عصر ایران؛ اهورا جهانیان - این روزها که در ماههای پایانی دولت احمدینژاد به سر میبریم، شاید بد نباشد به نکتهای ظریف در چرایی از دسترفتن جایگاه و اقتدار احمدینژاد در نظام سیاسی ایران تامل کنیم.
اصولگرایان بارها و بارها تاکید کردهاند که جریان انحرافی احمدینژاد را از راه به در برد و کار او را به تقابل آشکار و پنهان با ارکان نظام و نیز مرجعیت و روحانیت کشاند. جریان موسوم به انحرافی، از نظر اصولگرایان عیب و علتهای زیادی داشت که مهمترین آنها، ادعای رابطه با امام زمان بود.
شبهناسیونالیسم باستانگرایانه جریان انحرافی نیز البته جزو انحرافات اساسی این جریان بود، ولی مشکل اصلی اصولگرایان با مشایی و احمدینژاد در همان ادعای تلویحی رابطه با امام زمان است.
اما چه شد که کار احمدینژاد و مشایی به اینجا کشید که خواستند از امام زمان (عج) پلی بسازند برای عبور از ولایت فقیه و ولی فقیه؟
اگر کمی منصف باشیم و حافظهمان را نیز به کار بیندازیم، میتوانیم بگوییم که اصولگرایان خودشان در ایجاد و بروز این پدیده، بی تقصیر نبودند. آنها به احمدینژاد اعتماد به نفس کاذبی در زمینه مشروعیت دینی دادند که کار خودش و دولتش را به جاهای باریک کشاند.
پس از اینکه احمدینژاد برنده انتخابات ریاست جمهوری سال 84 شد، یکی از روحانیان بلندپایه حامی احمدینژاد، داستانی را با یک واسطه به نقل از مردی اهوازی تعریف کرد که شاید این داستان سرآغاز ماجرای "رابطه دولت احمدینژاد و امام زمان (عج)" بوده باشد.
حکایت این روحانی طراز اول چنین بود: "یکی از دوستان حاضر در جلسه نقل میکرد: قبل از برگزاری مرحلهٔ اول انتخابات به محضر یکی از علمای اهواز رسیدم. ایشان گفت: نگران نباشید، احمدی نژاد رئیس جمهور میشود. ایشان گفته بود که شخصی شب بیست و سوم ماه رمضان در حال احیاء پیش از نیمه شب به خواب میرود. در خواب به او ندا میشود که بلند شو برای احمدی نژاد دعا کن، وجود مقدس ولی عصر (عج) دارند برای احمدی نژاد دعا میکنند. میگوید من حتی اسم احمدی نژاد را نشنیده بودم و اصلا او را نمیشناختم."
بدیهیست که بر این داستان، نقدهای زیادی میتوان وارد کرد. اگر مشایی پرچمدار اصلی جریان انحرافی و احمدینژاد هم حامی اصلی مشایی است و به صراحت میگوید "احمدینژاد یعنی مشایی و مشایی یعنی احمدینژاد" و اصولگرایان هم، به قول آیت الله سعیدی، علم غیب نداشتند که بدانند احمدینژاد چنین افکاری دارد ( نگاه کنید به گفتگوی روزنامه اعتماد با آیت الله سعیدی)، بر اساس اعتقادات شیعی، امام زمان (عج) علم غیب دارد و هیچگاه از کسی که خودش را همردیف و همانند "چهره اصلی جریان انحرافی" (مشایی) می داند، حمایت نمیکند.
فارغ از صحت و سقم داستان "خواب مرد اهوازی"، باید پرسید آیا همین داستان سنگبنای ادعاهای بعدی احمدینژاد در خصوص رابطه خاص دولتش با امام زمان (عج) نشد؟ بر فرض که مردی اهوازی چنین داستانی را تعریف کرده باشد. با توجه به دروغهای فراوانی که در طول تاریخ تشیع، بسیاری از سر توجهطلبی درباره امام زمان (عج) گفتهاند، از کجا معلوم که مرد اهوازی راست گفته است؟ و اصلا بر فرض که او راست گفته باشد، چه دلیلی دارد که خواب او را واجد حجیت بدانیم و به گوش هفتاد میلیون ایرانی برسانیم؟
وقتی ولی فقیهی که پیش روی ملت ایران حاضر است و تاکید میکند کسی از رای من در انتخابات ریاست جمهوری خبر ندارد، چه دلیلی داشت علمای طراز اول در صدد کشف رای امام زمان (عج) در انتخابات ریاست جمهوری برآیند و آن را برای مردم هم بازگو کنند؟ اگر مدافعان سرسخت ولایت فقیه از رای ولی فقیه "حاضر" بیخبرند، باید پرسید رای امام زمان غایب را از کجا دریافتهاند؟
باری، چنین ادعاها و داستانهایی بود که زمینهساز توهمات مذهبی احمدینژاد و مشایی شد. حامیان احمدینژاد اگر فراست بیشتری به خرج میدادند، شاید پس از داستان مشهور "هاله نور" میتوانستند دریابند این قصه سر دراز دارد!
