دکتر غلامحسین الهام را بیش از یک کنشگر سیاسی باید به عنوان یک چهره فکری و گفتمانی شناخت؛ کسی که از بانیان و مروّجان گفتمان سوم تیر بود و همواره نیز از خط این گفتمان دفاع کرد.
به گزارش ایسنا به نقل از رجانیوز، الهام به مناسبت حماسه تاریخی مردم در سال 88 در گفتگویی به بیان زوایای پنهان فتنه 88 و حماسه نه دی پرداخته است.
الهام معتقد است «انتخابات را که دولت نظارت نمیکرد. انتخابات را هیأت اجرایی برگزار کرده بود. هیأت نظارت آن هم شورای نگهبان بود، بنابراین در بحث انتخابات که دولت نقشی نداشت. موضوع، انتخابات بود نه چیز دیگری. عدهای میگفتند آقای احمدینژاد نباید رئیسجمهور شود. اینکه ایستادن در برابر اراده یک ملت است. اگر بناست تصمیم ملت، تأثیرگذار نباشد، این برخلاف نظام است، چون نظام بر پایه آرا و انتخابات شکل گرفته است.»
در ادامه متن کامل این گفتگو را می خوانید:
در انتخابات سال 88، شما در عین حال که عضو شورای نگهبان بودید، در همایش تبلیغاتی آقای احمدینژاد در مصلی سخنرانی کردید. همین موضوع اعتراضاتی را به دنبال داشت که هنوز هم بعضا به آن اشاره میشود. بد نیست ابتدا درباره علت حضور خود در آن همایش توضیح دهید.
لازم است برای بار هزارم به این شبهه پاسخ دهم! مگر تأثیر این شبهه در مسأله انتخابات چقدر است؟ من چندین بار به این سؤال جواب دادهام. بحث بر سر این است که من سخنگوی دولت و سخنگوی آقای احمدینژاد بودم. چه چیزی میتوانست مرا از فعالیت سخنگویی منع کند؟ چه منع قانونیای وجود داشت که سخنگوی دولت نتواند نظر رئیسجمهور را در مورد موضوعی که فوقالعاده هم اهمیت داشته است، به اطلاع مردم برساند؟ و آن موضوع امکان حضور در جلسه مصلی میتواند باشد. بنابراین به این مسأله باید پاسخ داده شود که اگر سخنگو بودن من اشکال داشته است، باید از اول مانع میشدند، درحالی که مجلس قانونی را گذارده بود که عضویت دولت یا شورای نگهبان یا هر قوه دیگری ممنوع است، این موضوع مورد تأیید شورای نگهبان قرار نگرفته و به مجلس برگردانده شده بود و مجلس هم آن را به مجمع فرستاد. مجمع فرصت مناسبی برای تصویب این قانون داشت. در آن مقطع تصویب میکردند و در آن صورت یا من عضو شورای نگهبان یا عضو دولت نبودم و دیگر جای شائبهای نبود، مجمع تشخیص مصلحت بهطور فوقالعاده بعد از اعلام نتیجه انتخابات این قانون را تصویب کرد و برایش هیچ مانعی نداشت که قبل از انتخابات هم این قانون را تصویب کند. بنابراین بنده دو حیثیت داشتم و حیثیت غالب و مؤثر من حیثیت دولتی بود، من در بحث انتخابات، در مقوله شورای نگهبان دخالت مؤثری نداشتم و فعالیتی هم در هیأت نظارت شورای نگهبان نداشتم. موضوعی که در انتخابات در آن مطرح میشد و وضعیت انتخابات کاملاً روشن بود. ثانیاً بنده مکرر گفتهام که آن جلسه، یک جلسه اضطراری بود و من اصلاً نه برنامهای برای صحبت داشتم و نه برای صحبت در آن جلسه.
