صرفنظر از اینکه خاستگاه انواع نظریهها در اینباره چیست، جذابیتهای روزافزون این مفهوم باعث شده است تمامی آثار هنریای که حتی بهصورت کاملا توهمی و تخیلی نیز به این موضوع پرداختهاند با اقبال عمومی روبهرو شوند، حتی اگر مانند فیلم 2012- که به تعبیر ناسا چرندترین فیلم علمی سال تولید خود بوده است- بخواهند فرجام جهان را خیلی زود و فراگیر و تلخ نشان دهند. اما بهراستی دلیل این اقبال مردم در فرهنگهای مختلف به اندیشه پایان جهان چیست و چرا این اندیشه توسعه پیدا کرده است؟
چگونگی رسیدن به پاسخ این پرسش و کنکاش درباره مهندسی توسعه این اندیشه، موضوع گفتوگوی حاضر است. دکتر رضا غنیلو، پژوهشگر اجتماعی و عضو هیأت علمی دانشگاه پلیس اعتقاد دارد که توسعه این اندیشه با مقولهآیندهسازی و پیشآیندهسازی دستگاههای اطلاعاتی- امنیتیای که مفهوم پایان جهان را به مثابه بسیاری از عرصههای دیگر مقدمهای برای هژمونی قدرت سیاسی خویش قرار میدهند نسبتی تام دارد.
ما اگر نگاهی تاریخی به روند خواستههای بشری داشته باشیم، متوجه میشویم که جهان فینفسه همواره در بر آوردن نیازها و آرزوهای انسانی دچار نقصان، کاستی و ناپایداری بوده است؛ بهطوری که اگر فرض کنیم ما دارای بیشترین قدرت و ثروت در جهان هم باشیم خود ظرف جهان، ظرف مناسب و کاملی برای برآورده شدن همه آرزوها و امیال انسانی نیست، حال اینکه اکنون بخش گستردهای از جمعیت جهان با دلخوشی به اقل امکانات، در به دست آوردن امکاناتی حتی در حد زنده ماندن نیز همچنان ناکامند. این ناکامی انسانها در زندگی دنیایی در طول تاریخ برای مرفهان و قدرتمندان و مستضعفین وجود داشته است. به این ترتیب باید گفت که خواست و آرزوی تغییر و رسیدن به وضعیت مطلوب همچنان از اولویتها و خواستههای انسانی در اعصار مختلف تاریخی از دیرباز تا به امروز محسوب میشود. در دهههای گذشته نیز با توسعه فناوریهای اطلاعاتی و آگاهی از ناکامیهای دیگر مردمان (در ارتباط قرار گرفتن ناکامان با یکدیگر) روند انتظار واقعه، گسترش شدیدی پیدا کرده است.
از طرف دیگر امروزه به تعداد کشورهایی که در سازمان ملل متحد عضو هستند، جهان دارای سرویسهای اطلاعاتی و امنیتیای است که به جمعآوری اطلاعات و اخبار و رصد نقاط قوت و ضعف برای رژیمهای متبوعشان میپردازند. این سرویسها تلاش میکنند تا براساس پتانسیل هیأت حاکمه کشورهای خود، برنامهریزیهایی را در جهت نقشآفرینی در قدرت سیاسی جهانی بهدست بیاورند؛ نقشهایی که میتوانند بینالمللی و یا مکمل و منطقهای باشند. پس میل به تغییر و فائقآمدن بر ناکامیها که در تاریخ زندگی انسان همواره وجود داشته و از طرفی بهواسطه گسترش ارتباطات تشدید شده، با فعالیت سرویسهای اطلاعاتی که در بسیاری از جاها آن را بهعنوان اتاق فکر معرفی میکنند با فراهمآوری نخبگان و دانشمندان سعی در به ثمر رساندن هژمونی سیاسی و نقشآفرینی در بازی قدرت امروز جهان دارند. این دو عامل، یعنی زمینه تاریخی و روانی انسانی مبنی بر در خواست تغییر وسیع و غلبه بر ناکامیها و گسترش آن و تلاش هیأت حاکمه برای نقش داشتن در قدرت جهانی، باعث شده است کشورها در برابر آینده دو نوع برخورد داشته باشند؛ برخورد انفعالی و برخورد فعال. در برخورد انفعالی، نزدیک 90درصد حکومتها بهخاطر اینکه توان و قدرت سیاسی، اقتصادی، علمی و استراتژیکشان اجازه نمیدهد، ناخواسته در برابر آینده در معرض انفعال قرار میگیرند. در برخورد فعال اما به جای منتظر تحقق آینده بودن، براساس پیشبینیها و نیازها دست به آیندهسازی میزنند؛ با این شعار که «اجازه نمیدهیم آینده اتفاق بیفتد، آینده را ما میسازیم».
بله، دقیقا.