آیا دعوای هاشمی و احمدینژاد این قدر اهمیت داشت که باید پای امام زمان (عج) هم به این دعوا باز میشد؟ مگر نه اینکه در راس نظام سیاسی ایران ولی فقیه قرار دارد و ولی فقیه هم ولایت مطلقه دارد؟ در سال 84 چه هاشمی رئیس جمهور میشد چه احمدینژاد، هیچ کدامشان نمیتوانستند مسیر اصلی حرکت نظام را برخلاف صلاحدید ولی فقیه ترسیم کنند. پس چرا باید امام زمان (عج) را خرج این یا آن دولت بکنیم؟
اگر جریان انحرافی از این حیث انحرافی است که بین امام زمان (عج) و نهاد دولت پیوند ویژهای برقرار میکند، ادعای چنین پیوند و رابطهای، ابتدا از سوی برخی از اصولگرایان مطرح شد و همین عامل بال و پرگرفتن و چه بسا حتی تولد جریان انحرافی شد.
حتی اگر بگوییم احمدینژاد و مشایی چنین ایده ای را دیر یا زود مطرح میکردند، اگر زمانی که قصه هاله نور و یا ادعاهای عجیبی مثل "مدیریت مستقیم کشور توسط امان زمان" از سوی احمدینژاد مطرح شد، اصولگرایان و روحانیان طراز اولِ حامی احمدینژاد، جانانه او را نقد میکردند، دست کم با سکوتشان موجب رشد خیالاندیشیهای مذهبی یک مقام سیاسی نشده بودند.
نفس این ایده که امام زمان پشت سر فلان دولت است، از حیث مدلولات اندیشه ولایت فقیه، ایده ای خطرناک است. مطابق نظریه ولایت فقیه با قرائت امام خمینی، امام زمان پشت سر و حامی ولی فقیه است و ولی فقیه هم حامی این یا آن رئیس جمهور است.
وقتی فلان روحانی طراز اول امام زمان را مستقیماً حامی فلان رئیس دولت قلمداد می کند، اگر خود آن رئیس جمهور و یا اطرافیانش اشخاص جسوری باشند، هیچ عجیب نیست که آنها نیز دولتشان را دولت امام زمان بدانند و با برجسته کردن مهدویت گرایی، از نظریه ولایت فقیه عبور کنند.
البته ممکن است فلان مقام سیاسی، باطناً به نظریه ولایت فقیه اعتقاد نداشته باشد و در صدد عبور از ولایت فقیه باشد؛ ولی روحانی برجسته ای که سخت مدافع نظریه ولایت فقیه است، منطقاً نباید زمینه ساز این عبور شود.
در اختیار گرفتن دولت، منطقاً معطوف به غرضی خاص است. برای مشروعیت بخشی به دولت خودی، نباید به گونه ای حرف زد که بذر نقض غرض در مزرعه دولت پراکنده شود. این نکته ای بود که در سال 84 از چشم مدافعان تز حمایت امام زمان از شخص محمود احمدی نژاد، دور ماند.
توزیع قدرت سیاسی در نظام جمهوری اسلامی ایران، مطابق قانون اساسی، به گونهای است که دولت هر مشکلی هم داشته باشد، نمیتواند دوام و قوام نظام را مخدوش کند و یا جمهوری اسلامی را گرفتار مشکلات خانمانسوز کند. از دولت بنیصدر تا دولت احمدینژاد، هیچ یک نتوانستند چنین کاری کنند. پس روحانیان و غیرروحانیانی که ولی فقیه را نایب امام زمان میدانند، بهتر است امام زمان را خرج مقام یا نهادی نکنند که زیردستِ ولی فقیه و تحت امر اوست. در اختیارگرفتن دولتی زودگذر، آن قدرها اهمیت ندارد که ناخواسته زمینهساز تضعیف و تخدیش باورهای بنیادی تشیع شویم.