عصر ایران - پس از اینکه یکی از چهره های مشهور جریان روشنفکری دینی ایران، نقدی بر هتک حرمت پیشوایان دین اسلام نوشت و لائیک های خارج از کشور را نصیحت کرد که در نقد دین، حرمت پیشوایان دینی را نگه دارند و از تحقیر و تمسخر آنها دست بدارند، بحث های فراوانی درباره حد و مرز آزادی بیان در بین چهره ها و گروه های سیاسی خارج از کشور درگرفت.
در بین آرایی که در دفاع از مجازبودن هتک حرمت پیشوایان دینی مطرح شد، تئوریک ترین رای این بود که انسان ها از حقی به نام " حق تمسخر " بهره مندند و حق تمسخر را باید به رسمیت شناخت.
مطابق این رای، حق تمسخر مصداقی از آزادی بیان است و از آنجایی که اعلامیه جهانی حقوق بشر، آزادی بیان را برای انسان ها به رسمیت شناخته است، پس آزادی تمسخر همه انسان ها را نیز باید به رسمیت شناخت.
هر چند که در هیچ یک از بندهای اعلامیه جهانی قوق بشر " حق تمسخر " به رسمیت شناخته نشده است، اما اگر بپذیریم که چنین حقی را از دل آزادی بیان می توان استنتاج کرد، آن گاه باید به این سوال اساسی پاسخ دهیم که آیا حق فحاشی و حق دروغگویی را نمی توان مشتقی از مشتقات آزادی بیان دانست؟
اگر منظور از آزادی بیان، آزادی در بیان هر نوع سخنی است که انسان ها امکان بر زبان آوردن آن را دارند، سخن تمسخرآمیز با سخن فحاشانه و سخن دروغ، هر سه سخنانی ممکن الوقوع هستند.
در این جا البته بحث ما ناظر بر ممنوع یا مجاز بودن قانونی دروغگویی و تمسخر و فحاشی نیست؛ بلکه بحث بر سر روایی و ناروایی اخلاقی چنین سخنانی است.
اگر تمسخر دیگران، تمسخر عقاید آنان و یا تمسخر انسان هایی که در دوره های تاریخی پیشین می زیستند اخلاقاً رواست، با این استدلال که سخن تمسخرآمیز نیز به هر حال نوعی سخن است و انسان هادر سخن گفتن آزادند، منطقاً فحاشی به دیگران و یا فحاشی به انسان هایی که در دوره های تاریخی پیشین می زیستند نیز اخلاقاً رواست؛ چرا که سخن فحاشانه هم به هر حال نوعی سخن است و انسان ها در سخن گفتن آزادند.
دست چنین حکمی از دامان دروغگویی هم کوتاه نیست. بدین معنا که دروغ گفتن نیز نوعی از بیان/سخن است و از آنجایی که بنا بر این است که آزادی بیان را در تمامی مصادیق ممکن آن بپذیریم و تمامی این مصادیق را نیز اخلاقاً جایز بدانیم، منطقاً باید بپذیریم که دروغ گفتن نیز اخلاقاً رواست.
در استدلال به سود وجود "حق تمسخر"، بذری نهفته است که از دل آن درختی با شاخ و برگهای گونه گون سر بر می آورد. حق دروغگویی و حق فحاشی، فقط دو نمونه از تبعات پذیرش حق تمسخرند. چه بسا تدقیق بیشتر در این امر، ما را به ورطه پذیرش حقوق نامتعارف دیگری نیز بکشاند.
باید افزود وقتی که از حق تمسخر یا حق فحاشی سخن می گوییم، این ایده به دو معنا به کار می رود. نخست اینکه چنین حقی دال بر اخلاقی بودن چنان کاری است. از این منظر، بین حق و اخلاق نسبت تساوی برقرار است و قول و فعلی که انسان حق بیان یا انجام آن را دارد، قول و فعل اخلاقی است.
دوم اینکه، چنین حقی دال بر اخلاقی بودن چنان کاری نیست اما با این حال، باز هم انسان حق انجام آن کار را دارد. این موضع، برآمده از لیبرالیسم اخلاقی است که حق غیراخلاقی زیستن را، مادامی که به دیگران آسیبی نرساند، برای آدمی به رسمیت می شناسد. به عبارت دیگر، ممکن است مدافعان چنین حقی، استفاده از آن را اخلاقی ندانند ولی با این حال باز هم حق فحاشی یا تمسخر عقاید دیگران را ( قانوناً و نه اخلاقاً ) به رسمیت بشناسند.
