به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI. IR بخشهایی از بیانات رهبر انقلاب را درباره حیات نورانی این امام معصوم که ۳۳ سال پیش در ۱۳۵۸/۳/۲۱ انجام شده است، منتشر کرده است. در زیر، مشروح این بیانات انتشار یافته را مشاهده میکنید:
نقشهٔ امام صادق علیهالسلام
وقتى امام باقر علیهالسلام از دنیا میرود بر اثر فعالیتهای بسیارى که در طول این مدت خود امام باقر علیهالسلام و امام سجاد علیهالسلامانجام داده بودند اوضاع و احوال به سود خاندان پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بسیار تغییر کرد؛ نقشهى امام صادق علیهالسلام این بود، که بعد از رحلت امام باقر علیهالسلام کارها را جمع و جور کند، یک قیام علنى به راه بیندازد و حکومت بنیامیه را -که هر روزى یک دولتى عوض میشد و حاکى از نهایت ضعف دستگاه بنیامیه بود- واژگون کند و از خراسان و رى و اصفهان و عراق و حجاز و مصر و مراکش و همهى مناطق مسلماننشین که در همهى این مناطق شبکهى حزبى امام صادق علیهالسلام -یعنى شیعه، شیعه یعنى شبکهى حزبى امام صادقعلیهالسلام- شبکهى امام صادق علیهالسلام همه جا گسترده بود، از همهى آنها نیرو بیاید مدینه و امام لشکرکشى کند به شام، حکومت شام را ساقط کند و خودش پرچم خلافت را بلند کند و بیاید مدینه و حکومت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله را به راه بیندازد؛ این نقشهى امام صادق بود. لذا وقتى که در خدمت امام باقر علیهالسلام در روزهاى آخر عمرش صحبت میشود و سؤال میشود که قائم آل محمد کیست، حضرت یک نگاهى میکنند به امام صادق علیهالسلام میگویند که گویا میبینم که قائم آل محمد این است. البته میدانید که قائم آل محمد یک اسم عام است، اسم خاص نیست، اسم ولیعصر صلواتاللَّهعلیه نیست. حضرت ولیعصر صلواتاللَّهعلیه قائم نهایى آل محمد است، اما همهى کسانى که از آل محمد صلیاللهعلیهوآله در طول زمان قیام کردند -چه پیروزى به دست آورده باشند چه نیاورده باشند- اینها قائم آل محمدند و این روایاتى که میگوید وقتى قائم ما قیام کند این کارها را میکند، این کارها را میکند، این رفاه را ایجاد میکند، این عدل را میگستراند، منظور حضرت ولیعصر عجاللهتعالیفرجهالشریف نبود آن روز، منظور این بود که آن شخصى از آل محمد که بناست حکومت حق و عدل را به وجود بیاورد، او وقتى که قیام بکند این کارها را خواهد کرد و این درست هم بود.
کار پنهانی و تشکیلاتی بهطور معمول در صورتیکه با اصول درست پنهانکاری همراه باشد، باید همواره پنهان بماند. آن روز مخفی بوده، بعد از آن نیز مخفی میماند و رازداری و کتمان صاحبانش نمیگذارد پای نامحرمی بدانجا برسد. هرگاه آن کار به ثمر برسد و گردانندگان و عاملانش بتوانند قدرت را در دست گیرند، خود، دقایق کار پنهان خود را برملا خواهند کرد. به همین جهت است که اکنون بسیاری از ریزهکاریها و حتی فرمانهای خصوصی و تماسهای محرمانهٔ سران بنیعباس با پیروان افراد تشکیلاتشان در دوران دعوت عباسی در تاریخ ثبت است و همه از آن آگاهند.
بیگمان اگر نهضت علوی نیز به ثمر میرسید و قدرت و حکومت در اختیار امامان شیعه یا عناصر برگزیدهٔ آنان در میآمد، ما امروز از همهٔ رازهای سربهمهر دعوت علوی و تشکیلات همهجاگسترده و بسیار محرمانهٔ آن مطلع میبودیم.