جلسهای فوقالعاده و با ازدحام و بسیار شلوغ بود. خود من شاهد بودم که بسیاری از افراد برای رسیدن به جلسه مصلی، چندین کیلومتر پیادهروی کرده بودند، چون راه دسترسی با ماشین وجود نداشت. خود آقای احمدینژاد به علت ازدحام نتوانست به این جلسه برسد و نرسیده به آن جلسه برگشته بود. خود من داشتم زیر دست و پا له میشدم. عینکم شکست و قدرت دیدم بسیار کم شد. فردی که همراه من بود بیهوش شد و بعد هم او را گم کردم و خودم را هم مردم روی دست و دوش به مصلی رساندند. در آنجا به من گفتند آقای احمدینژاد هنوز نرسیدهاند و جز من کسی آنجا نبود که مورد وثوق باشد و جنبه رسمی هم داشته باشد و بتواند این خبر را به مردم برساند که اگر اینطور نمیشد، معلوم نبود در آنجا با آن ازدحام جمعیت چه اتفاقاتی میافتاد. سیل جمعیت و سیل شبهات بود و من نگران بودم که افرادی در اثر این ازدحام و اتفاقات دیگر زیر دست و پا بمانند یا حادثهای به وجود بیاید، لذا برای جلوگیری از آسیبهای احتمالی بعدی صحبت و از حضور مردم در انتخابات تشکر کردم و گفتم به علت ازدحام جمعیت، آقای رئیسجمهور نتوانستند بیایند.
یعنی اگر اضطرار نبود، شما نمیرفتید؟
قطعاً نمیرفتم، چون من به دلیل احتیاط، خودم در هیچیک از فعالیتهای انتخاباتی مداخلهای نمیکردم و در آنجا هم که به عنوان فردی حاضر در صحنه بودم، اصلاً به جایگاه نرفتم. اگر بنا داشتم، سخنرانی کنم که از اول به جایگاه میرفتم. من رفتم که شاهد حضور و نوع رفتار و فعالیتهای انتخاباتی باشم، یعنی میخواستم تبلیغات انتخاباتی کاندیداها و حضور مردم و دیدگاههایشان را از نزدیک مشاهده کنم و لذا حضور پیدا کردم و آن صحبت من واقعاً اضطراری و ضروری بود. الان هم اگر باز عضو شورای نگهبان باشم و چنین وضعیتی پیش بیاید و بتوانم جلوی حوادثی را بگیرم، حتماً این کار را میکنم. در کلان قضیه احتیاطاً این کار نباید انجام میشد، ولی اضطراراً این کار انجام شد و هیچ تأثیری هم روی انتخابات نداشت.
یکی از مواردی که از طرف آقای موسوی و طرفدارانش با عنوان بحث تخلف قبل از انتخابات عنوان میشد، معطوف به اقدامات خدماتی دولت مثل توزیع سهام عدالت و سفرهای استانی بود و این موضوع را استفاده از امکانات دولتی برای تبلیغات مطرح میکردند. با توجه به اینکه شما سخنگوی دولت بودید، ارزیابی شما از این ادعا چیست؟
این سخن مبتنی بر یک تئوری است که اگر آن را بپذیریم، فاجعهای در کشور است و آن تئوری این است: «نباید خدمت کرد، چون محبوب میشوی و بعد رأی میآوری، لذا خدمت به مردم گناه است!» این چکیده اشکالاتی است که در باب تخلفات قبل از انتخابات گفته میشود که سهام عدالت، مسکن مهر، سفرهای استانی و دهها برنامه دیگری که دولت انجام داد و...
و توزیع سیبزمینی!
و آخرش هم توزیع سیبزمینی که مسخرهترین مسائلی است که مطرح کردند و خندهآور و حتی چندشآور است و اهانتی بزرگتر از این به یک ملت ندیدم که اینها مدعی طرفداری از آنها هستند، آن هم ملتی که در دنیا از نظر پایبندی به اصول و ارزشها و پایمردی در راه حفظ آنها، سرآمد هستند و آن وقت عدهای بگویند که تصمیمات سیاسی چنین ملتی بر اساس سیبزمینی است! انسان این درد و فاجعه را از تحلیل کسانی که مدعی حمایت از این ملتاند و در واقع خودشان را نماینده، مظهر و نماد این ملت بزرگ میدانند و معتقدند رأی آوردهاند، به کجا ببرد؟ این تحلیل اینها از این ملت بزرگ است، یعنی مردم رأی دادهاند، اما رأیشان به خاطر یک سیبزمینی بوده است. واقعاً شرمآور نیست که نگاه، شناخت و تحلیل انسان از یک ملت بزرگ، این مقدار مبتذل و سخیف باشد؟ به نظر من اقداماتی که اینها در مورد آنها شبهه ایجاد میکنند، اقداماتی بود که دولت در یک فرآیند چهار ساله انجام داده بود.
