يكي از پرسايقهترين زندانيان سياسي مسلمان قبل از انقلاب گفت: در زندان شيراز 18 نفر از مأموران ساواك 12 شبانهروز از ساعت 9 شب تا اذان صبح 17 نوع شكنجه را روي بدن من انجام دادند؛ آنجا قتلگاه مبارزان انقلاب بود.
حجتالاسلام احمد سالك در گفتوگو با فارس اظهار داشت: در ابتدا بايد از ملت هوشيار و بيدار ايران اسلامي تشكر كنم كه سايه آموزههاي امام خميني (ره) و با حفظ وحدت كلمه، حكومت شاه را به زانو در آوردند و وسيله نجات زندانيان سياسي شدند.
وي با بيان اينكه اگر آگاهي و هوشياري ملت غيور ايران نبود، شايد انقلابي اين چنين پديد نميآمد، افزود: پشتيباني مردم از انديشههاي امام خميني (ره) بود كه انقلاب اسلامي را به پيروزي رساند؛ انقلابي كه همچون سد در برابر مزدوران آمريكا و اسرائيل و اروپا ايستاد و با حكومت ظالمانه پهلوي كاري كرد كه فرزندان اين انقلاب از گوشه و كنار كشور از بيغولهها و زندانهاي ساواك نجات پيدا كردند.
اين مبارز انقلابي ادامه داد: سخت است كه انسان از خودش بگويد؛ بايد بگويم كه اگر حرفي در اين ديدار بيان ميشود نه از روي طلبكاري از ملت بلكه براي ثبت در تاريخ، براي آگاهي نسل جوان از حقايق و بيان زحمات فرزندان اين انقلاب براي به ثمر رساندن قيام حقيقتطلبانه ملت است؛ امانتي كه از نسل گذشته به دست نسل امروز رسيده است؛ لذا اگر سخني گفته ميشود، به منظور حفظ و رد امانت است.
*تشكيل هسته 5 نفره مبارزات و آشنايي با آيتالله بهشتي
وي بيان داشت: بنده احمد سالك كاشاني هستم؛ پدرم آيتالله سيد محمود سالك كاشاني يكي از آيات عظام و عرفاي زمان خود بود؛ پدرم از علماي بزرگ و تحصيلكرده قم و نجف بودند؛ زماني كه به ايران آمدند به دليل ابتلا به آسم به تجويز پزشكان به اصفهان رفتند و در همانجا ازدواج كردند؛ حاصل اين ازدواج 3 پسر 5 دختر شد كه يكي از برادرهامان به نام مهدي در عمليات بيتالمقدس به شهادت رسيد.
حجتالاسلام سالك افزود: بنده متولد 1235 و فرزند دوم خانواده هستم و در اصفهان در محله خواجو به دنيا آمدم؛ بعد از گذران دوران پيشدبستاني در دبستان نور كه توسط مرحوم حاج خباز اسلامي بنا نهاده شده بود، دروس ابتدايي را در دبستان طوبا و دوران دبيرستان را در مدرسه صارميه گذراندم و ديپلم رياضي را در اين مدرسه گرفتم؛ اما مبدأ مبارزات من بعد از پايان ششم ابتدايي آغاز شد.
اين مبارز انقلابي اظهار داشت: نخستين هسته مقاومت فرهنگي اصفهان در دبيرستان ما با حضور 5 نفر از دوستانم، شكل گرفت كه زير نظر شهيد مظلوم آيتالله بهشتي فعاليت ميكرد؛ اين گروه در همه مراكز علمي و دانشگاهها و بازار حلقههاي درس و بحث داشت و هر 15 روز يكبار رابطين اين گروه تشكيل جلسه ميدادند؛ از ميان حدود 60 نفر رابط، 5 نفر جزو هسته اصلي بودند و بنده نيز جزو يكي از اين 5 نفر بودم كه ارتباط نزديكي نيز با آيتالله بهشتي داشتم.