تنها راهی که میتواند ما را با خط کلی زندگی امام آشنا سازد، آن است که نمودارهای مهم زندگی آن حضرت را در لابهلای این ابهامها یافته، به کمک آنچه از اصول کلی تفکر و اخلاق آن حضرت میشناسیم، خطوط اصلی زندگینامهٔ امام را ترسیم کنیم و آنگاه برای تعیین خصوصیات و دقایق، در انتظار قرائن و دلایل پراکندهٔ تاریخی و نیز قرائنی بهجز تاریخ بمانیم.
نمودارهای مهم و برجسته در زندگی امام صادق علیهالسلام بدین شرح است:
۱. تبیین وتبلیغ مسألهٔ امامت.
۲. تبلیغ و بیان احکام دین به شیوهٔ فقه شیعی و نیز تفسیر قرآن به روال بینش شیعی.
۳. وجود تشکیلات پنهانی ایدئولوژیک–سیاسی.
تبیین وتبلیغ مسألهٔ امامت
امام صادق علیهالسلام نیز مانند دیگر امامان شیعه، محور برجستهٔ دعوتش را موضوع «امامت» تشکیل میداده است. برای اثبات این واقعیت تاریخی، قاطعترین مدرک، روایات فراوانی است که ادعای امامت را از زبان امام صادق علیهالسلام به روشنی و با صراحت تمام نقل میکند. امام در هنگام اشاعه و تبلیغ این مطلب، خود را در مرحلهای از مبارزه میدیده است که میبایست به طور مستقیم و صریح، حکام زمان را نفی کند و خویشتن را به عنوان صاحب حق واقعی ولایت و امامت به مردم معرفی نماید؛ و قاعدتاً این عمل فقط هنگامی صورت میگیرد که همهٔ مراحل قبلی مبارزه با موفقیت انجام گرفته، آگاهیهای سیاسی و اجتماعی در قشر وسیعی پدید آمده، آمادگیهای بالقوه در همهجا احساس شده، زمینههای ایدئولوژیک در جمع قابل توجهی ایجاد گردیده، لزوم حکومت حق و عدل برای جمعی کثیر به ثبوت رسیده و بالاخره رهبر تصمیم راسخ خود را برای مبارزهای نهایی گرفته است. بدون این همه، مطرح کردن نام یک شخص معین به عنوان امام و زمامدار محق جامعه، کاری عجولانه و بیفایده خواهد بود.
نکتهٔ دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که امام در مواردی به این بسنده نمیکند که امامت را برای خویش اثبات کند؛ بلکه همراه نام خود، نام امامان بحق و اسلاف پیشین خود را نیز یاد میکند و در حقیقت سلسلهٔ امامت اهلبیت علیهمالسلام را متصل و جداییناپذیر مطرح میسازد. این عمل با توجه به اینکه تفکر شیعی، همهٔ زمامداران نابحق گذشته را محکوم کرده و آنان را «طاغوت» بهشمار میآورده، میتواند اشاره به پیوستگی جهاد شیعیان این زمان بهزمانهای گذشته نیز باشد. در واقع امام صادق علیهالسلام با این بیان، امامت خود را یک نتیجهٔ قهری که بر امامت گذشتگان مترتب است، میشمارد و آن را از حالت بیسابقه و بیریشه و پایه بودن؛ بیرون میآورد و سلسلهٔ خود را از کانالی مطمئن و تردیدناپذیر به پیامبر بزرگوار صلیاللهعلیهوآله متصل میکند.
