صفحات مختلف دنياي مجازي از بيماري سيروز كبدي به راه انداخته بود و من هر لحظه شكسته تر.
خواب و خوراك نداشتم. دل به دريا زدم و جرات پيدا كردم به سراغ دكتر يوسفي رفتم. راحت و بدون استرس بهم گفت كه كبد پدرت از كار افتاده و با اين شرايط روزهاي سختي پيش رو دارد. اما گفت كه براي اين بيماري پيوند كبد چاره ساز است، اما بازهم ته دلم را خالي كرد گفت كه هزينه هايش بالاست و بايد راهي شيراز شويد.
به هر طريقي بود بعد از گفته هاي دكتر خودمان را به شيراز رسانديم. بيمارستان نمازي، براي خودش شهري است . بخش پيوند و آغاز مراحل سخت قرار گرفتن در ليست پيوند. آزمايشات مختلف همگي به نرخ آزاد. دلتنگي هاي پدر و سختي هايي كه براي هر كدام از آزمايشات متحمل مي شد روزهاي شيراز را برايم غيرقابل تحمل كرده بود.
از متخصص قلب گرفته تا اعصاب و روان. از متخصص كليه گرفته تا آزمايش سل. از دندانپزشك گرفته تا متخصص ريه. از سي تي اسكن گرفته تا اندوسكوپي و آزمايش هاي متعدد خون و دي ان آي.
حالا هم مي خواهم بگويم چه خوب كه رئيس جمهور مملكت به فكر درمان ماهان دانش آموز مريواني افتاده. چه خوب كه معلمش موهاي سرش را تراشيد تا بلكه چشم هاي به خواب رفته بيدار شوند. مي خواهم بگويم پدر من هم كم از ماهان ندارد. رك و راست هزينه هاي پيوند كبد بالاست و پدرم رزمنده ديروز و فراموش شده امروز اين همه پول ندارد تا خرج درمانتش كند. مي خواهم بگويم آقاي روحاني حتما بايد مشكلي يا دردي رسانه اي شود بعد شماها دست بكار شويد. حتما بايد سري تراشيده شود تا بعد شما متوجه شويد حتما بايد...؟
بيش از 50 ميليون تومان پول نياز است تا من خرج پيوند كبد پدرم كنم اما ندارم. و اين نداشتن شده خوره جانم. شب و روزم شده فكر تامين اين پول. خبر ماهان را كه شنيدم و ديدم چطوري وزير آموزش و پرورش براي بوسيدن دست معلم فداكار ماهان خودش را خم كرد گفتم بنويسم تا اگرچه سردار خرم فرمانده سپاه شهدا نخواهد ديد كه چطور رزمنده ديروز با 60 ماه خدمت جبهه چطور بدون بيمه و پشتوانه دارد از درد بيماري به خودش مي پيچد و يا دولت كريمه كه واقف است مردم زير بار هزينه هاي درمان كمرشان خم نشده بلكه شكسته اما گفتم بنويسم تا حداقل درونم كمي آرام شود.
اميدي به كمك و همراهي اين مسئولين ندارم چشم انتظار معجزه خدا هستم تا بلكه خودش راهي جلو پايمان بگذارد تا شرمنده پدرم نشوم. به پدرم قول دادم از زير سنگ هم كه شده پول درمان بيماريش را پيدا مي كنم و اميدم به خداست تا شرمنده كسي كه پادشاه زندگي ام است و با چنگ و دندان من و خواهر و بردارهايم را بزرگ كرده نشوم.
بگذريم .واژه ها به حرفها و دردهايم قد نمي دهند.
پدرم هم سكوت مي كند، تمام ابرهاي جهان در دلم گريه مي كنند، بال هاي پرندگان سنگباران مي شود، برگ هاي درختان يكي يكي سقوط مي كنند مي افتند زير پاي رهگذراني كه فقط نوك كفش هايشان را نگاه مي كنند. مسئوليني كه در روزهاي آفتابي هم يقه باراني شان را تا روي گوش هايشان بالا مي آورند تا صداي پر جبرائيل را نيز نشنوند.
منبع: منهای حرف