* پدرم ميگفت "اگر كسي بتواند قرن حاضر را تكان دهد، آن شخص فقط حاج آقا روحالله است "
حجتالاسلام سالك در خصوص نحوه آشنايياش با امام خميني (ره) گفت: بنده بعد از وفات آيتالله بروجردي براساس تحقيقاتي كه كردم به مدت يك سال مقلد آقاسيد محسن حكيم بودم اما به دليل اينكه مرحوم پدرم با حضرت امام خميني (ره) رفاقت داشت و يكي از شاگردان ايشان بود به ويژه بعد از حادثه فيضيه، بنده مقلد حضرت امام (ره) شدم. وي افزود: حضرت امام (ره) نيز بنده را خوب ميشناختند؛ زماني كه در سپاه اصفهان مسئوليتي داشتم، به دليل بيادبيهاي بنيصدر طي يك سخنراني كه در جمع همافران نيروي هوايي انجام داده بود، با سيد احمدآقا تماس گرفتم و موضوع سخنراني را به ايشان درميان گذاشتم و گفتم كه بنيصدر شعار ارتش بيطبقه را مطرح كرده و نسبت به امام توهينهايي روا داشته است.
سخنگوي جامعه روحانيت مبارز گفت: فرداي آن روز به همراه امام جمعه وقت اصفهان خدمت حضرت امام رسيديم؛ بنده كه پايين پاي حضرت امام نشسته بودم، كنده پاي راستم را به قصد شفاعت قيامت به كنده پاي راست امام (ره) گذاشتم؛ و گزارشم را ارائه دادم؛ امام جمعه من را معرفي كرد و گفت "اين آقا احمد سالك است " كه امام فرمودند "نيازي نيست؛ من ايشان و سوابق ايشان را ميشناسم " كه براي بنده افتخاري بود.
اين مبارز دوران انقلاب اظهار داشت: حضرت امام (ره) آن روزها به "حاجآقا روحالله " معرف بودند و پدر ما همواره از اخلاص علم و ادب و شجاعت امام (ره) براي ما بسيار ميگفت؛ پدرم ميگفت "اگر كسي بتواند قرن حاضر را تكان دهد آن شخص فقط حاج آقا روحالله است " و تعابيري كه او در رساي امام به كار ميبرد، ما را شيفته ايشان كرد.
*گيوههاي خوني مجروحان مدرسه فيضيه قم
وي با اشاره به پيشنه مبارزاتي خانواده نيز اظهار داشت: پدرم با آيتالله كاشاني در جريان ملي شدن صنعت نفت مكاتبات زيادي داشت. بنابراين منزل ما پاوتوق انقلابيون بود؛ پدرم جلسات تفسير قرآني داشتند كه شخصيتهاي مذهبي و علمي برجسته و اساتيد دانشگاهها در آن جلسات شركت ميكردند و ما نيز با اينكه سن و سال زيادي نداشتيم در اين حلقهها شركت ميكرديم؛ تا اينكه در جريان حمله رژيم پهلوي به مدرسه فيضيه قم در 15 خرداد 42 و به شهادت رسيدن تعداد زيادي از علما، مجروحان آن حادثه كه با اتوبوس به اصفهان ميآمدند، پدرم با مسئول گاراژ اتوبوسها كه مرد شريفي بود، قرار گذاشت كه همه مجروحان را به خانه ما بفرستد.
سخنگوي جامعه روحانيت مبارز افزود: بنابراين منزل ما به پاتوق انقلابيون و مجروحان فيضيه قم تبديل شد؛ مانند آيتالله حاج عليآقاي قديري و من حتي گيوههاي خوني آنها را هم ديده بودم.
وي با بيان اينكه پدرم در شكلگيري روحيات مبارزاتي بنده نقش بسيار تعيينكنندهاي داشت، گفت:
بنده در سن 22 سالگي دادگاه نظامي داشتم؛ موضوع دادگاه، بحت معافيت سربازي بود كه در آن دوران فقط دادگاههاي نظامي حكم معافيت صادر ميكردند؛ من هم از دوران راهنمايي مبارزات انقلابي داشتم به طوري كه هر جا بودم، شاه را به اصطلاح "قورمه " ميكردم، در دوران دبيرستان هم ساواك هميشه پشت در مدرسه ما بود؛ بارها مدرسه را به هم ريختم و حتي چندين بار مدرسه به تعطيلي كشيده شد.