روایت «عمروبنابیالمقدام» منظرهٔ شگفتآوری را ترسیم میکند: روز نهم ذیحجه روز عرفه است. محشری از خلایق در عرفات برای ادای مراسم خاص آن روز گردآمدهاند و نمایندگان طبیعی مردم سراسر مناطق مسلماننشین، از اقصای خراسان تا ساحل مدیترانه، جمع شدهاند. یک کلمه حرف بهجا در اینجا میتواند کار گستردهترین شبکهٔ وسایل ارتباطجمعی را در آن زمان بکند. امام، خود را به این جمع رسانده است و پیامی دارد. میگوید: دیدم امام در میان مردم ایستاد و با صدای هر چه بلندتر – با فریادی که باید در همهجا و در همهٔ گوشها طنین بیافکند و بهوسیلهٔ شنوندگان به سراسر دنیای اسلام پخش شود- پیام خود را سه مرتبه گفت. روی را به طرف دیگری گرداند و سه مرتبه همان سخن را ادا کرد. باز روی را به سمتی دیگر گرداند و باز همان فریاد و همان پیام. و بدین ترتیب امام دوازده مرتبه سخن خود را تکرار کرد. این پیام با این عبارات ادا میشد: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) کَانَ الْإِمَامَ- ثُمَّ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (ع) ثُمَّ الْحَسَنُ (ع) ثُمَّ الْحُسَیْنُ (ع) - ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (ع) ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ (ع) ثُمَّ...» ۱
حدیث دیگر از ابیالصباحکنانی است که در آن، امام صادق علیهالسلام خود و دیگر امامان شیعه را چنین توصیف میکند: «ما کسانی هستیم که خدا اطاعت ما را بر مردم لازم ساخته است. انفال و صفوالمال در اختیار ماست».
صفوالمال، اموال گزیدهای است که طواغیت گردنکش به خود اختصاص داده و دستهای مستحق را از آن بریده بودند و هنگامیکه این اموال مغصوب، با پیروزی سلحشوران مسلمان از تصرف ستمگران مغلوب خارج میشود، مانند دیگر غنایم تقسیم نمیشود تا در اختیار یک نفر قرار گیرد و به او حشمتی کاذب و تفاخری دروغین ببخشد، بلکه به حاکم اسلامی سپرده میشود و او از آنها در جهت مصالح عموم مسلمانان استفاده میکند. امام در این روایت، خود را اختیاردار صفوالمال و نیز انفال - که آن نیز مربوط به امام است - معرفی میکند و با این بیان، به روشنی میرساند که امروز حاکم جامعهٔ اسلامی اوست و این همه باید به دست او و در اختیار او باشد و به نظر او در مصارف درستش به کار رود.
امام در حدیثی دیگر، امامان گذشته را یکیک نام میبرد و به امامت آنان و اینکه اطاعت از فرمانشان واجب و حتمی است، شهادت میدهد و چون به نام خود میرسد، سکوت میکند. شنوندگان سخن امام به خوبی میدانند که پس از امام باقر علیهالسلام میراث علم و حکومت در اختیار امام صادق علیهالسلام است. و بدین ترتیب، هم حق فرمانروایی خود را مطرح میسازد و هم با لحن استدلالگونه، ارتباط و اتصال خود را به نیای والامقامش علیبنابیطالب علیهالسلام بیان میکند. در ابواب «کتاب الحجه» از کافی و نیز در جلد ۴۷ بحارالانوار از اینگونه حدیث که به صراحت یا به کنایه، سخن از ادعای امامت و دعوت به آن است، فراوان میتوان یافت.