در جشن تقسیم سهام عدالت و در آذربایجان غربی، خود من دو سال قبل از انتخابات شرکت کرده بودم و این یک بحث جاری در کشور بود و تصمیمات آن از سال 84 آغاز و برنامهریزی شده بود. سهام در جاهایی پرداخت شده بود و در جاهایی پیگیری میشد، در جاهایی هم اشکال وجود داشت که چرا پرداخت نشده است و این روندی بود که برای رفع اشکالات و اجرای آن طی آن چهار سال ادامه داشت و جزو برنامههای اساسی و برنامهریزی شده دولت بود و البته برای احمدینژاد محبوبیت آورد و مورد اقبال مردم قرار گرفت. حالا شما میگویید به مردم خدمت نکنید تا محبوب نشوید. این تِز وحشتناکی است.
برگردیم به وقایع بعد از انتخابات. عدهای میگفتند اگر آقای احمدینژاد روز 24 خرداد به میدان ولیعصر نمیرفت و جشن پیروزی نمیگرفت و به تعبیر آنها اردوکشی خیابانی نمیکرد، بسیاری از اتفاقات بعد از آن روی نمیداد؛ چراکه این جشن موجب شد تا احساسات شکستخوردهها تحریک شود. با توجه به تجربیاتی که دارید، آیا چنین چیزی قبلاً سابقه داشته که رئیسجمهور منتخب جشن شادی برگزار کند و اصولاً این کار آقای احمدینژاد بر چه مبنایی انجام شد؟
آیا اتفاقاتی که در روز شنبه(23 خرداد) افتاد ناشی از قضایای روز یکشنبه (24 خرداد) بود؟ اتفاقاتی که بعد از انتخابات افتاد در روز شنبه بود که در بعضی جاها سطلهای زباله را آتش زدند و آشوب را آغاز کردند. از بعدازظهر شنبه، یعنی روزی که نتیجه انتخابات اعلام شد، این رفتار صورت گرفت. من به رفتارهای تحریکآمیز قبل از آن اشاره نمیکنم. چه کسی روزی که داشت رأی میداد، گفت اگر فلان کس از صندوق درنیامد، تقلب شده است و به خیابانها بریزید؟ هنوز جلسه روز یکشنبه برگزار نشده و موقع رأیگیری بود. چه کسی در ساعات آخر رأیگیری و درحالی که هنوز رأیگیری پایان نیافته بود حداقل در تهران اینطور بود و هنوز رأیگیری در جریان بود، چه رسد به آغاز شمارش آرا، کنفرانس مطبوعاتی گذاشت و اعلام کرد که برنده انتخابات است و (پیروزی) غیر از او، معنایش تقلب در انتخابات است.
اعلام پیروزی در انتخابات قبل از اعلام آرا و نه اعلام آرا، قبل از شمارش آرا و قبل از پایان رأیگیری به وسیله چه کسانی صورت گرفت و نقش آن در این آشوبها چه بود؟ آیا آقای احمدینژاد در جلسه یکشنبه این بحث خس و خاشاک را در میتینگ میدان ولیعصر اعلام کردند یا در مصاحبهای که از ایشان پرسیدند عدهای دارند شهر را به آشوب میکشند یعنی اوباشی که مشغول خرابکاری هستند. گفتند اینها اهمیتی ندارند، جمع میشوند و در برابر اراده یک ملت بزرگ خس و خاشاکی بیش نیستند. آنها چه کسانی بودند؟ کسانی که در اجتماع روز دوشنبه شرکت کردند؟ یا اوباشی که از روز شنبه مبادرت به تخریب و آتش سوزی و ایجاد فتنه در کشور کردند؟ آیا آن آشوبها مورد تأییدند؟ آیا آنها را باید مورد حمایت گروههای سیاسی قرار داد؟ پس اساساً میتینگ روز یکشنبه ارتباطی به این قضایا نداشت.
اما این سابقه دارد. به هر حال انتخابات 88 در شرایط خاصی برگزار شد و کارناوال شادی از بعد از دوم خرداد باب شد. قبل از آن زمینهای نبود و بعد به عنوان دوم خرداد و سالگرد دوم خرداد و از اینگونه مقولهها، این نوع برنامهها و رفتارهای خیابانی صورت میگرفت، ولی به نظر من این موضوع ناشی از این نیست و این طبیعت انتخابات است که عدهای نامزد مورد نظرشان برنده میشود و دوست دارند شادی کنند و در حد مربوط به انتخابات مورد قبول و طبیعی است.
در سال 84 هم بعد از پیروزی آقای احمدینژاد حامیانی دوست داشتند که پیروزی و نشاط ناشی از موفقیتشان را نشان بدهند، اما به دلیل مصالحی، بزرگانی فرمودند که کاری انجام نشود و نشد، اما این نشاط وجود داشت، ولی مصلحت نبود، فرمودند و نشد.
