عصر ایران ورزشی، هومان دوراندیش - حمیدرضا صدر اگر چه از حال و روز امروز فوتبال ایران گله ها دارد، اما می کوشد در نقد جامعه فوتبال این مرز و بوم، جانب انصاف را رعایت کند. هم از این رو، نابهنجاری های فوتبال ایران را با نابهنجاری های جامعه ایران مرتبط می داند و هشدار می دهد که مبادا دست و دهان بستگی در نقد سایر حوزه های جامعه، منجر به نقادی عقده گشایانه در حوزه فوتبال شود.
صدر اگر چه کاستی های موجود در عملکرد و رفتار مدیران و ستارگان و تماشاگران فوتبال ایران را به تفصیل برمی شمرد، ولی خوش ندارد که مخاطبش گرفتار این توهم شود که غرب آرمانشهری ست که فوتبالش عاری از کژی و کاستی ست.
نقد او بر نابهنجاری های راه یافته به رفتار تماشاگران ایرانی، به این معنا نیست که صدر تماشاگران غربی را بر صدر می نشاند و آنها را صرفاً شایسته تجلیل می داند. آنچه می خوانید، گفتگویی است با حمیدرضا صدر است درباره مشکلات گریبانگیر فوتبال ایران.
***
وقایع سال 1390 نشان داد مخدوش شدن اخلاق در فوتبال ایران همچنان در حال افزایش است. تقریباً همه نیز با این حرف مواقند اما معلوم نیست علت این وضع چیست؟ شما علتش را چه می دانید؟وقتی می گوییم اخلاق در فوتبال ایران مخدوش شده، شاید این نکته به ذهن خواننده متبادر شود که اخلاق در سایر حوزه ها مخدوش نشده. ولی آیا مثلا اخلاق در حوزه اقتصاد یا سایر حوزه ها مخدوش نشده ؟ نکته این است فوتبال بازتاب پررنگی در رسانه ها دارد. همه از جزئیات روابط و مستئل آگاهی پیدا می کنند. بنابراین کژی هایش هم عیان تر می شوند. ولی این بدین معنا نیست که سایر حوزه ها اخلاقی تر از فوتبال هستند.
به رانندگی خود بنگریم. آیا نحوه رانندگی من و شما مبتنی بر قانون و اخلاقیات است؟ میزان کلاهبرداری ها، بزهکاری ها، تجاوزها، جنایت ها و اختلاس ها بر اساس آمارهای ارائه شده و نشده تکان دهنده هستند. نیستند؟ به هر حال وقتی از بی اخلاقی در فوتبال حرف می زنیم، به این نکته هم توجه کنیم که فوتبال بخش کوچکی از این جامعه است. تکه بیرون از آب درآمده یک توده یخ غول آسا در اقیانوس. یعنی شاید بخش های دیگر غیراخلاقی تر از فوتبال باشند.
شما بی اخلاقی در فوتبال را معلول بی اخلاقی در سایر حوزه ها می دانید؟بستری از بی اخلاقی در جامعه ما شکل گرفته. بسیاری از هنجارها شکسته شده، حریم ها از بین رفته. ما بر مدار اخلاقی و حرفه ای حرکت نمی کنیم. می خواهم بگویم فوتبال تافته جدابافته ای در جامعه نیست. اخلاقیات درسایر حوزه ها رعایت نشده تا در فوتبال فرو ریخته باشد. اجزای جامعه با یکدیگر پیوند دارند.
فارغ از عوامل بیرونی، عوامل درونی بی اخلاقی در فوتبال ایران چیست؟ نخستین عامل جنبه اقتصادی دارد. در مقاسه با سایر ورزش ها، پول قابل توجهی به فوتبال ایران تزریق شده. به فوتبالی با ظاهر حرفه ای بدن آن که حرفه ای باشد. در عین حال بدون این که آماتوری هم باشد. . پولی به حوزه های زیرساختی فوتبال ما تزریق نشده. پول فقط به لیگ برتر و تا حدی لیگ یک ما تزریق شده. به دایره محدودی از فوتبال. همیشه و همه جا با تزریق بی رویه پول، رقابت برای کسب آن ایجاد می شود. برای به چنگ آوردنش. خیلی ها به دنبال تکه ای از این کیک رقابت می کنند. در حقیقت مبارزه سوداگرانه ای را آغاز می کند.
