در تمام شش سالی که من با خیال راحت و در آسایش در انگلستان درس میخواندم، حسین اللهکرم در جبهه بود. من درس خواندم و او ارتفاعات «بازی دراز» را با نبرد تن به تن از چنگ عراقیها درآورد.
او چیزی نمیگوید ولی من نمیتوانم فراموش کنم که در هشت سالی که جنگ با عراق جریان داشت، حسین اللهکرم کجا بود و چه کرد و من کجا بودم و چه کردم.
«توضیحی که میخواهم بدهم بیش از آنکه اساس و مبنای عقلانی و منطقی داشته باشد، بر پایه احساس و عاطفه میباشد...»
به گزارش پارسینه، صادق زیباکلام نوشت: «در جریان توصیف مناظره ناتمام با سردار حسین اللهکرم در دانشگاه علوم پزشکی گیلان در رشت، برخی از دوستان با تعجبی حاکی از تاسف پرسیدهاند که چرا من این قدر به حسین اللهکرم احترام میگذارم و برای وی ارزش قائلم؟ این پرسش بارها و بارها از من صورت گرفته که چرا من این قدر برای «حسین اللهکرم»ها ارزش و احترام قائلم. خودم اذعان دارم که توضیحی که میخواهم بدهم بیش از آنکه اساس و مبنای عقلانی و منطقی داشته باشد، بر پایه احساس و عاطفه میباشد.
سال ۱۳۶۳ بود و ایران درگیر یک جنگ تمامعیار با عراق. اینکه این جنگ چرا به وجود آمده بود، آیا اساسا به وجود آمدنش اجتنابناپذیر بود یا برعکس میشد جلوی آن را گرفت و اینکه نقش ایران یا عراق یا آمریکا در به وجود آمدن آن چه میزان بود و بالاخره اینکه ایران یا عراق یا کشورهای دیگر در تداوم آن چه قدر نقش داشتهاند، اصلا در اینجا موضوعیت پیدا نمیکند.
من در مهرماه آن سال به همراه خانوادهام برای تحصیل در مقطع دکترا به انگلستان رفتم و حسین اللهکرم هم در همان مهرماه به ارتفاعات «بازی دراز» در غرب کشور که در اشغال عراق بود، اعزام شد. نکته جالب این است که هر دوی ما داوطلبانه راهمان را انتخاب کرده بودیم. نه کسی حسین اللهکرم را وادار کرده بود که به جنگ برود و نه کسی مرا وادار کرده بود که به انگلستان بروم. در تمام شش سالی که من با خیال راحت و در آسایش در انگلستان درس میخواندم، حسین اللهکرم در جبهه بود. من درس خواندم و او ارتفاعات «بازی دراز» را با نبرد تن به تن از چنگ عراقیها درآورد. حسین اللهکرم یک نظامی معمولی نبود. داستانهای زیادی در مورد وی گفته میشود که به افسانه بیشتر شباهت پیدا میکند. او دهها بار برای شناسایی وضعیت عراقیها به منظور تدارک نقشه عملیات و بعضا یکه و تنها کیلومترها به داخل خاک عراق نفوذ میکرد. حسین اللهکرم میبایستی صدها بار شهید میشد ولی قسمتش نبود. جالب است که او نه ادعایی داشت و نه دارد و نه امروز بر کسی منت میگذارد و یا خودش را طلبکار میداند و نه به من میگوید تمام آن سالهایی که شما در انگلستان درس میخواندید و زندگی میکردید، من داشتم در جبهه میجنگیدم.
او چیزی نمیگوید ولی من نمیتوانم فراموش کنم که در هشت سالی که جنگ با عراق جریان داشت، حسین اللهکرم کجا بود و چه کرد و من کجا بودم و چه کردم.
پیشتر هم گفتم که اساس توضیح و استدلالم بیش از آنچه که متکی بر منطق و استدلال باشد، متکی بر عاطفه و احساس است. بنابراین هیچ محاجهای با عزیزانی که با استدلالهای منطقی میخواهند با «احساس» من مخالفت نمایند، ندارم. در عین حال این را هم میپذیرم و کاملا قبول دارم که صرف اینکه و نفس اینکه حسین اللهکرم هشت سال داوطلبانه به جبهه رفته و جنگیده و بارها ممکن بوده که به شهادت برسد به هیچ روی به معنای آن نیست که حسین اللهکرم دارای یک حق یا امتیازی بیش از دیگران است و یا آنکه افکار و عقاید وی میبایستی از یک وزن و جایگاهی بیش از افکار و عقاید دیگران برخوردار باشد. نه، مساله فقط در نفس در نظر گرفتن و فراموش نکردن آنچه که حسین اللهکرم و «حسین اللهکرم»ها در آن هشت سال انجام دادند هست و بس.»