بازشناسي و بازخواني شريعتي با سه مولفه «شريعتي دانشگاهي»، «شريعتي روشنفكر» و «شريعتي انقلابي» به واقعيت نزديكتر است چون او با دغدغههاي بسيار به سه حوزه «دانشگاه»، «انديشه» و «جامعه» پرداخت و در هر سه حوزه به سطح تاثيرگذاريهاي منحصر به فردي در دوران خويش دست يافت.
براي شناخت هر يك از اين چهرهها در آغاز نيازمند فهم «گفتمان مسلط دوران شريعتي» و «گفتمان شريعتي» هستيم. در تحليل گفتمان بايد براي بررسي يك متن گفتاري و يا نوشتاري به فراتر از حوزه متن رفت و بافت يا زمينه آن را يافت.
صورت زباني بخشي از شبكه اجتماعي، فرهنگي و سياسي است، از اين رو هر متني از يك سو براساس روابط درون متني و از سوي ديگر با تكيه بر موقعيت متن و بافتهاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و تاريخي مورد داوري قرار ميگيرد. گفتمان «فرايند» و متن «فرآورده» آن است، لذا نبايد گفتمان را با متنهاي ايستا و جامع اشتباه گرفت؛
بايد رابطه ديالكتيكي ميان ساختارها، كنشها و زبان را جست و به مدد توصيف متن (شناخت اجزاء)، تفسير (يافتن نسبت متن با گفتارهاي جاري ديگر) و تبيين آن (شناخت موقعيت و زمينههاي اجتماعي و سياسي)، از گفتمان و متن رمزگشايي كرد و به توانش دريافتي (ارتباطي) همسنگ رسيد.
گفتمان مسلط دوران شريعتي – به ويژه شريعتي متاخر گفتمان مبارزه است كه در صورتبندي يك دشمن – امپرياليسم – و يك رقيب – ماركسيسم – به تعبير خود او به تصوير در آمده است. البته اين گفتمان مسلط سياسي با تنازع ديرين ميان مدرنيته و سنت نيز در عرصه فرهنگ و اجتماع رو به رو بود.
دكتر شريعتي از پايگاه و منظر دين به ميدان آمد و تلاشهاي فراواني كرد تا كارايي و كارآمدي دين را در مبارزه عليه امپرياليسم، در رقابت با ماركسيسم و در پاسخ به مدرنيته نشان دهد.
«شريعتي روشنفكر» در اين ميانه قابل فهم و شايسته داوري است. شريعتي خود مفهوم روشنفكر را در كنار قيد مذهبي آن با حساسيت به خدمت ميگيرد: «من يك اصطلاح كاملا تازه، يك معني تازهاي براي اين كلمه بسيار حساس به كار ميبرم كه احتياج به يك دقت زيادتري دارد».
«روشنفكر عبارت است از اصطلاحي دست در كنار «مذهبي» (فعلا روشنفكر مذهبي را دارم معني ميكنم) كه آدم خود آگاهي است، در برابر فيلسوف كه جهان آگاه است و عالم كه آگاه به قوانين است و تكنسين كه آگاه به تكنيك است . . . روشنفكر انسان آگاه به وضع اجتماعيش است، آگاه به جايگاه خود است (نه بهمعناي جايگاه، بلكه جاي به معناي مكان و گاه به معناي فرمان).»
در اين نگاه شريعتي با روشنفكري مترادف روشن بيني و صفتي براي تفكرات در برابر نتلكتوئل كه صفتي است براي شغل. در جاهاي مختلف دكتر شريعتي از روشنفكري به عنوان «هدايتگري» نه «ذهنيتسازي»، «پامبري» نه «فيلسوفي»، «خود آگاهي دادن به متن جامعه» نه «رهبري كردن سياسي»، «پل زدن از دنياي اسرارآميز به متن مردم»، «انتقال تضادها از جامعه به ذهنيت»، «كشف روح غالب زمانه»، «گريز از تقليد و سطحي نگري» و تعابيري از اين دست ياد كرده است.