در دهه 1360 که پولی در فوتبال ایران جاری نبود، چنین تنش ها و هنجارشکنی هایی هم در فوتبال ایران دیده نمی شد. در آن دهه کسی که مربی می شد، احتمالا باید از جیب خودش هم چیزی می پرداخت. در حالی که در شرایط کنونی ورود به کادر فنی یک تیم منافع فراوان مالی دارد.
از سوی دیگر خانواده فوتبال خانواده گسترده ای است. صدها مربی دارای مدراک A و B و C هستند. صدها پیشکسوت داریم و ده ها داور. به این سیاهه، افراد غیرفوتبالی را هم اضافه کنید. همه این ها سهم خود را از این فوتبال می طلبند. ما با نبرد دائمی آدم هاب فوتبالی برای چنگ زدن به سهم متصور کرده برای خود روبرو یکدیگر هستیم. به همین دلیل همین امسال ادبیاتی پا به حوه فوتبال گذاشت که بی سابقه بود. آدم های فوتبالی جملاتی را علیه یکدیگر به کار بردند که در تاریخ ورزش ایران و سایر حوزه ها سابقه ای نداشته.
دو ملی پوش سابق و و مربی امروز برابر یکدیگر صف کشیدند، ظاهر و نام همدیگر را به سخره گرفتند، مسائل خانوادگی یکدیگر را افشا کردند، فعالیت های اقتصادی همدیگر را زیر سوال می برند. به دستاوردهای ورزشی یکدیگر تاختند و همه این ها در رسانه ها بازتاب های گسترده ای داشتند.
این پوشش رسانه ای، ما را به کشف نکته دیگری هدایت می کند. به عملکرد روزنامه ها، مجلات و وب سایت ها. به این که این رسانه ها در خانواده فوتبال خوراک لذیذی یافتند. آن هم در تنها حوزه ای هم که می توانند در آن مانور بدهند و تیترهای پر رنگ و آب و جذاب بزنند، شاید همین حوزه ورزش باشد.
ما در سال 1390 با مسائل اقتصادی خاصی روبرو شدیم؛ از مسائل بانکی گرفته تا افزایش ناگهانی قیمت دلار. نشریات براستی تا چه حد می توانند به جزئیات این موضوعات بپردازند؟ تا کجا؟ اما در فوتبال چنین محدودیتی وجود ندارد. فوتبال فضای بازی به نظر می رسد. رسانه ها نمی توانند بی اخلاقی های اقتصادی بپردازند. نمی توانند جنحه و جنایت را زیر ذره بین ببرند. همه اینها فوتبال را بدل کرده به غذای خوشمزه رسانه ای.
توضیحات شما، ناظر بر علل و دلایل بی اخلاقی فوتبالیست ها و مربیان و مدیران فوتبال بود. تماشاگران چرا این قدر بی اخلاق شده اند؟ آنها که از این همه پول تزریق شده به فوتبال، چیزی گیرشان نمی آید.بیایید در باره تماشاگران حرف بزنیم. در ورزشگاه ها همه اقشار حضور ندارند. خیلی ها دیگر به ورزشگاه نمی روند. سکوها در انقیاد گروهی از جوانان درآمده که در دلسوزانه ترین حالت فوتبال را عرصه تخلیه هیجان ها و دق و دلی هایشان کرده اند. اگر روند حمایت تماشاگران از تیمشان را دنبال کنید، در می یابید آنها بیش از آن که از تیمشان حمایت کنند، بر تیمشان تازیانه می زنند. طرفدار پرسپولیس برای تشویق تیمش به استادیوم نمی رود بلکه به استادیوم می رود تا با نخستین لغزش، علی دایی و استیلی و مدیران تیم را شلاق برند. تا آنها را به سخره گیرد.