درباره آینده سه وضعیت وجود دارد که برای آیندهسازی باید روی آن تمرکز کرد. نخستین وضعیت، آینده وممکن است. به تعبیر دیگر باید دید این آینده مورد نظر امکان وجودی دارد یا نه؟ براساس این پرسش باید گفت که بله آینده آخرالزمانی ممکن است. وضعیت دوم، درباره احتمال و محتمل بودن وقوع این آینده است. وضعیت سوم، درباره آینده مطلوب است که مورد توجه قرار میگیرد. عقل سلیم میگوید که ما برای هر سهوضعیت پیش رو برای آیندهپژوهی و آیندهسازی باید برنامه داشته باشیم، بهویژه اگر جزو کشورهایی باشیم که بخواهیم برخورد فعال درباره آینده داشته باشیم باید به پیشسازی آینده بپردازیم؛ یعنی آینده مطلوب چیزی خواهد بود که ما میسازیمش.
ما یا با آینده و افکار عمومیای که بهدنبال تغییرات وسیع بنیادی و اصولی مثل مباحث آخرالزمانی هستند، مخالفیم یا موافق. کسانی که مخالفند طبعا سیاست کورتاژ را دنبال میکنند. سیاست کورتاژ در سپهر اندیشهها جایی ندارد و تاریخ همواره بر شکست این سیاست گواهی میدهد. شاید در مقاطعی سیاست کورتاژ موفق بوده است اما در درازمدت آن اندیشه باقیمانده و به شمایلی دیگر رخ نشان میدهد. بنابراین سیاست کورتاژ که راهحلی پرهزینه و کم فایده است خودبهخود کنار میرود.
راهحل دیگر سزارین کردن یا زایمان زودرس است. در این راهحل این اندیشه را -که ما در اینجا نمادی از یک نوزاد درنظر میگیریم - باید پیش از تاریخی که برایش درنظر گرفته شده بهدنیا بیاوریم. به این ترتیب این ما هستیم که زمان و مکان زایمان را تعیین میکنیم. در نتیجه نوزادی که به دنیا میآید را میتوانیم با تکنیک بعدی که در جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی به آن labeling میگویند، مال خود کنیم؛ چون کودک را پیش از موعد و در مکانی که خودمان خواستهایم به دنیا آوردهایم. در نتیجه به آن برچسب میزنیم و نسبت به آن ادعای مالکیت میکنیم. ما امروز در تمام فیلمها و انیمیشنها و مستندها و حتی بازیهای رایانهای که درباره مباحث آخرالزمانی (که گاه از رقم اغراقآمیز 100هزار نیز برای تعداد تولید آن در 20سال اخیر استفاده کردهاند) تولید میشوند ردپای این نوع از پیشسازی آینده را میبینیم. در جامعهشناسی به مطالبی که بهخودی خود تولید نشده و براساس یک روند تاریخی به یک پدیده اجتماعی تبدیل نمیشوند «برساختگی» گفته میشود. این تولیدات با حجم بالا خود نیز در سالهای اخیر نشان میدهد که دچار برساختگی اجتماعی است. این قضیه هر کاوشگری را میتواند به این فکر وادارد که برای پیشسازی آینده دستهایی پشتپرده است.
سادهترین منافعی که در وهله اول به ذهن میرسد، پروژه بیتفاوتسازی و خستهکنندگی است؛ به اینترتیب که با وعده تاریخی دادن به مردم بهنوعی کار چوپان دروغگو را انجام میدهند. تکرار وعدههای دروغین به نوعی با بیتفاوتسازی فرهنگی، مردم را در بزنگاههای خاص، فقط تماشاچی نگهخواهدداشت. این یک اصل مسلم در روانشناسی اجتماعی است که اگر شما تاریخهای مکرر برای پایان جهان اعلام کنید و در آن تاریخها هیچ اتفاق خاصی نیفتد، به مرور زمان مردم حتی به اصل موضوع آخرالزمان و منجی پشت پا میزنند و دیگر به هیچ فریاد واقعیای نیز توجهی نمیکنند. البته ما مسلمانان طبق آیه شریفه قرآن اعتقاد به «و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین» داریم؛ یعنی معتقدیم کسانی که میخواهند با خدا مکر کنند خود گرفتار مکر خداوند میشوند چرا که دست خداوند بالای دستهاست. پس در فاز یک درباره بحثی که اپیدمی زیادی نیز دارد، هیجانزایی میکنند و سپس این هیجان برانگیختهشده به سمت پوچی و بیهودگی برده میشود که نتیجهاش منجمد کردن اذهان عمومی نسبت به موضوع است. در فاز بعدی بهتدریج ایجاد یک بیتفاوتی عمومی و نهایتا رهاکردن اتفاق میافتد. وقتی ما انرژی افراد را نسبت به موضوعی هیجانی خالی میکنیم و او را به یک بیتفاوتی عمومی میکشانیم بهنوعی او را دیگر نسبت به این تفکر بیتفاوت میکنیم.