ولی روز یکشنبه به دنبال مسائلی که کلید خورد، آن گردهمایی پیش آمد و کسانی که در آنجا بودند، جشن گرفتند و اتفاقاً آن روز آقای احمدینژاد به رقابتها و گفتوگوهای انتخاباتی پایان داد. شال سبزی را به دوش انداخت و گفت دیگر این تفکیک وجود ندارد و این شال هم نمادی از احترام و سیادت در کشور و متعلق به همه است و دیگر نماد اختلاف نیست و میتواند نمادی برای وحدت و همدلی باشد. چرا این پیام مثبت در آن نشست شنیده نشد؟ بعد هم اتفاقات روز قبل بهگونه دیگری ادامه پیدا کرد.
به نظر من بهانه پیدا کردن برای این مسائل بود و روزهای بعد هم در جاهای دیگر اعلام کردند و عدهای به عنوان اتهام سنگین و نابخشودنی به نظام که تقلب شده است و عده کثیری هم در جامعه بودند که میدانستند به چه کسی رأی دادهاند و تقلبی نشده است و در برابر چنین حرکات خیابانیای به میدان آمدند. در هفته اول به دلیل رفتارهای پیش از انتخابات و روز اول اعلام نتایج اولیه، یعنی روز شنبه این اتفاقات پیش آمدند و در روز جمعه مقام معظم رهبری به همه بحثها پایان دادند و گفتند حرکتهای خیابانی باید تمام شود و موضوع طبق روال قانونی پیش برود که شاهد بودیم دوباره از روز شنبه به حرکاتشان ادامه دادند و تا پیش از نظر شورای نگهبان و بعد از آن این وضعیت ادامه پیدا کرد. بنابراین، این یک بهانه و فرافکنی است و به رویداد روز یکشنبه ارتباطی نداشت و جشن میلاد حضرت زهرا(س) هم بود و انگیزهای برای برگزاری چنین جشنی وجود داشت.
به نظر شما چه میزان از اعتراضاتی که پس از انتخابات انجام شد، ناشی از نارضایتی از رفتار دولت بود؟ یعنی ممکن است بسیاری از معترضان به ویژه در روزهای اول با نظام مشکلی نداشتند و اعتراض آنها به دولت بود؟
در بحث انتخابات چه ارتباطی با دولت وجود داشت؟ انتخابات را که دولت نظارت نمیکرد. انتخابات را هیأت اجرایی برگزار کرده بود. هیأت نظارت آن هم شورای نگهبان بود، بنابراین در بحث انتخابات که دولت نقشی نداشت. موضوع، انتخابات بود نه چیز دیگری. عدهای میگفتند آقای احمدینژاد نباید رئیسجمهور شود. اینکه ایستادن در برابر اراده یک ملت است. اگر بناست تصمیم ملت، تأثیرگذار نباشد، این برخلاف نظام است، چون نظام بر پایه آرا و انتخابات شکل گرفته است. بنابراین نه از نظر زمان و نه از نظر خاستگاه موضوع و نه از نظر شعارها و مطالبات، هیچیک به کارکرد دولت ربطی نداشت. آنها میخواستند نظام را از طریق انتخابات انجام نشده، یعنی شکست خوردن عدهای که در اقلیت بودند و در انتخابات موفق نشدند، قدرت را در دست بگیرند. آنها با دولت و مبانی آن مخالف بودند. در اینکه حرفی نیست. به هر حال رقابت یعنی اختلاف و چه بسا در مبانی هم اختلاف داشتند و شاید کارکردها را هم قبول نداشتند. اگر سهام عدالت و توزیع ثروت و سیاستهای دولت 84 مورد قبول مردم بود، در سال 84 به سمت آنها میرفتند و در سال 88 دنباله آنها را میگرفتند، ولی نتیجه انتخابات نشان داد که ملت سیاستهای آنها را قبول نداشتند. فکر میکنم مسأله آنها دولت نبود، بلکه به دست گرفتن دولت از طریق غیرمشروع، یعنی غیر از انتخابات هدفگیری شده و در واقع یک جور تصاحب نامشروع قدرت بود.
یعنی به نوعی اعتراض سیاسی بود اما سؤال اینجاست که چرا یک اعتراض سیاسی به نتیجه انتخابات، کمکم رادیکالتر شده و به باورهای عمیق مردم کشیده شد؟ و دیدیم ابتدا به تصویر امام توهین شد، سپس قرآن کریم و در روز عاشورا به سیدالشهدا(ع) اهانت شد.
