برای آشنایی بهتر با دیدگاههای این فیلمساز آمریکایی، مرور گفتوگوی او به عنوان بازیگر فیلم پرلهاربر (پیرامون جنگ جهانی دوم) خالی از لطف نیست.
اظهارات بن افلک پیرامون سینمای تجاری و سینمای ارزشی و اهمیت مضمون در سینما درست به اندازه خود مراسم اسکار امسال، تفاوتهای 180 درجهای با دیدگاههایی دارد که در چند سال گذشته طرفداران پروپاقرص اسکار و هالیوود در ایران ادعایش را داشتهاند.
بنافلک میگوید بیش از آنکه موفقیت تجاری فیلم پرلهاربر برایش مهم باشد رضایت خاطر و در واقع مهر تائید کهنهسربازان و بازماندگان واقعی بندر پرلهاربر که در مراسم نخستین اکران فیلمش روی عرشه یک ناو هواپیمابر سه و نیم میلیارد دلاری شرکت داشتند، دغدغه خاطر اوست که درست در فاصله چند صد قدمی یادمان آریزونا لنگر انداخته بود.
شایان ذکر است که یادمان مذکور به یادبود 1177 سربازی که در یکی از کشتیهای جنگی آمریکا به دام افتاده و در هفتم دسامبر 1941 بر اثر بمباران هواپیماهای ژاپنی به قعر دریا رفتند، بنا شده است.
فیلم پرلهاربر یک داستان عشقی حماسی از ماجراهای دو خلبان شجاع به نامهای راف مککالی (با بازی بنافلک) و دنی واکر (با بازی جان هارتنت) میباشد که از کودکی همچون دو برادر با یکدیگر بزرگ شده و هر دو در نیروی هوایی آمریکا پشت سکان خلبانی مینشینند.
این دو دوست اندکی پیش از روز سرنوشتسازی که پای آمریکا را به جنگ جهانی دوم باز کرد یعنی حمله هواپیماهای جنگی ژاپن به بندر پرلهاربر دل در گرو عشق زنی با بازی کیت بکینسیل دادهاند؛ این مصاحبه به نقل از عمارفیلم منتشر میشود.
***سوال: شما به نسلی که اطلاعات دست اولی از واقعة پرلهاربر دارند، تعلق ندارید؛ در طول ساخت این فیلم چه درسهایی گرفتید؟
بنافلک: نخستین و شاید مهمترین درسی که آموختم قدرشناسی از نسل حاضر در آن روزگار است. اکنون برای آنها احترام بیشتری قائلم. میدانید که جنگ جهانی دوم همه قارههای کره زمین را درگیر خود ساخته بود و 50 میلیون نفر را در شعلههای خود سوزاند.
پدربزرگهای پدری و مادری من در آن جنگ شرکت داشتند. درس دوم این بود که فهمیدم جنگ تا چه حد وحشتناک، بیرحم، و دردناک است و اینک امید دارم که دنیا هرگز شاهد جنگ دیگری نباشد. باور کنید در برابر جنگجویان آن دوران احساس حقارت میکنم و اکنون آموختهام که به تاریخ آمریکا و اساساً تاریخ تمام دنیا احترامی دوچندان بگذارم.
سوال: شنیدم که دریافت تمام دستمزد بازی در فیلم را به تعویق انداختید تا این فیلم با هزینهای حدود 130 میلیون دلار ساخته شود.
بنافلک: فقط من نبودم که دریافت حق و حقوق بازیگریام را به تعویق انداختم بلکه جمع زیادی از اعضای اصلی تیم ما نیز مثل من عمل کردند. حتی مایکلبِی و جری براکهایمر حاضر شدند بدون دستمزد تا پایان کار به کارگردانی و تهیهکنندگی خود بپردازند.
این مسئله که فیلم ما درباره یک واقعه بینهایت قابل توجه و عظیم است برای همه ما قابل فهم بود و میخواستیم که به هر ترتیبی شده عظمت و اهمیت آن را در محصول تولیدیمان منعکس کنیم.