در عین حال حقیقت این است طرفداران استقلال و پرسپولیس، بازیکنانی در خور عشق و علاقه خودشان به این دو باشگاه و در خور تاریخ باشگاه هایشان نمی بینند. با بازیکنان پرهزینه ای روبرو هستند که آشکارا مبتنی بر ولخرجی و ریخت و پاش ها به تیم آمده اند. بازیکنانی که بهترین ها نیستند. مبارزه جو نیستند. وفادار هم نیستند.
تماشاگران پرسپولیس و استقلال می دانند بازیکنانشان با دریافت اولین پیشنهاد مادی بالاتر راهی تیمی دیگر خواهند شد. اکنون بندرت بازیکن وفاداری را در پرسپولیس و استقلال می یابید. این که تماشاگران به کریم باقری و فرهاد مجیدی عشق می ورزند نه فقط برای مهارت های فوتبالی شان بلکه برای وفاداری شان هم هست.
به خسرو حیدری نگاه کنید. او بازیکن بسیار بزرگی است. ولی به آسانی یک فصل را در استقلال بازی می کند. سپس راهی سپاهان می شود و دوباره به استقلال بازمی گردد. به هر حال بخشی از شور راهی شدن به ورزشگاه ها برتافته از احساس تعلق خاطر است.
یعنی پرسپولیس فعلی بازیکنی مثل فرشاد پیوس ندارد.ابداً! در پرسپولیس دیگر خبری از علی پروین و امثال او نیست. طرفدار خوب می داند این بازیکنان برای پول پا به پرسپولیس گذاشته اند. می داند وفادار نیستند.
ولی استیلی یک پرسپولیسی واقعی بود.داستان استیلی نیاز به بررسی جداگانه ای دارد. با پا گذاشتن استیلی به پرسپولیس جای علی دایی در حالی که دایی برابر مدیریت باشگاه قرار گرفته بود، استیلی را خواه ناخواه در صف مدیران باشگاه و برابر دایی قلمداد کرد. در حقیقت دو چهره قدیمی پرسپولیس برابر هم قرار گرفتند و تماشاگران هم باید یکی از این دو نفر را انتخاب می کردند. با ناکامی تیم در کسب نتیجه ، استیلی زیر تازیانه رفت.
به هر حال وقتی نتیجه کسب نمی کنید، تماشاگر واکنش نشان می دهد. خوب یا بد، تماشاگر نتیجه گرا است. اما در مجموع، استیلی با قرارگرفتن در کنار کاشانی و تقابل ناخواسته اش با علی دایی، به نوعی در عین نشستن روی نیمکت ضد پرسپولیسی قلمداد شد.
به نظر می رسد که تماشاگر ایرانی، مثلاً برخلاف تماشگر انگلیسی، لذت چندانی از تماشای بازی فوتبال نمی برد.در انگلستان باشگاه ها تاریخ کهنی دارند. حتی باشگاه های کوچک. مثلاً باشگاه بیرمنگام سیتی سال1875 برپا شده. بلکبرن روورز هم در سال 1875. یعنی 135 سال پیش. در حالی که بلکبرن شهری صد هزارنفری است. کسی که در شهر بزرگ شده، از دوران کودکی ساختمان باشگاه را همیشه در شهر کوچکش دیده. به باشگاه تعلق خاطر داشته. یعنی باشگاه بلکبرن به تاریخ شهر بلکبرنگره خورده. ببرخی تیم های انگلیسی برآمده از یک محله در یکی از شهرهای این کشورند. مثلاً آرسنال متعلق به محله هایبری است، چلسی برای محله استمفورد بریج و وستهام برآمده از محله آپتن پارک. همه این ها تعلق خاطر طرفداران را برمی انگیزد.
اما در استادیوم آزادی، لااقل الان، احساس نمی کنیم تماشاگران از دیدن بازی فوتبال لذت می برند. این ورزشگاه بیشتر عرصه تخلیه عقده ها و نفرت های تماشاگران است. از دوازده سالگی به امجدیه رفتم. زمانی که جمعیت تهران حدود دو میلیون نفر بود. اکنون پانزده میلیون نفر در تهران بسر می برند. تهران بدل به یک اقیانوس شده. آن روزها که به استادیوم امجدیه می رفتیم، همه همدیگر را می شناختیم. تماشاگران مثل یک خانواده بودند. چنان حال و هوای صمیمانه ای در ورزشگاه آزادی این عصر وجود ندارد.