طیف مقابل جریان 88 که پیروز انتخابات بود، مطالبه نامشروعی داشت و با سیاستهای دولت هم مخالف بود، اما حد مخالفتش تعریف شده نیست که با چه چیزی مخالف است. این دولت هم اساساً به شعارها و گفتمان انقلاب اسلامی متکی و شاخص آن بازگشت به آرمانهای انقلاب اسلامی و امام بود. این علامت دولت بود که رهبری بر آن صحه گذاشته و امضا کرده بودند که همین جور است، یعنی نظام هم قبول کرده بود که رخوتی در برنامهها، اهداف و شعارهای انقلاب اسلامی صورت گرفته و در این حرکت احیاء، بنابراین دولت تبدیل به نماد انقلاب اسلامی شده بود.
طیف مقابل در برابر این دولت ایستاده و مقابلهاش هم یک مقابله گفتمانی بود. خود به خود برای جبهه رقیب، هالهای از ابهام و سؤال از نظر "نسبت او با انقلاب اسلامی" مطرح میشود و ما با دولتی که بنیانش بر این شعارهاست، مخالفیم و نه بر سر بعضی از شیوهها و رفتارهای دولت. این موضع، جبهه رقیب را در برابر یک سؤال و نسبت او با انقلاب قرار میدهد. نسبت اینها با انقلاب چیست؟ دوم این که بسیاری از کسانی که که زیر آن چتر رفتهاند، جبهههایی از طیفهای مختلف را تشکیل دادند، یعنی عدهای در جبهه انقلاب و یک عده هم از کسانی که در مقابل انقلاب قرار دارند، تشکیل شد. چه چیزی موجب میشود این دو گروه که ذاتاً با هم معارضند، زیر یک چتر جمع شوند؟ چرا آنها احساس امید کردند؟ یا امید آنها غلط است یا تحلیل دوستان. یکی از آنها دارد در این مسأله اشتباه میکند.
ما نمیخواهیم دوستانی را که به انقلاب علاقهمندند و به آن سمت رفتند، تخطئه کنیم و میگوییم باید اشتباه شما پس از اعلام نتایج انتخابات رفع شده باشد. آن طیفی که اساساً با انقلاب و اسلام و نظام دینی مشکل داشت، خیلی زود خود را نشان داد و به اصل یعنی انقلاب و امام پرداخت. البته ذات امامخمینی(ره) دینی است، ولی به هر حال رهبر سیاسیدینی انقلاب بودند. به آن نماد پرداختند و در 16 آذر سال 88 تصویر امام(ره) را به آتش کشیدند. این کار ارضایشان نکرد و گام بالاتری را برداشتند.
دیدند امامخمینی(ره) بحث از حکومت دینی میکند و خیلی شفاف آمدند و با دین برخورد کردند و لذا در روز عاشورا به نمادهای اصیل اعتقادی مردم که عاشوراست، تهاجم کردند و این بحث دیگری شد. در تمام این مدت، طیف دیگر سکوت، حمایت و تأیید کرد. چه کسانی بیانیه دادند و کسانی را که عاشورا را به آتش کشیدند، مردان خداجو نامیدند؟ چرا؟ آیا هنوز هم دچار توهم و اشتباه بودند؟ آیا نمیدیدند؟ آشکار نبود؟ معلوم است که بنیان این حرکت از ابتدا مقابله با اصل نظام دینی بود. آنان این ظرفیت را در نیروهایی که به انتخابات آمده و از اعتبار و سرقفلی سابقهشان در این نظام استفاده کرده بودند، دیدند و حداکثر بهره را بردند، پشت سر آنها پنهان شدند و جریانی را در جهت براندازی نظام سامان دادند. آنهایی که جاهل بودند، وقتی موضوع روشن شد باید صف خود را جدا میکردند، ولی نکردند و تا آخر با این جریان همراهی کردند.
به نظرم این جریان در روز عاشورا تابلوی علنی برداشت و ثابت کرد که مشکلش با دین و سیدالشهدا(ع) و باورهای دینی مردم است. مقابله مردم هم با این قضیه بسیار معنادار است که به آن خواهیم پرداخت.
