قانون - به مناسبت هفته فرهنگی همدان که هفته گذشته برگزار شد، سری به کاخ نیاوران زدم. در کنار همه جذابیتهای فرهنگی که آنجا دیدم، نقل مرشد چایانیان خیلی بر دلم نشست. بعد از چند دقیقه نقالیکردن و پس از اینکه کمی خستگیاش را در کرد، به سراغش میروم. سلام کردم و کنارش نشستم. انگار که صلابت کلام و نگاهش در من اثر کرده باشد با احتیاط پس از معرفی خودم، میخواهم از خودش بگوید. با لحن آشنای نقالان میگوید:
به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه بر نگذرد
من مهدی چایانی، نقال و شاهنامهخوان هستم.
حدود 40 سال است که در وادی نقل و نقالی و هنرهای نمایشی فعالیت دارم. سال 1351 به عنوان جوانترین نقال کشور شناخته شدم و در جشنواره توس آنزمان، لوح برتری گرفتم. تا امروز هم علاوه بر نقالی، در رشته هنرهای نمایشی، فعالیت داشتهام. من بازیگری و کارگردانی تئاتر و همچنین بازی در فیلمهای سینمایی را، در کارنامه هنری خودم دارم.
توضیحش کافی نیست تا بدانید تا چه حد استاد است و نقالِ کاربلدیست. باید پای نقلش بنشینید تا همراه با جادوی کلام مرشد و شعر فردوسی، ساعتی از دغدغههای روزمرهتان فارغ شوید. او ساکن همدان است، اما به سبب شرایطی که او آن را جبر زمانه مینامد، بیشتر فعالیتهای هنریاش را در پایتخت دنبال میکند. او میافزاید: در خارج از کشور، هنر ما خریداران بیشتری دارد. او از سفرهای پر خاطره اخیرش به مالزی و تاجیکستان میگوید.
نقالی از میراث فرهنگی ماست. بنابراین، سازمان میراث فرهنگی برای حفظ این میراث در حال نابودی باید اهتمام ویژهای داشته باشد.
از اوضاع نقالی در ایران که میپرسم، آه سردی میکشد و میگوید: وضعیت نقالی کشور با توجه به اینکه همه به مشکلاتش آگاه هستند، وضعیتی رو به انقراض است. وضعیت نقالان زن که به شدت وخیم است. نقالان پیشکسوت هم معمولا در فقر و تنگدستی در شهرستانها، به گمنامی، روزگار سپری میکنند. بساط چایخانهها و قهوهخانههای قدیم، که جایگاهی بود برای پردهخوانیها و نقالیها، برچیده شده است.
نگاهش به چشمان نگرانم که میافتد، پدرانه لبخندی میزند و میگوید: البته حرکتهایی شده؛ سال گذشته از طرف سازمان میراث فرهنگی، اقدامی انجام شد و نقالی ایران در سازمان ملل و یونسکو به عنوان میراث ماندگار، ثبت جهانی شد. این حرکت پسندیده و دلگرمکننده بود.
میپرسم چرا مردم حالا با نقالی غریبه شدهاند؟ با آنکه میداند جوابش را میدانم، با حوصله توضیح میدهد که: شیوه سنتی نقالیای که قبلا بوده است، به خاطر جبر زمانه، یعنی خواسته یا ناخواسته، که از نظر من کاریش هم نمیشود کرد، با آمدن رسانههای تصویری و سرگرمیهای دیجیتالی جدیدی که برای مردم بهویژه جوانان فراهم شده است، باعث شده نقالی کمرنگ شود.
میگوید: اضافه کن بر اینها مشکلات عدیدهای که مردم با آن درگیرند؛ مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ... حالا دیگر مردم فراغت قبلی را ندارند و همین دغدغهها باعث شده که آنان فرصت و انگیزه لازم برای حضور در قهوهخانهها و پای صحبت نقالان نشستن را نداشته باشند. خاستگاه و جایگاه اصلی نقالی هم همین قهوهخانههاست که الان کاربری سابق خود را از دست داده و پاتق قلیانکشها شده است.
همین که میبینم در خاطراتش فرورفته است از مرشد درباره خاطراتش از قهوهخانهها و حالوهوای آن قدیمها میپرسم، که مردم به قهوهخانهها میآمدند و او بود و جولان کلام و دستش بر پرده رنگینِ بر دیوار. میگوید: آن زمانها قهوهخانهها محلی برای فعالیتهای فرهنگی محسوب میشد؛ قهوهخانهها یک نوع خانه فرهنگ بودند. آنجا سخنوری میشد، نقالی میشد، سلسله نمایشوارههایی انجام میشد؛ و همه اینها به صورت خودجوش و مردمی بود.