ترکیب شهری و جمعیتی تهران به کلی عوض شده. ترکیب تماشاگران تهرانی از بین رفته. یکدیگر را گم کرده ایم. اما تماشاگران پنجاه ساله شهر بلکبرن هنوز هم مثل دوران نوجوانی شان به ورزشگاه می روند و بسیاری از آنها هنوز هم بر روی همان صندلی های دوران جوانی شان می نشینند. تغییرات جمعیتی و شهری گسترده آن احساس تعلق خاطر را تحت تاثیر قرار می دهد. به همین طرفداران تراکتور سازی، ملوان و سپاهان ترکیب پایدارتری دارند.
اما تماشاگران رئال مادرید هم در مقام اعتراض به رونالدو و مورینیو کمابیش واکنش هایی نظیر واکنش های تماشاگران پرسپولیس به دایی و استیلی نشان می دهند. یعنی مثل تماشاگران ویگان رفتار نمی کنند. به هر حال وقتی پول های عجیب و غریبی خرج رونالدو، فرناندو تورس و خوان سباستین ورون می شود، اعتراض تماشاگران رئال مادرید، چلسی و منچستر یونایتد به این بازیکنان سخت گیرانه تر از اعتراض تماشگران بلکبرن و سایر تیم های کوچک به بازیکنانشان می شود. تماشاگر از باشگاه انتظار دارد و به مدیران باشگاه می گوید این همه پول خرج این بازیکن ها شده و آنها باید خوب بازی کنند.
به نظر شما، نابهنجاری بین تماشاگران ایرانی بیشتر از تماشاگران اروپایی است؟خیر. از قبل از انقلاب در ورزشگاه های خودمان به سر می برم و شاهد خونریزی نبوده ام. حداقل من نبوده ام. در حالی که در فوتبال انگلستان اوباشگری سازمان یافته جاری بود. خشونت سازمان یافته مخوف. هنوز هم در ایتالیا برخی دیدارها به دلیل خشونت و درگیری های فیزیکی تعطیل می شوند. بنابراین نقد ما بر فوتبال خودمان به این معنا نیست که فوتبال اروپا در فضایی بهشت آسا جاری است. ابداً! اروپا هم با چالش های خاص خود روبرو است. در فوتبال آلمان، با این همه نظمش، رسوایی مربوط به تبانی پیش آمد. در ایتالیا، یوونتوس را به دلیل تخلفاتش به دسته پایین تر فرستادند و از میلان هم ده امتیاز کم کردند. هم اکنون هفده نفر در فوتبال ایتالیا به اتهام تبانی دستگیر شده اند.
به نظر شما، هتاکی بین تماشاگران ایران در قیاس با دهه های 50 و 60 بیشتر شده است؟آن زمان هم هتاکی وجود داشت، ولی در حال حاضر قشر ورزشگاه را تصرف کرده. میزان تویق کاهش یافته و هتاکی پررنگ تر شده اند. در عین حال تماشاگران فوتبال فقط افراد حاضر در ورزشگاهها نیستند. خیلی ها که اهل هتاکی نیستند، از صفحه تلویزیون مسابقات را تماشا می کنند.