دومین خروجیای که مترصد دستیافتن به آن هستند، این مسئله است که چون عقل حکم میکند برخلاف جریان آب نباید شنا کرد پس برای تغییر باید همسو با جریان شد چرا که در غیراین صورت انرژی زیادی از فاعل گرفته میشود و نتیجه نیز معلوم نیست. با این وصف است که رصدگران سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی که بهدنبال منافع خود هستند وقتی میبینند جریانهای موعودگرایانه و اعتقاد به آخرالزمان یک موج فراگیر است، میگویند ما چرا باید در برابر این جریانها مقاومت کنیم بلکه ابتدا همراه میشویم و با موعودسازیهایی که در ظاهر مورد پسند اینها باشد اما در باطن مطامع ما را بر آورده سازد، از این اعتقاد فراگیر به بهترین وجه بهره میبریم. ما در تاریخ نیز این مسئله را میبینیم. در تمام تواریخ و احادیث شیعی و حتی سایر مذاهب، اشاره به مفهومی تحت عنوان دجال شده است. مفهوم دجال به فرد، سیستم یا جریاناتی گفته میشود که قبل از ظهور واقعی ادعای ظهور کنند. منجینماها، مدعیان دروغین مهدویت و حتی در غرب مسیحنماها از این دست هستند. اینها در طول تاریخ تا به امروز وجود داشته و دارند.
در حوزه مباحث امنیتی بحثی تحت عنوان مباحث سلبی و ایجابی وجود دارد. اینها شاید نخواهند در بدو امر علیه ما توطئه کنند و صرفا بخواهند قدرت خود را افزایش دهند؛ با این توجیه که اگر قرار است موعودی بیاید چرا این موعود مبشر و مروج ارزشهای شرقی باشد؟ با این توجه که موضوع اعتقاد به منجی و مباحث آخرالزمانی و نبردهای آرماگدونی در غالب فرهنگها و ادیان دیگر نیز وجود دارد، شاید آنها میکوشند تا با توجه به پتانسیل موجود در دین خود و بیتوجهی به آن بهواسطه دینینبودن جامعه، نگاه منجیگرایانه خود را نگاه غالب در این زمینه کنند. با این توجیه میشود گفت که آنها میکوشند تا براساس اقبالی که طی رصدهای خود متوجه شدهاند در سطح جهانی به اندیشه موعودگرایانه و فرجام جهان وجود دارد، بتوانند از این قدرت در آینده نیز نفعی ببرند. گواه این مسئله هم تمامی مفاهیم آخرالزمانی است که در فیلمهای هالیوودی وجود دارد. در تمام این فیلمها آمریکا قلب جهان است و همه اتفاقاتی که میافتد تهدیدهای خارجی علیه ملت آمریکاست و چیزی که مورد تهدید است دو مفهوم مورد ادعای ایشان است که البته به آن چندان مقید هم نیستند؛ یکی آزادی و دیگری انسانیت. در این فیلمها بدمن فیلم تلاش میکند تا آزادی و انسانیت را که علیالظاهر دو ارزش رایج فرهنگ غرب است به نابودی بکشاند و منجی میآید تا این دو ارزش را احیا کند. نکته مهم دیگری هم در این میان وجود دارد و آن این است که در این 10سال اخیر بسیاری از هنرمندان و سینماگرانی که در اینگونه از فیلمها ایفای نقش کردهاند هرچند خود را لائیک یا سکولار معرفی میکنند، یا خود یهودی بودهاند و یا اجداد یهودی داشتهاند.
شما اگر به تاریخ فلسفه در غرب توجه کنید میبینید که از اواسط قرن16بهتدریج کلیسا را که مرکز تصمیمگیریهای دنیوی و اخروی مسیحی بود (حتی پادشاهان مشروعیت خود را از پاپ میگرفتند) به کناری گذاشتند و به تعبیر خودشان از قرون وسطی وارد قرون روشنگری شدند. در نتیجه بعد از بیش از 400سال حرکت به سمت بیدینی و مبدا قراردادن اصول دهریگری و ماتریالیستی نمیتوانند بیایند و مروج دین و دینداری شوند و بگویند مردم، آنچه را که تاکنون بهعنوان خرافه و مبانی غیرواقع به شما معرفی میکردیم، اکنون بهعنوان اصول عقلی و واقع میپذیریم. قطعا این کار انجام نمیشود اما برای جایگزینی ارزشهای دینی آنها بهواسطه قالبهای هنری مختلف که سینما و ادبیات و موسیقی ازجمله آنهاست ارزشها و مفاهیم جایگزینی را ارائه میدهند. طبعا آیندهسازی مورد نظر نیز در این معنا مورد توجه قرار میگیرد؛ بهعبارت دیگر پتانسیل بحث فرجام جهان را از منظر دینی اخذ میکنند اما با پیشسازی آینده به طرقی که گفته شد سعی در ارائه دیگرگون مفاهیم و بهنوعی فکرسازی دارند.