۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۴۴۴۷۹
تاریخ انتشار: ۰۸:۴۱ - ۱۵-۰۹-۱۳۹۱
کد ۲۴۴۴۷۹
انتشار: ۰۸:۴۱ - ۱۵-۰۹-۱۳۹۱

نبود شادماني در زندگي خطر مرگ زود هنگام را افزايش مي دهد

از تمام اين افراد سوال شد که آيا در زندگي خود شادماني دارند يا خير. از اين افراد ۵۹ درصد پاسخ مثبت دادند 36 درصد گفتند که مطمئن نيستند و 5 درصد گفتند که شادماني ندارند.
يک مطالعه که در ژاپن انجام شده است، نشان مي دهد، افرادي که فکر مي کنند زندگي ارزش زنده بودن را ندارد احتمال بيشتري دارد که در سنين جواني جان خود را از دست بدهند.

به گزارش پزشکان بدون مرز به نقل از رويترز، طبق اين مطالعه اين افزايش خطر مرگ تا حدودي بر اثر ابتلا به بيماري قلبي عروقي و دلايل خارجي است که رايج ترين آنها ارتکاب به خودکشي مي باشد.

به گفته دکتر "توشيماسا سون” و همکارانش از "دانشکده پزشکي دانشگاه توهوکو” در "سنداي”، اين بزرگترين تحقيقي است که تاثير "شادماني و احساس خوشحالي از زنده بودن” را بر خطر مرگ و مير بررسي کرده و دومين مطالعه اي است که به بررسي مرگ ناشي از دلايل خاص پرداخته است.

محققان در اين مطالعه ۴۳ هزار و ۳۹۱ مرد و زن ۴۰ تا ۷۹ ساله را که در منطقه "اوهساکي” زندگي مي کردند بررسي کردند و آنها را مدت ۷ سال مورد پيگيري قرار دادند.

در اين مدت ۳ هزار و ۴۸ نفر از اين افراد جان خود را از دست دادند .

از تمام اين افراد سوال شد که آيا در زندگي خود شادماني دارند يا خير. از اين افراد ۵۹ درصد پاسخ مثبت دادند 36 درصد گفتند که مطمئن نيستند و 5 درصد گفتند که شادماني ندارند.

در اين مطالعه ديده شد افردي که در زندگي خود احساس شادماني نمي کردند احتمال کمتري داشت که ازدواج کرده باشند يا کاري داشته باشند همچنين تحصيلات کمتري داشتند، شرايط سلامتي خوبي نداشتند و تنش هاي رواني و درد بدني بيشتري داشتند.

همچنين در اين افراد احتمال اينکه تحرک بدني اندک و محدود شده اي داشته باشند بيشتر بود.

اما حتي پس از اينکه محققان از روش هاي آماري براي تنظيم اين عوامل استفاده کردند ديده شد که در طول اين ۷ سال پيگيري خطر مرگ افرادي که در زندگي خود احساس شادماني نمي کردند بيشتر از افرادي بود که در زندگي خود احساس مسرت و شادي مي کردند.

اين ارتباط به سابقه بيماري و مصرف مشروبات الکلي نيز ربطي نداشت.

در کل در طول اين پيگيري هفت ساله ديده شد، افرادي که در زندگي خود احساس شادماني نمي کردند نسبت به افرادي که احساس مي کردند زندگي ارزش زنده بودن را دارد ۵۰ درصد بيشتر احتمال داشت که جان خود را به هر دليلي از دست بدهند.

همچنين خطر مرگ ناشي از بيماري قلبي عروقي، رايج ترين سکته مغزي در افرادي که تصور مي کردند زندگي ارزش زنده بودن را ندارد ۶۰ درصد بيشتر بود و اين افراد ۹۰ درصد بيشتر احتمال داشت که به دلايل "خارجي” جان خود را از دست بدهند.

در اين مطالعه از ۱۸۶ مرگ ناشي از دلايل خارجي در ميان افراد مورد بررسي ۹۰ درصد مرتکب خودکشي شده بودند.

اين مطالعه در شماره ژوئيه / اوت ۲۰۰۸ ” پزشکي روان تني” منتشر شده است.

ابراز احساسات به کاهش کلسترول خون کمک می کند

یافته های دانشمندان نشان می دهد ابراز احساسات ، کلسترون خون را کاهش می دهد.