رفتار آن کسانی که بر روی سکوها می نشینند، چون متعلق به گروههای اجتماعی خاصی هستند، باعث شده که هتاکی در فوتبال ایران پررنگ تر از قبل به نظر آید. در دهه های 50 و 60 ناسزا در ورزشگاههای ایران وجود داشت، ولی محبت هم دیده می شد. در حال حاضرعشق بازیکن به باشگاه، رفاقت هواداران و همدلی های گروهی کمتر شده. نشده؟
آیا در فوتبال کنونی ایران پدیده لمپنیسم وجود دارد؟در فرهنگ معین واژه "لمپن" به معنی "لات"، "خبرچین" یا "پست ترین فرد جامعه از قیبل چاقو کش ها" آمده. در عین حال لمپن يکي از واژگاني است که مارکس در مورد نيروهاي کارگري به کار برد که در جوامع صنعتي با قرار دادن نيروي کار خود در اختيار سرمايه داران، مانع از به قدرت رسيدن نيروي کارگر مي شوند. ولی احتمالا لمپن از نگاه خیلی ها یعنی تیره تماشاگران هتاک. بدین معنا البته قبل از انقلاب هم لمپن ها در فوتبال ایران بودند. در همه جای دنیا هم وجود دارند. اما نکته مهم، نه حضور آنها بلکه جایگاه آنها در فوتبال است. آنها بخش اعظم تماشاگران حاضر در ورزشگاه آزادی را تشکیل می دهند. جو غالب فوتبال ما، در ورزشگاه ها، در اختیار آنها است. در فوتبال آلمان و انگلستان هم چنین تیره هایی وجود دارند ولی خانواده ها هم کنار آنها به ورزشگاه ها می آیند و اجازه نمی دهند همه چیز در انقیاد آنها قرار بگیرد.
برخی معتقدند اگر زن ها هم به ورزشگاههای فوتبال بیایند، جو ورزشگاهها تلطیف می شود. نظر شما چیست؟نمی خواهم الان عجولانه بگویم بله. در این باره باید مطالعه جدی صورت بگیرد. اجرای ناگهانی این طرح می تواند آثار معکوس در بر داشته باشد. به اقدامات ضربتی اعتقادی ندارم. افراد خانواده باید تدریجاً وارد ورزشگاه ها شوند.
درباره چرایی عدم تعلق خاطر عمیق تماشاگران ایرانی به باشگاهها، می توان انتقال پاس تهران به همدان را هم مثال زد. بله؛ این یعنی بدل شدن باشگاه به یک ورق کاغذ. این تصمیم شاید نهایت سوءمدیریت مدیران فوتبال در این مرز و بوم باشد. من می دانم سیاست عدم تمرکز چیست، توسعه فوتبال چیست و دیرپایی مسابقات در شهرها، می تواند به جلب تماشاگر بینجامد. ولی این راه و رسمش نبود. این فرمول جواب نداد. به نتیجه نرسید. یادمان باشد فوتبال و باشگاهداری در فوتبال با تاریخ معنا پیدا می کند. باشگاه بدون احساس تعلق تاریخی در تماشاگر تنها می ماند.
چنین نقل و انتقالاتی، دلایل ورزشی دارد؟ظاهراً با هدف اشاعه فوتبال در نقاط گوناگون کشور و در راستای سیاست عدم تمرکز جمعیت و امکانات در تهران، پاس به همدان رفت و صبا به قم. به طور کلی قابل درک است. رشته تحصیلی من برنامه ریزی است و این چیزها را می فهمم. ولی این ها ظاهر قصه است. به نظر می رسد این نقل و انتقالات با ریخت و پاش های رایج در فوتبال ما گره خورده. مدرک خاصی برای اثبات این انگاره ندارم، ولی این چنین به نظر می رسد.
این ریخت و پاش ها در خدمت تامین منافع عده ای خاص است؟به هر حال، عده ای از آدم های این فوتبال، سهم بزرگی از این کیک به دست می آورند و در شهرهای گوناگون هزینه می کنند. تیمی که در لیگ برتر بازی می کند، بودجه اش حدود ده میلیارد تومان است.
اگر این دوره را با دهه 60 مقایسه کنیم، آیا به این نتیجه می رسیم مدیریت فوتبال ایران در دهه 60 بهتر از اکنون بوده؟خیر، به هیچ وجه. دهه 60 دوران جنگ بود و شریط جنگی اجازه نمی داد فوتبال در ایران توسعه یابد. اکثر مدیران ورزشی آن دوران مخالف اشاعه فوتبال بودند. در واقع می توان گفت آنها به نوعی ضد فوتبال بودند و فوتبال را در حد محلات و لیگ های ساده و کوچک می پسندیدند. لیگ ما اکنون یک کشوری است. در کشور ما، استعدادهای فراوانی در حوزه فوتبال وجود دارد. این استعدادها باید در برابر هم قرار بگیرند تا شکوفا شوند.