شاهد بودیم که تعداد جمعیت معترض بعد از انتخابات به تدریج کمتر و کمتر شد که در روزهای 13 آبان و روز قدس شاهد آب رفتن آنها بودیم و در روز عاشورا اگرچه جسارتهای فراوانی کردند اما جمعیتشان به نسبت قبل کمتر نیز شد و این نشاندهنده کاهش اقبال مردمی آنها بود. بسیاری از کارشناسان بر این باورند یکی از مهمترین عوامل این کاهش اقبال عمومی روشنگریهای رهبر انقلاب در به اقناع رساندن عموم جامعه در خصوص رفتارهای جریان فتنه بود. تحلیل شما از عوامل کاهش مقبولیت فتنهگران چیست؟
آن طیف، پایه بیمنطقی در مورد تقلب در انتخابات داشت. این یک دروغ بزرگ بود. البته رأی آنها، رأی کمی نبود و یک مقابله جدی بود. دوازده میلیون و خردهای رأی، کم نبود. ممکن است برای آنها شبهه ایجاد شده بود، ولی رفع شد. چگونه؟ یکی بررسیها بود. نظام در رسیدگی به این موضوع تأمل بسیار کرد و مدارک خواست. مدت قانونی را تمدید و حتی شیوههای جدیدی را ایجاد کرد و از آنها خواست تا بیایند و در بررسی شکایاتی که مطرح شده است، حضور داشته باشند که اینها همه روشهای جدیدی بود. همه گروههای رقیب انتخاباتی در جلساتی با رهبری شرکت کردند و در جلسهای صاف، روشن و آزاد، برداشت و تحلیلهایشان را ارائه دادند که نشان داد اگر کسی در داخل نظام ادعایی دارد، نظام از نظر ظرفیت حقوقی و تحملپذیری، این قدرت را دارد که در درون و به شکل منطقی به آن رسیدگی کند و این روال طی شد. آنها هم در مسائل علنی، حرفهایشان را زدند و به نظرم گروه عظیمی از مردم که در جریانات 25 خرداد حضور داشتند، شاید متوجه بیپایگی دلایل این طیف شدند و اهداف پشت قضیه را هم دریافتند، لذا جز آن گروهی که اهداف تعریف شده قبلی را دنبال میکردند که هیچ ربطی به انتخابات نداشت، بلکه به دنبال بستری بودند که در آن شرایط به میدان بیایند، این کار را کردند و بهتدریج و با تأیید نهایی انتخابات، بحث قانونمداری هم موضوع بعدی شد، چون هیچ منطقی رعایت نکردن قانون را اجازه نمیداد و این سؤال مطرح میشد که اگر دنبال قانون هستید، روال قانونی طی و دولت قانونمندی مستقر شده است.
رفتارهای بعدی آنها ماهیتشان را بیشتر روشن کرد و بهتدریج نسبت آنها با انقلاب، نظام و ارزشهای مورد ادعایشان برای مردم روشنتر شد و بسیاری از خانوادهها متوجه شدند توهم یا قدرتطلبی عدهای چقدر برای آنها هزینه ایجاد میکند و سیر این مسائل، خود به خود مردم را روشن کرد و البته هدایتی که رهبری انجام دادند و ظرفیتی را که برای تعامل در درون نظام و پایبندی نظام به قانون و اصول و منطق نشان دادند، هر کسی را که ذرهای انصاف و منطق داشت، به تجدیدنظر روی ادعای سرکردگان آن فتنه کشاند و اینها متوجه شدند که دارند در این ماجرا بازی میخورند.
پس از عاشورای 88 به نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی میرسیم که همان 9 دی است. ریشههای اجتماعی و فرهنگی خروش مردمی در روز 9 دی چه بود و چرا این خروش عظیم زودتر رخ نداد؟
9 دی نگاهی فراتر از سیاست دارد. نگاهی که حاکم بر سیاست است. وقتی میگوییم سیاست عین دیانت است، یعنی اعتبار سیاست مبتنی بر دین هست. ممکن است دین در عرصه سیاست دچار آسیبها و آفتهایی شود، چنانکه برخی از کسانی که با وحدت دین و سیاست مشکل دارند، یکی از مدعاهایشان این است که اگر در حکومت دینی کارگزاران سیاست دچار اشتباه شوند، آسیب آن به دین وارد میشود. البته این حرف قابل تأملی است، از این جهت نگرانند که حکومت دینی موجب تضعیف اعتقادات مردم میشود و باورهای دینی را تضعیف میکند. 9 دی پاسخی به این مسأله هم هست.