به گزارش خبرنگار سایت پزشکان بدون مرز به نقل از فاکس نیوز تی وی ، پژوهشگران در ایالت آریزونای آمریکا به شیوه ساده ای برای کنترل سطح کلسترول خون دست یافته اند.

براساس یافته های این محققان، بیان احساسات تاحد قابل توجهی سطح کلسترول خون را کاهش می دهد.

شرکت کنندگان در این تحقیق، در سه جلسه ۲۰ دقیقه ای در هفته شرکت داشتند که در این جلسات درباره کسانی که دوست داشتند مطلب می نوشتند.

طول دوره این تحقیق ، پنج هفته بود، در پایان این تحقیق ، میزان کلسترول خون این افراد به صورت متوسط حدود ۲۰ درصد کاهش نشان داد.

به گفته متخصصان ، بیان احساسات سبب آزاد شدن هورمونی می شود که به پایین آوردن کلسترول خون کمک می کند.

احتمال وقوع مرگ در افرادي که فاقد حس رضايت از زندگي هستند، بسيار زياد است .

طي تحقيقات به عمل آمده احتمال افزايش ميزان خطر مرگ در افرادي که از زندگي خود ناراضي هستند، زياد بوده و علل بروز مرگ در اين افراد بيشتر بيماريهاي عروقي و عوامل بيروني از جمله خودکشي ذکر شده است.

تحقيقات اخير که توسط محققان دانشگاه توهوکو مبني بر بررسي تاثير عدم حس رضايت از زندگي بر ميزان خطر مرگ و مير صورت گرفته است، يکي از گسترده ترين تحقيقات در نوع خود به شمار مي آيد که علل خاص بروز مرگ را نيز مورد آزمايش قرار داده است.

در اين بررسيها، محققان ۴۳ هزار و ۳۹۱ هزار نفر زن و مرد ۴۰ الي ۷۹ ساله ساکن در منطقه اوساکي را به مدت هفت سال تحت نظر گرفته و ميزان رضايت تمامي آنها از زندگي را مورد سوال قرار دادند که جواب ۵۹ درصد از آنها مثبت، ۳۶.۴ درصد از آنها نامشخص و ۴.۶ درصد از آنها منفي بود.
بررسيها نشان داد که احتمال ازدواج، تحصيل، سلامتي، فشار عصبي پايين، عدم وجود دردهاي مزمن و توانايي فيزيکي در افرادي که از اين حس محروم بودند، بسيار پايين بود.

در طي دوران ۷ ساله تحقيق در مجموع احتمال مرگ در افرادي که از حس رضايت از زندگي برخوردار نبودند ۵۰ درصد بيشتر از افرادي بود که از زندگي راضي بودند اين افراد ۶۰ درصد به دليل بيماريهاي عروقي مانند ايست قلبي و ۹۰ درصد به دليلي عوامل طبيعي جان خود را از دست دادند.

دليل مرگ ۹۰ نفراز ۱۸۶ نفري که در طي تحقيقات بر اثر عوامل خارجي جان خود را از دست دادند، خودکشي ذکر شده است.

بهداشت روان كار در ادارات

پرداختن به مسايل بهداشت روان امري ضروري و اجتناب ناپذير است، و با توجه به اين كه بخش عمـــده اي از وقت انسان در محیط كار او سپري مي شود و شرايط كار مستقيم و غير مستقيم بر روان فرد تأثير مي گذارد،‌ پرداختن به بهداشــت روان كــار نيز ضرورتي انكارناپذيرتر جلوه مي نماياند.
برخي فشارهاي رواني ناشي از محيط كار:‌

۱ ـ تقسيم كار پيچيده و تخصصي شدن مشاغل :

در عصر صنعت و مدرنيسم و زندگي شهري بوروكراسي اداري و تقسيم كار امري پيچيده و اجتناب ناپذير است. ‌تخصصي شدن شرايط كار در كنار فوايد بسياري كه دارد از حيث روحي و رواني از دو جهت آسيب زا ست.

الف - تخصصي شدن و تقسيم كار، انجام كار يكنواخت و تكراري را براي فرد موجب مي شود ( فيلم چارلي چاپلين عصر جديد). فرسودگي شغلي و خستگي روان نتيجه چنين فرآيندي است.