دلیل اینکه تا الان کار مهمی برای این هنر در معرض خطر انجام نشده برخوردهای سلیقهای مسئولان متولی این امر است.
میگوید دلم برای قدیمترها تنگ است. دلم میخواهد مردم دوباره جمع شوند، مثل آنزمانها. میگوید همین ماه رمضان به شهرداری و میراثفرهنگی همدان، پیشنهاد دادم که توی پارکها بعد از افطار برنامهای بگذارند تا نقالی کنم. کسی به پیشنهاد من توجه نکرد تا اینکه ماه رمضان امسال، سازمان فرهنگی-هنری شهرداری تهران پیشنهاد کرد که در چند بوستان نقالی کنم. از بعد از افطار تا 12:30 شب اجرا داشتم.
مرشد چایانیان درباره وضعیت نقالی میگوید: الان نقالی شده است یک هنر مناسبتی. هرجا یک گردهمایی یا سمیناری باشد ما به درد میخوریم! این مناسبتها هم که زیاد نیستند. سالی سه چهاربار ... میگوید: فکرش را بکن! برای نقالی که هر شب نقل میگفته است و الان برنامههایش در سال به انگشتان دست هم نمیرسد، چه شرایط سختی رقم میخورد. تازه این شرایط سالی چندبار هم برای همه ممکن نیست. برای یکی مثل من که فعالم این شرایط وجود دارد. وگرنه بقیه مرشدها، که مخصوصا دور از پایتخت هستند، همین امکان را هم ندارند. با تاسف میگوید که کارهایی که تا حالا از طرف نهادها انجام شده کم است و در مجموع بسترش همیشگی، گسترده و دائم نیست.
انگار تازه فهمیده باشم که این هنر چقدر در خطر است با نگرانی میپرسم، چه باید کرد؟ چگونه میتوان این هنر را نجات داد یا آن را احیا کرد؟ و او که انگار سالهاست میداند چه بلایی بر سر این هنر آمده با طمأنینه میگوید: میدانی، از دست ما کاری بر نمیآید؛ از نظر من نجات آن به دست سازمانهای متولی از جمله وزارت ارشاد و سازمان میراث فرهنگی، باید انجام گیرد. نقالی، میراث فرهنگی ماست. بنابراین، سازمان میراث فرهنگی برای حفظ این میراث در حال نابودی، باید اهتمام ویژهای داشته باشد. در مراحل بعدی سازمان آموزش و پرورش، صدا و سیما و دانشگاهها. درستتر است اگر بگویم هر کسی که دلش برای هنر و فرهنگ ایرانزمین میتپد.
میگوید دلیل اینکه تا الان کار مهمی برای این هنر در معرض خطر، انجام نشده برخوردهای سلیقهای مسئولان متولی این امر است. یعنی یک مسئول اگر به ادبیات و فرهنگ فولکلور ایران علاقه داشته باشد، در زمانی که بر مسند تصمیمگیری است، به نقالی اهمیت میدهد و اگر برعکس، مسئولی باشد که دلش برای فرهنگ و ادبیات نتپد و از نقالی خوشش نیاید، اهمیتی نمیدهد و در زمان او هیچگونه رسیدگی به وضعیت نقالی صورت نمیگیرد؛ در صورتی که متولی است و نباید با برخوردهای سلیقهای عمل کند.
سرش را تکان می دهد؛ احساس می کنم گلهای دارد ... بعد از یک مکث طولانی میگوید: نمونهی بارز این برخوردهای سیلقهای، خود میراث فرهنگی همدان است. میراث فرهنگی همدان در سال برنامههای زیادی دارد؛ جشنوارههای تابستانه و زمستانه دارد، روز بوعلیسینا دارد، روز همدان، هفته میراث فرهنگی و در مجموع به عناوین مختلف برنامه دارد. مسئله برخوردهای سلیقهای حتی تا حد برخوردهای شخصی هم دیده شده است. مثلا مسئول فعلی میراث از من خوشش نمیآید و در نتیجه من چند سال است که در شهر خودم برنامهای نداشتهام. رویکرد ثابتی به عنوان رویه کلی وجود ندارد. در سازمانهای متولی امر رسیدگی و پیگیری نقالی، این هنر نهادینه نشده است.
دلم میخواهد جوانان را با این فرهنگ و هنر کهن آشتی دهم.