مردم نشان دادند که هر نوع مسألهای بین کارگزاران وجود داشته باشد، اصالت و درستی و حقانیت پایههای دینی را مخدوش نمیکند، بلکه طیف مقابل هم اگر تازه حرف به حقی بزند و این تمیز را مردم دارند میبیند که برای عبور از این حکومت، باید باورهای دینی مردم را خراب کند و این طیف هم به اینجا رسید که از حماقت یا کینهاش نسبت به باورهای دینی برمیخیزد. چه حماقت باشد، چه کینه، مردم را متوجه یک خطر جدی و بنیادین در جبهه مقابل میکند که آنها بحث سیاسی ندارند، بحثشان با کارکرد دولت هم نیست که در سؤال قبلی شما بود که میگویند اینها منتقد دولت بودند. منتقد دولت چه ربطی به اباعبدالله(ع) دارد؟ انتقاد از سهام عدالت با آتش زدن خیمه عزاداری سیدالشهدا(ع) و اهانت و جسارت به عزاداری و عزاداران دارد؟ این یک سؤال اساسی است و نشان میدهد مشکل آنها باورهای دینی مردم است و مردم هم به باورهای دینیشان فراتر از حکومت و دولت توجه میکنند و اساساً این دولت را در خدمت این آرمانها میخواهند. این اتفاق تا آن روز نیفتاده بود. شبه دعوای سیاسی بود و شائبه انتخابات داشت. بعد هم پراکنده مزاحمتهایی را ایجاد میکردند که نشان میداد اینها دارند به مردم تعرض میکنند. مظلومنماییهای غلط هم میکردند. میزدند و گریه میکردند، میکشتند و نوحه میسرودند و فتنه یعنی همین. مساجد را آتش میزدند و بعد مدعی میشدند.
ولی اینها یک جرقه بود. ممکن بود در سوختن یک مسجد، مردم توهم کنند که عمدی نبوده یا تصادفاً آتشی در مسجد افتاده است، البته برای کسانی که در حال شبههسازی بودند، ولی امامحسین(ع) دیگر جای این بحثها را نداشت و باطن اینها رو شد و هر کسی هم در انتخابات، نه این را قبول داشت و نه آن را، ولی نشان داد برای باورهایش مرزی را قائل است که آن مرز از همه اینها بالاتر است و حکومتی دینی به اینها آسیبی نزده است. اینهایی که میگویند در حکومت دینی به علت اشتباهات کارگزاران به باورهای دینی مردم لطمه میخورد، این حرکت نشان داد که لطمه نخورده است، بلکه برعکس، مردم همه افراد را با این معیارها میسنجند و سنجه از دست مردم خارج نیست. یک دولت را نمیخواهند، با سنجه باورهای دینیشان میسنجند، میخواهند، با سنجه این باورها حمایت میکنند و اگر از هر دو هم مأیوس بشوند، باورهایشان را نگه میدارند و باورهایشان با این سیاستبازیها آلوده نمیشود.
به نظر من هیچ روزی مثل عاشورا نمیتوانست ماهیت این جریان را آشکار کند و نشان بدهد و روز بعد از عاشورا، یعنی روز 9 دی، همه آمدند و فراتر از دولت هم آمدند. حرکتی فراتر از دولت بود و دولت بر آن پایه، مشروعیت دارد. 9 دی یک نگاه دینی و عاشورایی است و عمق حب و ولایت مردم است یا اباعبدالله(ع). حالا آنها انگیزههایی داشتند که بروز کرد. چرا آنها کینهشان را به اباعبدالله(ع) نشان میدهند.
این سؤال هم هست که عقبه فکری افرادی که به میدان عاشورا آمدند و آنهایی که اینها را مردان خداجو نامیدند، به کجا بر میگردد، بالاخره سران فتنه، مسئولان همین نظام بودند. چگونه است که میآیند و به دشمنان امامحسین(ع) و کسانی که پرچم عزاداری امامحسین(ع) را آتش میزنند، ملحق میشوند؟
من فکر میکنم آدمهایی که واقعاً به سیاست از دریچه دین بهطور کامل و محض نگاه نکنند، دیر یا زود، کم یا زیاد دچار این آفتها خواهند شد. عقل و درایت سیاسی آنها میتواند تعیینکننده حد و مرز باشد. یک وقتی هم که شهوت قدرت، آنها را میگیرد یا عشق به یک چیزی اعم از قدرت، پست، هر چه که هست یا اینکه انسان دچار توهمات خودش میشود، موجب میشود از همه چیز عبور کند، همه چیز را مشروع کند و حتی توهین به باورها و اعتقادات مسلم و جسارت به مقدسات را برای رسیدن به هدف، مشروع جلوه بدهد. این عینک سیاست است، یعنی کسانی که از عینک سیاست به قدرت نگاه میکنند، وقتی که منافعشان به خطر بیفتد با توجیهاتی از همه چیز عبور میکنند.