*مراسم تولد شاه را در مدرسه به بهانه بيماري تعطيل كردم
حجتالاسلام سالك افزود: من صداي خوبي هم داشتم و برنامه صبحگاهي مدرسه دست من بود؛ لذا مدير و ناظم به من نياز داشتند اما سر بزنگاه برنامههاي آنها را به هم ميريختم؛ مثلاً روز 4 آبان روز تولد شاه ملعون بود؛ برنامه مفصلي هم مدرسه تدارك ديده بود؛ اما كليد گاوصندوق بلندگو دست من بود و اتفاقاً آن روز مدرسه نرفتم؛ مدير و معلم و ناظم ديوانه شده بودند؛ چون دستور داده بودند كه در مدارس، شاه تمجيد شود. من هم بعد از اينكه برنامه تمام شد به مدرسه رفتم؛ آقاي عيناليقين ناظم خطرناك مدرسه ما بود كه مرا به باد شماتت گرفت و من هم با خونسردي گفتم "مريض شدم ". و همان قضيه موجب شد كه ساواك مسئولين مدرسه را تحت فشار گذاشت كه چرا برنامه نگذاشتهايد.
*پدرم در تقويت روحيه مبارزاتي بنده نقش تعيينكنندهاي داشت
وي ادامه داد: آن روز وقتي در دادگاه نظامي بودم، پدرم به دنبالام آمد؛ تا نوبت من شود خيلي طول كشيد؛ من نيمساعت روي پا ايستاده بودم در حالي كه تيمساري كه در آن اتاق بود با منشياش زشتترين و ركيكترين حرفها را به يكديگر زدند؛ كه كينه مرا نسبت به شاه دهها برابر كرد به گونهاي كه اگر مسلسلي داشتم آن افراد را به رگبار ميبستم.
اين مبارز انقلاب اظهار داشت: بعد از نيم ساعت، رئيس دادگاه به من گفت حرفهايي كه ما گفتيم را كه نشنيدي و من بيتفاوت نگاهي به او كردم. بعد از دادگاه با پدرم راهي خانه شديم كه يك دفعه پدرم كنار ديواري ايستاد و شروع كرد به گريه كردن؛ به طوري كه روي زمين افتاد. من او را بلند كردم و گفتم "شما چرا گريه ميكني؛ من بايد اين مسائل را تحمل كنم "؛ پدرم جملهاي به من گفت كه براي من خيلي سازنده بود و اگر 70 كتاب هم ميخواندم به اين نكته نميرسيدم؛ پدرم گفت "احمد! گريه من براي اين نيست كه تو گرفتار دادگاه نظامي با اين وضع كثيف عناصر شاه شدهاي؛ تو راهت را انتخاب كردهاي و ميروي؛ گريه من براي آن است كه اگر ديشب در نماز شبم دو دقيقه "يا الله " بيشتر ميگفتم، خداوند مرا به واسطه معطل شدن پشت در اين دادگاه مجازات نميكرد "؛ بعد از شنيدن اين سخن پدرم حالا من به گريه افتادم.
*خدايا احمد من روحاني شود
وي افزود: يك سال بعد از اين ماجرا پدرم به رحمت خدا رفت و من ماندم و يك عائله سنگين؛ از طرفي هم بسيار به ادامه دادن راه پدر و كسوت روحانيت علاقه داشتم؛ اين آرزوي پدرم هم بود؛ يك بار همراه ايشان در يكي از جلسات وعظشان شركت كردم پدرم بعد از پايان سخنراني گفت "مردم دستهايتان را بالا بياوريد يك دعايي كنم و شما آمين بگوييد "؛ و بعد گفت "خدايا اين احمد من روحاني شود "؛ و واقعاً دعاي مردم ما را به اينجا رساند.