شريعتي را ميتوان نماد و نماينده نسل دوم روشنفكران مسلمان معاصر در ايران دانست، نسل اول كه مهندس بازرگان آن را به خوبي نمايندگي ميكند، در برابر گفتمان مسلط زمان خويش به علم – به معناي تجربي آن – تكيه دارد و علم را صورت عيني تعقل و خرد انساني و مايه اعتباربخشي به عقل ميداند.
نسل دوم بيشتر در پي جستجوي نظم و مشيت الهي در عرصههاي اجتماعي و سياسي به جاي جهان منظم و فراخوان عمومي براي ساماندهي آرماني عرصه عمومي است. در اين پارادايم ميتوان گفت شريعتي روشنفكر با دو پيشفرض «ناظر به ارزش» و «ناظر به واقع» روبهروست.
با پيش فرض نخست شريعتي دغدغههاي كاهش دردها و رنجهاي مردم را دارد، از اين رو مرزهاي او با عالم كه تنها دغدغهاش كشف حقيقت است متمايز ميشود و پا به ميدان سياست مينهد (مواجهه با دشمن و رقيب) با پيش فرض دوم شريعتي دغدغه آگاهي بخشي و تغيير وضع و حال انسان و جامعه را دارد كه از مسير تغيير وضع و حال دروني و ذهني ميگذرد و در همين جا مرزهاي انديشه و رفتار او با انقلابيون كه يگانه علت را در حوزه سياست ميجويند مشخص ميشود (مواجهه انتقادي او با سنت و مدرنيته).
به اين ترتيب روشنفكري شريعتي با تامل او در مساله آغاز ميشود و تلاش او اين است كه «مساله» را از «مساله نما» يا «شبه مساله» چه در حوزه ذهن و چه در عرصه عينيت تفكيك كند. در اين مسير ميتوان شريعتي را به عنوان يك روشنفكر ديندار از جمله احياگريان مساله محور دانست. او با دو نظريه «بازگشت به خويش» و «تصفيه و استخراج منابع فرهنگي» به تنگناها و مسائل جامعه ايراني از زاويه جديدي مينگرد.
«بازگشت به خويشتن» شريعتي بازگشت به زمان گذشته نيست، رهايي از غيرخويشتن و بازگشت به وراي زمان و مكان است، بازگشت به وحي الهي است كه ريشه هويت اجتماعي جوامع اسلامي را تشكيل ميدهد
. بايد در پي فضاي شكفتن و خود احيايي گشت و اين ميسر نيست مگر آنكه به دنبال آزادي و در پي آزادگي رويد. او از جمله كساني است كه معتقد است «حقيقت» در «آزادي» روشن ميشود، نه آنكه با ادعاي مالكيت مطلق حقيقت، مدعي اعطاي آزادي شد.
در اين مسير ميتوان «شريعتي روشنفكر» را از پيشگامان تفكر دموكراتيك كردن فهم ديني دانست كه با نقش دشوار و پر هزينه فهم رايج از دين و نهادهايي كه پيرامون دين شكل گرفته بوده، تجلي يافت استخراج و تصفيه منابع فرهنگي كه كاري فراتر از تفسير و تشريح منابع ديني بود هم در مقام نظر و هم در مقام عمل اهتمام به انتخاب و ارائه روزآمد عناصري از دين و فرهنگ بود كه ما «مساله زمان و مكان» تطابق بيشتر داشته باشد.
اين شناخته شدن ترين چهره شريعتي روشنفكر است كه با دردمندي و دردشناسي و دليري دنبال ميشود. او در مواجهه با اين راهبرد است كه به نشان دادن وجوهي از دين ميپردازد كه شناخت آنها از طريق تعليم و تعلمهاي سنتي بر نميآيد، نقد، نوآوري و روي آوردن به منابع و افقهاي باز ديگر از همين جا آغاز ميشود.
شريعتي روشنفكر براي گشودگي انديشه ديني و ذهنيت جامعه ايراني در اينجا به موانعي اشاره ميكند كه برخي از آنها عبارتند از:«جامعه بسته»، «جهان بيني بسته»، «اقتصاد بسته»، «استبداد سياسي»، «استبداد علمي»، «انعطاف ناپذيري اجتماعي» و «اليناسيون – از خود بيگانگي – فرهنگي»