به هر حال کسانی که از حق تمسخر دیگران و حق تمسخر عقاید دیگران دفاع می کنند، باید در این باره نیز موضع خود را روشن کنند که آیا بیان سایر سخنان به ظاهر غیراخلاقی را نیز در ذیل آزادی بیان آدمی می گنجانند و فی المثل از حق فحاشی و دروغگویی هم دفاع می کنند یا نه؟
اگر چنین تلازمی را بین حق تمسخر و حق فحاشی بپذیریم و به فلان شخص حق تمسخر عقاید دیگران را عطا کنیم، در واقع حق فحاشی به او را نیز به دیگران عطا کرده ایم و بازار تبادل تمسخر و فحش را قانوناً و بلکه اخلاقاً به رسمیت شناخته و تایید کرده ایم! چنین منطقی، در نهایت ما را به جای دفاع از آزادی بیان، به ورطه دفاع از رذائل اخلاقی می کشاند.
همه باید با نکوهش کلمات و گفتارهای غیراخلاقی، بکوشند که باب فحاشی و تمخسر را بر هر دوسوی نزاع ایمان و الحاد ببندند. بازماندن چنین بابی، فقط به کار دور شدن هر چه بیشتر انسان ها از یکدیگر می آید و بس. در حالی که آزادی بیان قرار بود به گفتگو و مفاهمه ( و نه تمسخر و فحاشی ) بینجامد و ابناء بشر را به یکدیگر نزدیک کند.
مثلا بی غیرتی نسبت به ناموس را معادل روشنفکری میدانند
آزادی نقد را با فحاشیگری و تمسخر معادل میدانند
ومثال ملموستر :
بی تعصبی و احترامنگذاشتن به هوادارن تیم های باشگاهی را حرفه گری
و متاسفانه در این دور تسلسل میچرخیم
موافق نیستم
افسوس که نظرات گذاشته شده در این پست خیلی کمتر از نظراتیه که مثلا در مورد رفتن فلان بازیکن فوتبال از تیمش گذاشته میشه
نمیگم اون بده ها ولی حس میکنم م خودمون اراده نداریم که پیشرفت کنیم یاد چند سال پیش افتادم ما واقعا غیر قابل پیش بینی هستیم
آقا احسان
اولا این جمله را از لحن پز روشنفکریتان که اینهم باز مشکل جهان سومی ها است متوجه شدم ولی چند با رخواندم و متوجه نشدم "خیلی کمتر "به چه چیز برمیگرده و فعل مناسب به کار نبرده اید و آغاز حمله بعدی که ...؟ .کاش در این مورد هم با دوستتان مشورت میکردید
دوما مثال بازیکن فوتبال ود یگر مثالها همانطور که گفته شد مثال عینی هستند که نشان از مصادیق عینی جامعه هست به نظرت همین مسایل به شما سطح پایین بهتر از جملات منقول از کتابهای مختلف نیست ؟
رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً
یک بخشهایی هست که نه میشود آنرا ممنوع کرد و نه میشود آنرا آزاد کذاشت. اگر ممنوع کنی چماق به دست قدرتمند و صاحب زور داده ای که وکلای قوی و چرب زبان دارند و هر گفته ونوشته ای را می توانند به داد گاه وصل کنند و پیروز از آنجا بیرون آیند.با اینکار شما عملا جلو هر حرفی را که غیر از تملق است گرفته اید.تاتر و سینما و کتاب و روزنامه و عملا هر کار هنری و ..... همه را باید فراموش کرد.. اگر آزاد بگذاری اخلاق جامعه روز بروز تنزل کرده و عملا جامعه رو به نابودی حرکت می کند. شایستگی و لیاقت دریافت نعمتهای خداوند را از دست می دهد و نابود میشود. باید آنرا از نظر قانون آزاد گذاشت ولی از نظر اخلاق نه. اینچا کار استاتید و معلمان مورد اعتماد و احترام عموم مردم است که مردم را به حسن اخلاق راهنما شوند. به کمک آنها و وسایل ارتباط جمعی حسگرهای مردم حساس شود تا بتوانند مدام روا را از ناروا تشخیص دهند و نارواگو را از خود دور کنند. بعضی مواقع این راه نتیجه بهتری میدهد تا ممنوع کردن. با اینکار مسیئولیت نگهداری چیزی را به تک تک افراد جامعه انتقال داده اید.در واقع به نظر آنها احترام قایل شده اید آنها را عزیز و مورد عزت قرار داده اید. آنها خود را شریک میدانند و با شوق وعلاقه با جان و دل از آن نگهداری می کنند.
و تاریخ و تجربه نشون داده که چنین مرجعی اصولا موجود نیست و در نهایت این روند منجر به رفتارهای سلیقه ای و از بین رفتن آزادی بیان میشه!