اکنون امکانات و تجهیزات فیلمسازی در هالیوود به قدری پیشرفته است که قادریم تصویری به غایت نزدیک به واقعیت جنگ را به مردم نشان دهیم اما فکر نکنید که این محصول ارزان به دست میآید. پس همه توافق کردیم که با تمام وجود از خود مایه بگذاریم زیرا در ساخت فیلمی شرکت کرده بودیم که به ما احساس غرور و سربلندی میداد.
سوال: خبر دارم که جلب رضایت کهنهسربازان جنگ جهانی دوم برای شما به مراتب مهمتر از فروش فیلمتان بوده است. میخواستید به آنها نشان دهید که انصاف را در موردشان رعایت کردهاید.
بنافلک: مسلماً هر فیلمسازی با این امید آستین بالا میزند که فیلمش با استقبال روبرو شود و سود قابل ملاحظهای را نیز نصیبش کند. اما در این مورد خاص میخواستم بگویم که گاهی میتوان از فروش تجاری و درآمد یا دیگر آرزوها به خاطر ارزشهایی که اولویت بالاتری دارند، صرفنظر کرد.
فرض کنید من را مخیر میکردند که بین بازی در یک فیلم فوقالعاده موفق و سودآور درباره جنگ جهانی دوم که موجب دلشکستگی و خجالت کهنهسربازان آن جنگ میشد و بازی در فیلمی نفروش که موجب سربلندی سربازان آن دوران میشد و محصول معتبر و موثقی از قصهگویی تاریخی را عرضه میکرد، یکی را انتخاب کنم، مطمئن باشید دومی را انتخاب میکردم.
سوال: شما با عده زیادی از بازماندگان واقعه پرلهاربر صحبت و مصاحبه کردید. آیا داستانی شنیدید که به طور ویژه شگفتآور و تحسینبرانگیز باشد؟
بنافلک: داستانهای متفاوتی شنیدم. با مردی صحبت کردم که میگفت شاهد نواختن سرود ملی آمریکا در مراسم صبحگاه نیروها درست در زمان حمله ژاپنیها بوده است.
وی میگفت صف سربازان حاضر در مراسم و گروه نوازندگان با وجود بمباران سنگین هواپیماهای ژاپنی به هیچ وجه از هم نپاشید و آرایش خود را تا آخر سرود حفظ کردند. همیشه فکر میکردم این داستانها هم مثل اسرائیلیات هستند اما آن مرد صحت چنین داستانهایی را به اثبات رساند. بیشتر خاطراتی که شنیدم احساسی از احترام و تکریمی عمیق در من برانگیختند. با خودم میگفتم تا خودت صحنه واقعی جنگ را با گوشت و خون و پوستت تجربه نکرده باشی، نمیتوانی آن لحظات را درک کنی.
سوال: این فیلم به نظرم برای شما جنبهای شخصی هم دارد، اینطور نیست؟
بنافلک: من از بخت خوبم سه پدربزرگ داشتم. این هم به خاطر طلاقی بود که در اوایل زندگی خانوادهام اتفاق افتاد و باعث شد که من دو خانواده داشته باشم. به هر حال هر سه پدربزرگم در جنگ جهانی دوم به خدمت ارتش آمریکا درآمده بودند. دو نفر در منطقه اقیانوس آرام خدمت میکردند، و یکی دیگر نیز سروان یگان تفنگداران دریایی بود که سر راهش برای نبرد در واحد پیادهنظام در جزایر به پرلهاربر آمد.
در این گفتوگوها فهمیدم که بسیاری از جنگجویان آن دوران مانند پدربزرگهای من حتی امروز هم از یادآوری و بیان وقایع آن روز خشمگین و پریشان میشوند و تمایلی به روایت آن ندارند.
نمیتوانستم به آنها فشار بیاورم تا سفره دلشان را پیش من باز کنند اما از این حیث که تاریخ خانواده خودم در این ماجرا الهامبخش بود و درست به هدف میخورد، برایم نقش مهمی بازی میکرد. قدر و منزلت و ارزش فراوان آن نسل را به من فهماند.
