فرض کنید پسری در خانواده ای مسلمان با اعتقادات مذهبی بسیار استوار متولد شود. آنها در نقطه ای در یک شهر پرجمعیت زندگی می کنند و ساکن آپارتمانی کوچک هستند.
هزاران رویداد کوچک و بزرگ، زندگی پسرک را تشکیل می دهد. مثلا وقتی خیلی کوچک بود، یک روز بارانی با مادرش از خیابان عبور می کردند. پسرک در یک لحظه که مادرش مشغول صحبت با همسایه بود خودش را به سگ کوچکی رساند. سگ به او نزدیک شد و بدنش کمی به لباس پسرک مالیده شد.
آن روز تمام لباس های او شسته و تطهیر شد. به او توضیح داده شد که سگ حیوانی کثیف و نجس است. بعدها پسرک شاهد لولیدن سگ های ولگرد توی کوچه ها و آشغال های شهر بود.
وقتی حدودا دوازده ساله بود، یک روز سگی برادر کوچکش را گاز گرفت. او به شدت گریه می کرد و گفته شد که باید به او آمپول هاری تزریق کنند.
بعدها که بزرگ تر شد، رابطه بین چند بیماری و بزاق سگ را در چند جا مطالعه کرد؛ ضمن آنکه رساله های مذهبی نیز اطلاعاتی در این مورد به او می داد.
اجازه بدهید او را بگذاریم و به سراغ فرد دیگری برویم.
دخترک در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. شغل اصلی پدرش گله داری بود. همیشه حداقل دو سگ، نگهبان گله آنها بودند. وظایف افراد خانواده مراقبت از شرایط مساعد برای زیست گله و ضمنا سگ های نگهبان گله بود.
برخی روزها که پدرش با اسب از خانه بیرون می رفت اگر دیر می کرد سگ وفادار خانواده، پشت در انتظار مرد خانه را می کشید و وقتی صدای آشنای اسب او را می شنید با هیاهو دیگران را مطلع و پدر وقتی وارد می شد دستی به سرو روی سگ می کشید.
یادش می آید که یک روز برادر کوچکش توی باطلاقی افتاد و در حالی که او از ترس جیغ می کشید، سگ خانواده خودش را داخل آب انداخت و کودک را نجات داد.
این دو کودک را که خاطره هایی از دوران کودکی آنها خواندید برای چند سال رها می کنیم. کاری نداریم که چگونه با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند. حالا از آن ازدواج چند سال گذشته است. به مکالمه آن دو توجه کنید. (به عمد سخنان هر یک را با شماره ردیف مشخص کرده ایم.)
1- زن: به نظر من باید فکری کرد. اگر این بار هم دزد بیاید معلوم نیست چکار می خواهیم بکنیم.
2- مرد: اون دفعه هم دزد اشتباهی خونه ما را انتخاب کرده بود. ما که چپز پر ارزشی نداریم.
3- زن: به هر حال همین که داریم نتیجه سالها زحمت ماست. اگر نباشد، اگر یک تکه اش کم شود، هزار مشکل به وجود می آید.
4- مرد: میدم چفت و بست بیشتری برای در درست کنند.
5- زن: اگر از روی دیوار آمد چی؟
6- مرد: می توانم روی دیوار هم بدهم نرده بکشند.
7- زن: چطوره یک سگ بیاریم.
8- مرد: سگ بیاوریم! کجا نگهش داریم؟
9- زن: خب معلومه توی خونه!
10- مرد: سگ کثیفه
11- زن: خب می شوییمش
12- مرد: احمق، مگر سگ را می شویند؟
13- زن: خب بله می شویند. چرا فحش میدی؟
14- مرد: ...
15- زن: ...
ارتباط شناسی/ ارتباطات انسانی (میان فردی، گروهی، جمعی) نویسنده: دکتر مهدی محسنیان رادانتشارات سروش