ب - احساس عدم تأثيرگذاري در توليد نهايي سازمان : اين حالات رواني بر اثر كار تخصصي فوق العاده شديد ايجـــاد مي شود .

فرد يك كار كوچك را به صورت يكنواخت انجــام مي دهد ( مثلاً در ساختن يك تلويزيون فقط قسمتي از دستگاه را با پيچ مي بندد) و احساس مي كند در توليد نهايي نقش چنداني ندارد (كشاورزان از اين حيث مثال خوبي هستند كه در توليد محصول از ابتدا تا انتها خود را شريك و دخيل مي دانند در نتيجه احساس تعلق به محصول و كار در آنها خيلي بالا‌ست) .

در نتيجه اين دو وضعيت يعني كار يكنواخت و احساس عدم مشاركت مؤثر در توليد نهايي ممكن است، خستگي روان حاصل شود به همين دليل اخيراً ‌ژرژ فريدمن، نظريه كار پاره پاره را پيشنهاد نموده است ، كاري كه فرد در يك مؤسسه به چند وظيفه شغلي مي پردازد.

۲ ـ عدم حقوق مكفي :

اكثر كاركنان زيرخط فقر زندگي مي كنند ، لذا عدم برآوردن نيازهاي استاندارد شده مادي از يك سو و احساس بي ارزشي (به دليل عدم تناسب پاداش با وظيفه انجـام شده ) موجبات استرس هاي رواني در كار مي شود.

۳ ـ دلسردي نقش(عدم علاقه به شغل) :

مي دانيم در جامعه ما فرصت هاي شغلي متناسب با عرضه نيروي كار وجود ندارد در نتيجه اگر سه فاكتور علا‌قه،‌استعداد و آينده شغلي را براي انتخاب مثلاً رشته تحصيلي مهم بدانيم معمولاً به دليل فرصت هاي شغلي و محدوديت انتخاب شغل افراد از فاكتور علا‌قه و استعداد صرف نظر مي كنند و فقط به اين مي انديشند كه يك شغلي داشته باشند و اين موضوع موجبات دلسردي آنان را به شغل فراهــم مي سازد، موضوعي كه به دلسردي نقش تعبير مي شود.

۴ ـ تعارض نقش (چند شغله بودن ) :

تعارض نقش زماني است كه فرد چندين كار را همزمان انجام مي دهد و انجام هر يك در تضــاد با ديگري است. متأسفانه كاركنان ادارت به دليل كمبود حقوق مكفي معمولاً به سمت مشاغل دوم و سوم هــدايت شده اند كه خود تعارض نقش را براي آنان موجب شده و اين پديده بر فرسودگي و خستگي رواني در محيط شغلـــــي مي افزايد.

۵ ـ فشار نقش (توقعات متناقض ) :

فشار نقش زماني است كه كارمند يا مدير در انجام وظايف شغل با انتظارات متفـــاوت روبرو مي شود ، مثلاً‌ يك مدير از كارمند انتظاري داشته باشد و همكاران انتظار ديگر ، ارباب رجوع،‌ همسايگان، ‌اقوام، ‌خويشان و دوستان هر يك انتظارات خاصي را از دارنده يك موقعيت شغلي ممكن است داشته باشند.

اين وضعيت فشار براي كاركنان و مديران فراهم مي سازد كه خود موجب خستگي رواني و فرسودگي مي گردد.

اما از آنجايي كه آسيب هايي در بيرون از محيط كار هم به فرد وارد مي آيد كه تأثير بسزايي در محيط كار فردي و اجتماعي وي دارد، لذا به عنوان عامل ششم بايد فرد اين آسيب ها را بشناسد و بتواند آنها را كنترل كند؛ اين آسيب ها يا مربوط به محيط خانواده است يا مربوط به سطح اجتماعي كه نگراني هايي را براي فرد ايجاد مي كند، مانند نگراني تأمين آينده فرزندان نگراني ناشي از تكنولوژي و صنعتي شدن، نگراني ناشي از سرعت تعليـم و امنيت اجتماعي ، امنيت فرهنگي و اجتماعي.

در هر صورت فرد بايد از يك طرف بار اين نگراني ها را بشناسد و از تداخل آن در محيط كار جلوگيري نمايد و از طرف ديگر مديران بايد شناخت نسبي از وضع خانوادگي و جايگاه اجتماعي و نگراني هاي كاركنان خود داشته باشند.
ارسال به دوستان