برخی از آنها به دهه نهم زندگیشان رسیده و معتقدند که حدود سیهزار نفر از کهنهسربازان جنگ جهانی دوم هر ماه به علت کهولت سن میمیرند، پس باید داستان آنها را همین الآن روایت کرد یعنی در زمانی که میتوانیم روایت تصویریمان را به بعضی از آنها نشان دهیم و به خاطر نقشی که در تاریخ ایفا نمودهاند، از آنها قدردانی کنیم.
سوال: نظرتان درباره مقایسهای که گاهیوقتها بین این فیلم و تایتانیک میشود، چیست؟
بنافلک: شخصاً اعتقادی به مقایسه فیلمها ندارم اما مطمئنم مایکلبِی خودش قبول دارد که از طرفداران دوآتشه جیمز کامرون است و کارهای او را به نحوی تقلید میکند.
وی یکی از طرفداران پروپاقرص تایتانیک بود و باید بگویم بین یک داستان عشقی ساختگی که در پسزمینه یک تراژدی تاریخی واقعی روایت میشود، شباهتی نیز وجود دارد. واقعاً فکر نمیکنم پرلهاربر و تایتانیک به غیر از همین یک وجه عشقی در داستانشان، وجه مشترک دیگری با هم داشته باشند، اما شکی نیست که من هم دوست دارم همه جایزههای اسکار را ببرم و فروش بینظیری در گیشه داشته باشم (خنده)!
سوال: شما در نقش خلبان یک جنگنده ظاهر شدید. این مهارتها را از کجا به دست آوردید؟
بنافلک: قبلاً فرصت پرواز با چند هواپیمای کلاسیک برایم پیش آمده بود؛ مدل 40B و 52B که تجربه بینظیری از آنها به دست آوردم. برای آمادگی اجرای نقشم آموزش پرواز دیدم و میبایست نمایشهای هوایی انجام بدهم و مانورهای جنگی با هواپیما را یاد بگیرم زیرا دوست نداشتم نقشم برای بازیگری که در کابین نشسته است تصنعی یا اغراقگونه به نظر بیاید گویی که هیچوقت هواپیما نرانده است.
مدتی که نمایشهای هوایی را یاد میگرفتم، دچار حالت تهوع شده بودم. باور شخصیام این بود که دل و جرأت خلبانی واقعی را دارم. اما وقتی هواپیماها در آسمان میچرخند، اوج میگیرند و شیرجه میروند و آن بالا گیج میشوید و حال تهوع به سراغتان میآید، تازه میفهمید تجمع سریع نیروی G یعنی چه. دست کم من یکی را که دچار حالت تهوع میکرد. شاید خیلی بیعرضه هستم!
سوال: صحت و دقت تاریخی این فیلم چقدر برای شما اهمیت دارد؟
بنافلک: شما روی خط باریکی راه میروید که نباید پایتان روی آن بلغزد. به دلایلی باید تا جایی که میتوانید به صحت و دقت تاریخی ملتزم باشید، ولی از طرفی هم به دلایل متعددی نمیتوانید بفهمید که وقایع تاریخی دقیقاً چه بودند و چگونه اتفاق افتادند؛ زیرا در این مواقع حتی روایات شاهدان نیز با هم تفاوت میکنند.
وقایعی بنیادی وجود دارد که از حقیقتشان مطمئنیم و باید به آنها وفادار باشیم و به درستی بازنمایی کنیم. اما برای روایت حقایق تاریخ ابزارها و شگردهایی وجود دارد که ممکن است اتفاق افتاده یا نیفتاده باشند.
زمانی که هواپیماهای ژاپنی به آسمان پرلهاربر وارد شدند، بچههایی داشتند در زمین بازی بازی میکردند. کسی نمیداند یا به یاد نمیآورد که آنها بیسبال، بسکتبال یا لیلی بازی میکردند، اما مایکل از خلاقیت خود استفاده کرد و چوب بیسبال را در دست یکی از آنها گذاشت.
گمان نمیکنم کار غیر مسئولانهای انجام داده باشد اما معتقدم راههایی هست که به وسیله آنها میتوانید حقیقت را به گونهای سر هم بندی کنید. ما در این فیلم چنین کاری نکردیم.
منبع: http://www.urbancinefile.com.au/home/view.asp?a=4912&s=interviews