حجتالاسلام سالك خاطرنشان كرد: هر طور كه بود به قم رفتم و درس و بحث را شروع كردم، به دليل اينكه حافظه قوي داشتم با يك جهش علمي در كوتاهترين زمان خود را به جلسات درس خارج فقه علماي برجسته قم مانند آيتالله گلپايگاني رساندم؛ پدرم هم به من گفته بود كه تو با اين حافظهاي كه داري تعهد ميكنم كه طي 10 سال يك مجتهد صاحب رساله شوي؛ من در آن دوران همه كتابهاي ماركسيتها را خوانده بودم و هيچ ماركسيستي نبودكه بتواند در بحث حريف من شود؛ كتابهاي نهضت آزادي را هم همينطور؛ دركنار درس و بحث حوزه و مطالعات متفرقه فوتباليست و شناگر هم بودم و كوهنوردي هم ميكردم. من در دوران تحصيلات ابتدايي انگليسي هم ميخواندم و در مسير خانه تا مدرسه و برعكس لغت انگليسي حفظ ميكردم. به طوري كه در كلاس ششم به زبان انگليسي مسلط بودم.
*همينكه مأموران ساواك نزديك ميشدند از ته حجره فرياد ميزدم "قال صادق (ع) ... "
وي عنوان داشت: در همين دوران بود كه مبارزات انقلابيام به اوج رسيد؛ در مدرسه فيضيه اصولالفقه درس ميدادم و 25 تا شاگرد داشتم. نصف ساعت را اصولالفقه درس ميدادم و نيمساعت دوم را ساواك شناسي! كه از لحظه دستگيري تا بازجويي و شكنجه و بعد از آزادي مسيري كه مبارزان بايد طي كنند، چيست؛ يكي از رفقا هم دم در حجره كشيك ميداد تا از خطرها ما را آگاه كند.
وي افزود: كامكار و محمدي عناصر ساواك بودند كه مدرسه فيضيه را بازرسي ميكردند؛ آنها متوجه شده بودند كه در حجره ما صحبتهاي ضد شاه و حكومت مطرح ميشود؛ دوست ما كه دم در پاس ميداد يك سرفه ميكرد و ما ميفهميديم كه نيروهاي ساواك نزديك هستند و بنده از همان ته حجره فرياد ميزدم، «قال صادق عليهالسلام...»؛ بعداً كه دستگير شدم، مأمور ساواك اين مسئله را به تمسخر گرفت يعني كه ما متوجه ترفند شما شده بوديم.
سخنگوي جامعه روحانيت مبارز اظهار داشت: نخستين بار، در ميمه اصفهان در محلي به نام اردستان زواره بعد از منبري كه عليه حكومت داشتم دستگيرم كردند؛ يك بار هم در سامان شهركرد دستگير شدم؛ بار ديگر در كندوان بازدداشت شدم و بار ديگر توسط ساواك بروجن؛ يك بار قرار بود شاه به شيراز سفر كند كه قرعه به نام من افتاد كه در دانشگاه شيراز عليه شاه سخنراني كنم.
وي ادامه داد: روز قبل آن فردي به نام شيخ رضواني عليه شاه منبر رفته بود كه ساواكيها به او تيراندازي كردند؛ ولي او به سرعت خود را از منبر پائين انداخته بود و به وسيله تغيير رنگ عمامهاش از محل فرارياش داده بودند؛ حالا قرار بود من روي همان منبر سخنراني كنم؛ من هم آتشي بودم و در هر منبر 2 ساعت سخنراني ميكردم؛ ولي در روستاي آباده به دليل خطاي همراهم دستگير شدم.