اگر با عینک سیاست هم نگاه کنند، باز این حرکات توجیه عقلانی ندارد.
اگر عقلانیت باشد، ولی عقلانیت نیست، بلکه قدرتطلبی محض است که انسان را کور میکند، والا آنها میدانستند اگر بحث سیاست هم بود، نباید...
اگر شهوت قدرت هم داشتند، باید در برابر چنین رویدادی سکوت میکردند...
و بلکه تخطئه میکردند و حساب آنها را جدا میکردند و میگفتند اعتراض مشروعی بود و عدهای آن را به هم زدند. مرزبندیها را نگه میداشتند، نسبت را تعریف میکردند، ولی نکردند و همین نشان میدهد که طرف شما حتی اگر داشت از عاشورا استفاده سیاسی میکرد که این در عاشورا نبود. یک وقت انسان میخواهد از تأیید عاشورا استفاده ابزاری کند. این مسأله که نبود و مردم داشتند عزاداریشان را میکردند و بحث دیگری بود حتی اگر این هم بود، شما این مرز را مشخص میکردی که عدهای خواستند از عاشورا برای اهداف سیاسی استفاده ابزاری کنند و یک عده هم در مقابل بودند و بین این دو نزاع شده است. نه آنها به ما ربط دارند و نه اینها نسبتمان را با نظام و اباعبدالله(ع) تعیین میکنند، ولی مرزبندی نکردند و حمایت کردند و پس از آنها هم حتی یک کلمه در محکومیت این حرکت بیان نکردند و لذا اعتقادات و اعتبارشان زیر سؤال است.
به نظر من وقتی انسان از نگاه دین وارد سیاست میشود، حساسیتهای متفاوتی پیدا میکند و خود به خود این عشق و علاقه به گونه دیگری است و خود را ناخودآگاه نشان میدهد و نمیتواند به آن سمت بیاید. این ملاک است و هر کسی در مقطعی خود را نشان میدهد. این افراد در بزنگاههای دینی نشان میدهند که با دینشان پیمان دارند یا با قدرتشان «أخوک دینک فاحتط لدینک بما شئت»، میفرماید: «برادر تو دین توست»، حتی نمیفرماید دین تو برادر توست. کانّه یک برادر داری و آن هم دین توست. اینکه امام میگویند من عقد اخوت با کسی نبستهام، چون عقد اخوت ما با دین ماست و بقیه را با ملاک دین میسنجیم، ولی اینهایی که ملاک دین را کنار میگذارند، بهتدریج دچار چنین وضعیتی میشوند و این همان مشکلی است که اباعبدالله(ع) در عاشورا فرمودند: «الدین لعق علی السنتهم» عدهای هستند که روزی که روز حساب باشد: «محسّوا بالبلاء قلت دیانون». اینها امتحانات انقلاب هستند و 9 دی هم یکی از آنها بود. البته 9 دی در جهت بیان وابستگی مردم به دین بود و عاشورا بیان انفصال یک گروه سیاسی از دین بود. آنهایی هم که منفصل شدند، به نظر من رفتهاند و میروند.
ممیزه فصل 9 دی، ممیزه اباعبدالله(ع) است. هر کسی هم که آن را از آن مسیر خارج میکند، اشتباه میکند. یک عدهای به اسم سیاست آمدند و در برابر اباعبدالله(ع) قرار گرفتند. مردم گفتند نه! این خط قرمز ماست. اباعبدالله(ع) با جان ما درآمیخته است. ما زیر پرچم اباعبدالله(ع) حکومت تشکیل میدهیم، به خاطر اباعبدالله(ع) حکومت را نگه میداریم و هر کسی هم در مقابل اباعبدالله(ع) بایستد، جان میدهیم و در مقابل او میایستیم. این مرز قرمز است. روز 9 دی حسینی است. هیچ تفسیر دیگری هم ندارد. نه به احمدینژاد، نه به غیر او وابسته نیست و فراتر از این حرفهاست. هر کسی هم به نسبت اعتقادش به اباعبدالله(ع) در این صحنه هست. اگر احمدینژاد هست، نسبتش با اباعبدالله(ع) است، یعنی 9 دی تعیینکننده نسبتها با سیدالشهدا(ع) است