من از سیاست اشاعه فوتبال و حتی از حمایت دولت از فوتبال حمایت می کنم ولی با شکل اجرای این سیاست مشکل دارم. به هر حال چنین مقایسه ای با توجه به شرایط کشور و استراتژی کلان چندان درست نیست.
به نظر شما، ورود نظامیان به فوتبال در اخذ تصمیمات نادرست موثر بوده است؟ نه، قبل از انقلاب هم همه روسای تربیت بدنی ارتشی بودند. باشگاه پاس از دل شهربانی درآمد و بسیار هم موفق بود. در فوتبال اروپای شرقی، که فوتبال استخواندار و موفقی بود، نظامیان و چهره های حزب کمونیست در سطوح مدیریتی فوتبال حضور داشتند و عملکردشان هم قابل قبول بود. بنابراین صرف ورود نظامیان به فوتبال، نمی تواند علت ناکامی ضعف و ناکامی فوتبال ما باشد. علت اصلی، سوءمدیریت است نه نفس ورود نظامیان به فوتبال؛ چرا که ما شاهد مدیران نظامی موفق هم در فوتبال ایران و جهان بوده ایم.
بهترین دوره فوتبال ایران جام جهانی 1978 بود. ان موقع فقط 16 تیم در جام جهانی حضور داشتند و از آسیا هم یک تیم به جام جهانی می رفت. لیگ تخت جمشید هم در ایران دهه 50 لیگ خیلی خوب و پررونقی بود. بازیکنان خوب هم در فوتبال ایران به وفور حضور داشتند. آن موقع ما پنج دروازه بان و شش فوروارد خوب داشتیم و مربی تیم ملی برای انتخاب بازیکنان تیم ملی، دستش باز بود. مثل الان نبود که دنبال بازیکن خوب بگردیم.
رئیس فدراسیون آن زمان که بود؟ کامبیز آتابای. آتابای اسب سوار بود و اصلاً فوتبال را نمی شناخت. پدر او وزیر دربار بود و خودش هم از دل دربار بیرون آمده بود. اما به عنوان رئیس فدراسیون فوتبال موفق بود. الان مگر مدیران بارسلونا و رئال مادرید، سابقه حضور در میادین فوتبال را دارند. این ها بیزینس من و یا سیاستمدارند. آبراموویچ هم که چلسی را به عرش رسانده، از دل مناسبات کاسبکارانه شوروی بیرون آمد. برلوسکونی هم از دل سیاست بیرون آمد و میلان را، شاید در بدترین شرایط تاریخ این باشگاه، خرید و میلان را به یکی از بهترین تیم های دنیا بدل کرد.
البته من نمی خواهم بگویم که این جور آدم ها باید وارد عرصه مدیریت در فوتبال شوند. حرف من این است که مهم کیفیت مدیریت است نه نظامی بودن یا غیرنظامی بودن مدیران ورزش فوتبال. مدیر خوب لزوماً فوتبالی نیست. مدیر خوب شم اقتصادی دارد، چارت سازمانی را می شناسد و زیرمجموعه اش را درست انتخاب می کند. نمونه های چنین مدیرانی هم در راس بهترین باشگاههای دنیا، مثل رئال مادرید، چلسی، میلان و آرسنال، حضور دارند.
بعضی ها در داخل کشور ما تاکید می کنند که مدیران باشگاههای ما باید حتماً فوتبالی باشند. مگر چند نفر از فوتبالی های قدیمی ما می توانند تحصیل درآمد کنند. این ها معمولاً می گویند به ما پول بدهید تا باشگاه را اداره کنیم. کدام یک از این فوتبالی های قدیمی چارت سازمانی را می شناسند؟ اسپانسرهای خوب پیدا کنند و زیرساخت های فوتبال را شکل دهند. مدیریت خوب مهمتر از عناوین نظامی/ غیرنظامی یا فوتبالی/ غیرفوتبالی مدیران است.