حجتالاسلام سالك عنوان كرد: رفيقم روي در دستشويي نوشته بود "مرگ بر آمريكا " و ماژيكش را هم با خود داخل ماشين آورده بود؛ ساواكيها هم توالتها را چك كرده بودند و بعد از بازرسي از همه مسافران، به من و همراهم مشكوك شدند؛ از او پرسيدم " چيزي همراهت نيست "؛ گفت "چرا يك بسته اعلاميه "؛ به سرعت اعلاميهها و ماژيك را زير پا انداختم و با پشت پا به طرف صندليهاي عقب حول دادم؛ ولي شك مأموران برطرف نشد و ما را به ساواك آباده بردند.
اين زنداني سياسي مسلمان قبل از انقلاب گفت: رفيقم زير مشت و لگدهاي مأموران ساواك از هوش رفت؛ به سلول من آمدند و گفتند رفيقت چه شده؛ گفتم او را كشتيد و داد و بيداد عجيبي راه انداختم؛ بعد از ظهر آن روز ما را با چشم بسته توي يك لندرور انداختند و از آباده تا شيراز با مشت و لگد زدند. ما را به كميته مشترك ضد خرابكاري بردند و 12 شبانهروز قتلهگاه داشتيم.
*ماجراي 12 شبانهروز شكنجه در قتلگاه شيراز
حجتالاسلام سالك خاطرنشان كرد: درسهايي كه درباره آشنايي با ساواك به طلبهها ميدادم، حالا يكي يكي داشت براي خودم تداعي ميشد؛ 18 نفر از مأموران ساواك 12 شبانهروز از ساعت 9 شب تا اذان صبح 17 نوع شكنجه را روي بدن من انجام دادند.
وي با بيان اينكه اميد به مدد الهي و ايمان به خداوند تنها دليل مقاومت زير شكنجهها بود، اظهار داشت: يكي از شكنجههاشان اين بود كه با شلاقهاي مسي 70 ضربه شلاق به كف پا ميزدند كه كف پاها كاملاً بريان ميشد، بعد ما را مجبور ميكردند روي همان پاها بدويم به طوري كه گوشتها ميريخت و به استخوان ميرسيد؛ يا اينكه لاي زخمها آب نمك ميريختند يا سوزن ميكشيدند كه به حالت غش ميافتاديم و گاهي تا 7 شبانهروز اجازه نميدادند بخوابيم.
اين مبارز دوران انقلاب گفت: شب دوازدهم قتلگاه، مرا گوشهاي از اتاق قرار دادند به طوري كه پشتم به آنها بود و آرمان كه شكنجهگر من بود و آن شب مست كرده بود، با كابل مسي كه روكشي از لاستيك داشت، دو ضربه به سرم زد؛ طوري كه كل حافظهام پاك شد و نصف بدنم به حالت فلج درآمد.
5 ـ 6 ماه فلج بودم در حالي كه كوچكترين مداوايي براي بهبود من انجام ندادند و فقط مرا با طناب به تخت بسته بودند اما به لطف خدا توانستم سلامتيام را به دست بياورم.
*در اوين زندانيها را از روي نسخه شكنجه ميدادند
حجتالاسلام سالك با بيان اينكه مدتي در زندان اوين بازداشت بودم، اظهار داشت: آنجا شيوههاي شكنجهشان با جاهاي ديگر بسيار متفاوت بود، در اوين زندانيها را از روي نسخه شكنجه ميدادند؛ شكنجههاشان هم از مشت و لگد گرفته بود تا آويزان، آپولو، قفس و سوزاندن با پارافين داغ؛ شكنجهگر من هم حسيني بود كه يكي از شكنجهگرهاي معروف ساواك بود. او ميگفت المأمور معذور، من بايد بزنم؛ و هر چه دكتر رضايي كه بازپرسم بود، در نسخه مينوشت، او اجرا ميكرد؛ همهشان هم دكتر بودند دريغ از اينكه يك كلاس سواد داشته باشند..
اين مبارز انقلاب اسلامي با بيان اينكه مبارزان شيعه با روحيه مقاومت و ايمان قوي كه به مدد خداوند داشتند، زير شكنجهها ايستادگي ميكردند، افزود: زندانيان ماركسيست، كمونيست يا كنفدارسيونها زير شكنجهها كم ميآوردند و نا اميد ميشدند.