مدرک قاطع دیگر، شواهدی است که از شبکهٔ گستردهٔ تبلیغاتی امام در سراسر کشور اسلامی یاد میکند و بودن چنین شبکهای را مسلم میسازد. این شواهد، چندان فراوان و مدلل است که اگر حتی یک حدیث صریح هم وجود نمیداشت، خدشهای بر حتمیت موضوع وارد نمیآمد. مطالعهگر زندگینامهٔ مدون ائمه علیهمالسلام از خود میپرسد: آیا امامان شیعه در اواخر دوران بنیامیه، داعیان و مبلغانی در اطراف و اکناف کشور اسلامی نداشتند که امامت آنان را تبلیغ کنند و از مردم قول اطاعت و حمایت برای آنان بگیرند؟ پس در این صورت، نشانههای این پیوستگی تشکیلاتی که در ارتباطات مالی و فکری میان ائمه و شیعه به وضوح دیده میشود، چگونه قابل توجیه است؟ این حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدینه؟ این همه پرسش از مسائل دینی؟ این دعوت همهجاگستر به تشیع؟ و آنگاه این وجهه و محبوبیت بینظیر آلعلی علیهالسلام در بخشهای مهمی از کشور اسلامی؟ و این خیل انبوه محدثان و راویان خراسانی و سیستانی و کوفی و بصری و یمانی و مصری در گرد امام؟ کدام دست مقتدر، این همه را به وجود آورده بود؟ آیا میتوان تصادف یا پیشامدهای خودبهخودی را عامل این پدیدههای متناسب و مرتبط به هم دانست؟
با این همه تبلیغات مخالف که از طرف بلندگوهای رژیم خلافت اموی بیاستثناء در همهجا انجام میگرفت و حتی نام علیبنابیطالب علیهالسلام به عنوان محکومترین چهرهٔ اسلام، در منابر و خطابهها یاد میشد، آیا بدون وجود یک شبکهٔ تبلیغاتی قوی ممکن است آلعلی علیهالسلام در نقاطی چنان دوردست و ناآشنا، چنین محبوب و پرجاذبه باشند که کسانی محض دیدار و استفاده از آنان و نیز عرضه کردن دوستی و پیوند خود با آنان، راههای دراز را بپیمایند و به حجاز و مدینه روی آورند؛ دانش دین را که بنا بر عقیدهٔ شیعه، همچون سیاست و حکومت است، از آنان فراگیرند و در موارد متعددی بیصبرانه اقدام به جنبش نظامی -و به زبان روایات، قیام و خروج- را ازآنان بخواهند؟ اگر تسلیحات شیعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه علیهمالسلام بود، درخواست قیام نظامی چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ ممکن است سؤال شود اگر بهراستی چنین شبکهٔ تبلیغاتی وسیع و کارآمدی وجود داشته، چرا نامی از آن در تاریخ نیست و صراحتاً ماجرایی ازآن نقل نشده است؟ پاسخ بهطور خلاصه آن است که دلیل این بینشانی را نخست در پایبندی وسواسآمیز یاران امام به اصل معتبر و مترقی «تقیه» باید جست که هر بیگانهای را از نفوذ در تشکیلات امام مانع میشد، و سپس در ناکام ماندن جهاد شیعه در آن مرحله و به قدرت نرسیدن آنان، که این معلول عواملی چند است. اگر بنیعباس نیز به قدرت نمیرسیدند، بیگمان تلاش و فعالیت پنهانی آنان و خاطرات تلخ و شیرینی که از فعالیتهای تبلیغاتی داشتند، در سینهها میماند و کسی از آن خبر نمییافت و در تاریخ نیز ثبت نمیشد.
تبلیغ و بیان احکام دین و نیز تفسیر قرآن به شیوهٔ فقه و بینش شیعی
این نیز یک خط روشن در زندگی امام صادق علیهالسلام است. به شکلی متمایزتر و صریحتر و صحیحتر از آنچه در زندگی دیگر امامان میتوان دید؛ تا آنجا که فقه شیعه «فقه جعفری» نام گرفته است و تا آنجا که همهٔ کسانی که فعالیت سیاسی امام را نادیده گرفتهاند، بر این سخن همداستان هستند که امام صادق علیهالسلام وسیعترین- یا یکی از وسیعترین- حوزههای علمی و فقهی زمان خود را دارا بوده است.
مقدمتاً باید دانست که دستگاه خلافت در اسلام، از این جهت با همهٔ دستگاههای دیگر حکومت متفاوت است که این فقط یک تشکیلات سیاسی نیست؛ بلکه یک رهبری سیاسی- مذهبی است. نام و لقب «خلیفه» برای حاکم اسلامی، نشاندهندهٔ همین حقیقت است که وی بیش از یک رهبر سیاسی است؛ جانشین پیامبر صلواتاللَّهعلیه است و پیامبر صلواتاللَّهعلیه، آورندهٔ یک دین و آموزندهٔ اخلاق و البته در عین حال حاکم و رهبر سیاسی است. پس خلیفه در اسلام، بهجز سیاست، متکفل امور دینی مردم و پیشوای مذهبی آنان نیز هست.