پس به نظر شما اشکالی ندارد مثلاً رویانیان، مدیرعامل پرسپولیس شود. خیر، چه اشکالی دارد؟ روسا و مالکان تمام باشگاههای بزرگ دنیا، بیزینس من های قوی و تاجران موفق با روابط خوب و شم مدیریتی بالا هستند. می دانید آبرموویچ چند تا کمپانی و شرکت دارد؟ چلسی یک نمونه کوچک بشوار می رود. ماسیمو موراتی، مالک باشگاه اینترمیلان، علاوه بر مدیریت این باشگاه، در حوزه نفت چهره ای سرشناس است.
چرا هیچ از فوتبالیست های موفق ایران، در عرصه مدیریت به جایی نرسیده اند؟در دنیا هم کمتر فوتبالیست موفقی به سطوح بالای مدیریت فوتبال رسیده.
ولی بکن بائر و پلاتینی و رومنیگه مدیران برجسته ای در حوزه فوتبال شده اند.بکن بائر و رومنیگه در بایرن مونیخ بسر می برند. آنها نمونه هایی خاص هستند. پلاتینی از 1988 تا 1990 یکی از اعضای کمیته فنی یوفا بوده. تا سال 2002 عضو کمیته اجرایی یوفا و بعد فیفا شده تا سال 2006 رئیس یوفا شود. می خواهم بگویم او سوای فوتبالیست بودن
در امور مدیریتی تدریجا صاحب تجربه شده. صاحب قدرت و توانایی.
اگر به باشگاههای ایران نگاه کنیم، فوتبالیست های قدیمی را در سطوح مدیریتی باشگاهها می بینیم. اکنون علی پروین و خوردبین در پرسپولیس و غلامحسین مظلومی و زرینچه و پورحیدری در استقلال بسر می برند. ولی فعالیت هایشان ترکیب مدیریتی مبتنی بر ارائه برنامه های اجرایی نشده. البته دکتر محمد دادکان رئیس فدراسیون شد. ولی چند فوتبالیست داریم که مثل دادکان در امور مدیریتی کارساز شدند؟
در بین تحصیلکرده ها، ناصر حجازی هم بود. برای ناصر حجازی مشکلات دیگری برای ورود به سطوح بالای مدیریتی ایجاد کرده بودند. او در فوتبال دولتی، چهره مورد تاییدی نبود.
در کشتی، رسول خادم و بویژه امیر خادم به سطوح بالایی رسیدند. به لحاظ کلاس شخصیتی، فوتبالیست های ایرانی عموماً در حد و اندازه برادران خادم نیستند و شاید این هم یکی از دلایل دوری آنها از مدیریت در سطوح بالاست. نمی خواهم چنین نتیجه ای از این بحث بگیرم. من فوتبالیست ها را انسان هایی بسیار باهوش و توانا می دانم. اما اکثر فوتبالیست های ما وقتی وارد حوزه های مدیریتی فوتبال شدند، خروجی مثبتی نداشته اند. مثلاً علی پروین برای مدتی طولانی تعیین کننده سیاست ها و برنامه های اجرایی این باشگاه بود؛ ولی پرسپولیس در آن دوران سامان نگرفت و به بار ننشست.
منظور شما از سامان نگرفتن چیست؟ یعنی باشگاهی با برنامه نشد. برنامه باید به توسعه برسد و توسعه یک وجه سخت افزاری دارد و یک وجه نرم افزاری. علی پروین بیشتر تیم داری می کرد. باشگاه داری با تیم داری فرق دارد. در عین حال دقت کنید فوتبال ایران دولتی است. وقتی دولت پول این فوتبال را می پردازد، بدیهی است که خودش هم می خواهد مدیریت آن را در دست داشته باشد.
در بلوک شرق هم این وضع حاکم بود. یعنی مدیران ورزشی از زیرمجموعه های دولتی و سیاسی انتخاب می شدند. با این تفاوت که کشورهای کمونیستی برنامه ریزی و توان اجرایی قوی تری در حوزه ورزش داشتند و نتیجه بهتری هم کسب می کردند.
اگر از سال 1391 دولت هزینه های فوتبال ایران را نپردازد، چه می شود؟همه چیز تمام می شود! خاکستر، خاکستر!
با این حساب، پول نفت یکی از مشکلات فوتبال ما است؟خوب یا بد. سیاه یا سفید. این فوتبال با همین پول بنا شده و سرپا مانده!