گله و شکایتهایش کم نیست. مرشد دلش پر است ... میگوید: در رادیو همدان برنامهای داشتم به نام «شهد شاهنامه»، که بنا بود 180 قسمت باشد. یعنی از کیومرث، آغاز شاهنامه، تا آخر شاهنامه هم نه؛ لااقل تا رستم و اسفندیار که نزدیک به پایان شاهنامه است، هر شب برنامهای 20 دقیقهای رادیویی داشته باشم. نزدیک به 80 قسمت هم روی آنتن پخش کردیم.
بعد از این 80 قسمت که کیومرث و جمشید و تهمورس و ضحاک و فریدون گفتم و نوذر و کیقباد و کیکاووس را رد کردم و به دوران پهلوانی رسیدم و دقیقا آنجایی که در جنگ سهرابکشی، سهراب بالای دست رستم است و هنوز رستم، سهراب را زمین نزده، خیلی راحت بگویم که تهیهکنندگان رادیویی دبه در آوردند. من با تهیهکننده قرارداد بسته بودم که مثلا ایکس مبلغ را برای هر قسمت دریافت کنم. با من تماس گرفتند که اشتباهی رخ داده است و از این به بعد ما مبلغ دیگری را به شما میدهیم. مبلغی که میگفتند، یک چهارم مبلغی که قرار بود بابت هر برنامه بپردازند، هم نبود. یک جوری میخواستند من را در معرض عمل انجامشده قرار دهند.
قهر کردم و مابقی داستان را نگفتم؛ چراکه این حرکت را نهایت کملطفی دیدم. دردناکتر اینکه آنها هم خیلی راحت گفتند که اشکالی ندارد، برنامه را قطع میکنیم و جایش را با یک برنامه دیگر پر میکنیم. داستان این است که آنها، از یک قسمتی به بعد، احساس کردند نمیارزد پولی را در این راه خرج کنند.
البته بگویم که وضعیت سیما از صدا در همدان کمی بهتر است. سر مناسبتهایی، مثل شب یلدا، چهارشنبه سوری و مانند اینها با من تماس میگیرند و برای برنامهای چند دقیقهای من را دعوت میکنند، اما بخش صدا من را از هرگونه همکاری پشیمان کرد.
گلایه من از میراث فرهنگی همدان هم هست. قبلا هم گفتم. همدان شهر من است؛ دوست داشتم که برنامه ای که در ماه رمضان در تهران برگزار شد در همدان میداشتم. پیشنهادش را هم همان طور که عرض شد، حتی خودم به شهرداری و میراث داده بودم که شرایط نقالی را در پارکها بعد از افطار فراهم کنید. گفتم که کاری را که مردم در گذشته به صورت خودجوش انجام میدادند، شما دولتی کنید و شرایطش را فراهم کنید. چون در حافظه تاریخی مردم این قضییه وجود دارد. مردم در گذشته بعد از افطارها به قهوهخانهها میرفتند و پای نقل نقالان مینشستند. جوابی که من شنیدم این بود: ما بودجه این کارها را نداریم!
میگوید: دلم میخواهد جوانان را با این فرهنگ و هنر کهن آشتی دهم. میپرسم وضعیت آموزش نقالی در ایران چگونه است؟ کلاسهایی برای آموزش علاقهمندان وجود دارد؟ آیا خودتان به کسی آموزش میدهید؟
در پاسخم میگوید: نه، مطمئن هستم که این کلاسها در همدان نیست. در تهران هم حتی، تا جایی که من خبر دارم، جایی برای آموزش وجود ندارد. بعضی مواقع، به صورت مقطعی، توسط یکسری از افراد دلسوز و با بودجه خود ایشان، مثل آقای داوود فتحعلیبیگی، کارهایی انجام میگیرد و کلاسهای غیررسمی برای آموزش برگزار میشود.
علامتهای تعجبی را که در ذهنم میچرخد کنار میزنم و با این امید که شاید جوابش منفی باشد، میگویم: با این حساب نسل شما نسل بعدی را تربیت نکرده است.
پاسخش سخت و گران است؛ میگوید: متاسفانه این سخن درست است و میدانم که این خبر برای دوستداران فرهنگ و ادب ایرانی خیلی نگرانکننده است. اگرچه این نگرانیها به مسئولان منتقل شده، اما تا به حال فکری برای برگزاری کلاسهای آموزشی نقالی اندیشیده نشده است.
شاید یادشان رفته که نقالی از اساسیترین میراث فرهنگی ایران است و حفظ میراث فرهنگی از مهمترین وظایف این نهاد است. در همدان کلاس که هیچی، حتی برنامههایی که در گذشته برگزار میشد، چند سال است که دیگر نیست. به علت مسائل مالی خود من هم دیگر توانایی راهانداختن برنامه و کلاسی را که مردم بیایند و استفاده کنند، ندارم.