با این آگاهی، بهوضوح میتوان دانست که فقه جعفری در برابر فقه فقیهان رسمی روزگار امام صادق علیهالسلام فقط یک اختلاف عقیدهٔ دینی ساده نبود؛ بلکه در عین حال دو مضمون متعرضانه را نیز با خود حمل میکرد: نخست و مهمتر، اثبات بینصیبی دستگاه حکومت از آگاهی دینی و ناتوانی آن از ادارهٔ امور فکری مردم و دیگر، مشخص ساختن موارد تحریف در فقه رسمی که ناشی از مصلحتاندیشی فقها در بیان احکام فقهی و ملاحظهکاری آنان در برابر تحکم و خواست قدرتهای حاکم است.
امام صادق علیهالسلام با گستردن بساط علمی و بیان فقه و معارف اسلامی و تفسیر قرآن به شیوهای غیر شیوهٔ عالمان وابسته به حکومت، عملاً به معارضهٔ با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبی و فقاهت رسمی را که یک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار میآمد، تخطئه میکرد و دستگاه حکومت را از بعد مذهبیاش تهیدست میساخت.
نخستین حکمرانان بنیعباس که خود در روزگار پیش از قدرت، سالها در محیط مبارزاتی علوی و در کنار پیروان و یاران آلعلی علیهالسلام گذرانیده و به بسیاری از اسرار و چموخمهای کنار آنان بصیرت داشتند، نقش متعرضانهٔ این درس و بحث و حدیث و تفسیر را پیش از اسلاف اموی خود درک میکردند. گویا به همین خاطر بود که منصور عباسی در خلال درگیریهای رذالتآمیزش با امام صادق علیهالسلام مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دین به آنان، و نیز مردم را از رفتوآمد و سؤال از آن حضرت منع کرد؛ تا آنجا که به نقل از «مفضلبنعمر» - چهرهٔ درخشان و معروف شیعی - هرگاه مسألهای در باب زناشویی و طلاق و امثال اینها برای کسی پیش میآمد، به آسانی نمیتوانست به پاسخ آن حضرت دست یابد.
وجود تشکیلات پنهانی ایدئولوژیک-سیاسی
امام صادق علیهالسلام در اواخر دوران بنیامیه، شبکهٔ تبلیغاتی وسیعی را که کار آن، اشاعهٔ امامت آلعلی علیهالسلام و تبیین درست مسألهٔ امامت بود، رهبری میکرد؛ شبکهای که در بسیاری از نقاط دوردست کشور مسلمان، به ویژه در نواحی عراق و خراسان، فعالیتهای چشمگیر و ثمربخشی دربارهی مسألهٔ امامت عهدهدار بود، ولی این تنها یک روی مسأله و بخش ناچیزی از آن است. موضوع تشکیلات پنهان در صحنهٔ زندگی سیاسی امام صادق علیهالسلام و نیز دیگر ائمه علیهمالسلام، از جمله مهمترین و شورانگیزترین و در عین حال مجهولترین و ابهامآمیزترین فصول این زندگینامهٔ پرماجراست.
برای اثبات وجود چنین سازمانی نمیتوان و نمیباید در انتظار مدارک صریح بود. نباید توقع داشت که یکی از امامان یا یکی از یاران نزدیکش صراحتاً به وجود تشکیلات سیاسی - فکری شیعی اعتراف کرده باشد؛ این چیزی نیست که بتوان به آن اعتراف کرد. انتظار معقول آن است که اگر روزی هم دشمن به وجود تشکل پنهانی امام پی برد و از خود آن حضرت یا یکی از یارانش چیزی پرسید، او بهکلی وجود چنین چیزی را انکار کند و گمان آن را یک سوءظن یا تهمت بخواند. این، خاصیت همیشگی کار مخفی است.
باید در پی قرائن و شواهد و بطون حوادث ظاهراً سادهای بود که اگرچه نظر بینندهٔ عادی را جلب نمیکند، ولی با دقت و تأمل، خبر از جریانهای پنهانی بسیاری میدهد. اگر با چنین نگرشی به سراسر دوران دو قرن و نیمی زندگی ائمه علیهمالسلام نظر شود، وجود یک تشکیلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه علیهمالسلام تقریباً مسلم میگردد.