آینده: حجت الاسلام والمسلمین سید جواد ورعی، یكی از نوجوانان گروه سرودی كه در 12 بهمن مقابل امام سرود خواندند، خاطرات شیرینی را از آن روز بیان می كند:
«ایام الله» دهه فجر، یادآور خاطرات پرشور و صحنههای فراموش ناشدنی است، و در این میان ورود حضرت امام به ایران و حضور در بهشت زهرا و سخنرانی تاریخی در كنار تربت شهیدان از فرازهای حساس آن است، آنچه ملاحظه میكنید خاطرات نوجوانی 15 ساله است كه افتخار حضور در گروه سرود را پیدا كرده بود تا در قطعه 17 بهشت زهرا همزمان با ورود رهبر محبوب انقلاب، حضرت امام خمینی به میهن «سرود اشكبار شهید» را با دوستانش سر دهد و خطاب به شهیدان گلگون كفن بگوید:
«برخیزید رهبر آمد كنون در كنارتان تا سازد غرق در بوسه خاك مزارتان»
قلبها همه میتپید، همه منتظر بودند، منتظر قدوم مبارك عزیزی كه سالیان دراز از وطن دور مانده بود، مجریان برنامه در حال آماده سازی جایگاه در قطعه 17 بودند، علما در یك طرف نشستهاند، خبرنگاران و فیلمبرداران داخلی و خارجی در سكوئی روبروی جایگاه دوربین به دست ایستادهاند.
بچههای گروه سرود هم در كنار جایگاه جا داده شدهاند، من هم در میان آنها هستم، قرار است كه با ورود امام خمینی قبل از سخنرانی ایشان «سرود شهید» را اجرا كنیم، مدت یك ماه تمرین كرده و برای آن روز آماده شده بودیم، مخفیانه در چند مسجد تعلیم داده شده بودیم، گروهی از ما هم در فرودگاه با سرود «خمینی ای امام» به استقبال رهبر كبیر انقلاب رفتند. همه خوشحالند و نگران، دقیقهها به سختی میگذرد، چرا امام نیامد؟ چه اتفاقی افتاده؟ نكنه ...!
ابتدا لحظاتی آیتالله صدوقی با لهجة شیرین یزدی برای مردم سخنرانی كرد تا اینكه بالاخره استاد شهید مطهری به جایگاه آمدند و دقایقی با مردم صحبت كرده و به مردم نوید تشریف فرمایی امام را دادند، لحظاتی بعد هلی كوپتری در آسمان بهشت زهرا ظاهر شد، نزدیك و نزدیكتر شد، چشمها دوخته و گوشها تیز شده. هلی كوپتر پائین و پائینتر آمد، گرد و خاكی بلند شد، مردم محوطهای را برای فرود باز كردند، هلی كوپتر به زمین نشست.
علما به طرف هلی كوپتر شتافتند و به همراه مردم كوچهای كه دیوارهایش از پوست و گوشت و استخوان بود، را تا جایگاه گشودند. امام امت، قلب تپنده ملت قدم بر خاك مقدس و گلگون بهشت زهرا گذاشت، در میان افرادی كه دورش حلقه زده بودند، با قامتی برافراشته حركت میكرد، همه از شوق دیدار امام منقلب شده بودند، دوستم، جواد مرزبان راد كنارم ایستاده بود. گفت:« ورعی! آدم یك جوری میشود! »
دیدم اشك در چشمانش حلقه زد. ما كه نوجوان بودیم و تنها مدت كوتاهی بود كه امام را شناخته بودیم اینقدر از ورود امام و دیدار ایشان خوشحال شدیم، نمیدانم مریدان ایشان و شاگردان آن بزرگ مرد و مردمی كه سالها در كنار ایشان زندگی كرده، و در راهش جان فشانیها كرده بودند، چه حالی داشتند؟
بالاخره امام پای در جایگاه نهادند و مراسم آغاز شد، پس از قرائت قرآن نوبت ما شد كه سرود شهید را در حضور امام سردهیم، با شروع سرود سكوت بر قطعه 17 بهشت زهرا حاكم شد،
برخیزید، برخیزید، برخیزید
برخیزید ای شهیدان راه خدا كز قطره قطرة خون پاك شما
ای كرده بهر احیای حق جان فدا میروید تا ابد از وطن لالهها
برخیزید، برخیزید، برخیزید
برخیزید رهبر آمد كنون در كنارتان تا گیرد خونبهای شهیدان ز اهرمن
تا سازد غرق در بوسه خاك مزارتان باز آمد رهبر ما پی یاری وطن
برخیزید، برخیزید، برخیزید
ابهت امام و شكوه مجلس سبب شد كه ما دچار اشتباه شویم ولی بزودی هماهنگی به سرود خوانان بازگشت. امام امت پدر بزرگوار این ملت در مزار شهیدان با شنیدن این جملات اشك از دیدگان مباركشان جاری شد. سپس آن سخنرانی تاریخی و كوبنده را ایراد كردند، و مردم با شنیدن جمله معروف «من توی دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میكنم» فریاد الله اكبرشان برخاست و خوشحال و مسرور از این موضع قدرتمند دفاع كردند. سخنرانی امام پایان یافت.
واقعه پس از سخنرانی جالب و شنیدنی است، حادثهای كه نشان از اوج عشق و علاقه قلبی امتی به رهبر و مرجعشان دارد. چیزی كه دشمنان كور دل اسلام و انقلاب از فهم آن عاجز و ناتوانند و با بهت و حیرت بر استقبال مردم از امامشان مینگریستند.
وقتی كه امام از جایگاه پایین آمدند و با همراهان و مردمی كه دورشان حلقه زده بودند به طرف هلیكوپتر حركت كردند، موج جمعیت از قطعههای دیگر بهشت زهرا كه تا آن ساعت آرام از بلندگوها صدای دلنشین رهبرشان را گوش میدادند، برای زیارت امام به طرف قطعه 17 سرازیر شدند، با آنكه قطعه 17 با داربستهای فلزی محصور شده بود، امّا فشار و هجوم مردم داربستها را شكست، ازدحام جمیعت به حدی بود كه هلیكوپتر از ترس صدمه دیدن، بدون جای دادن محبوب دل ملت در درون خود به هوا برخاست. حضرت امام هم كه تا میانة راه را طی كرده بودند، در میان جمعیت ماندند.
غوغائی بود، اطرافیان كه خوف آسیب رسیدن به امام را داشتند امام را سر دست بلند كردند، همه با دیدن این صحنه گریستند. عبا و عمامه و حتی قبای امام بر اثر ازدحام جمعیت از تن شریفش در آمده بود دقیقاً همان صحنهای كه در مراسم تشییع بدن مطهر امام بزرگوار رخ داد، امام بزرگوار امت دو مرتبه در بهشت زهرا توسط عاشقان و شیفتگانش به گرمی در آغوش كشیده شد. یكبار در بهمن 1357 و بار دوم در خرداد 1368.
بالاخره با زحمت و مشقت فراوان امام را به جایگاه برگرداندند، مردمی عاشق و شیفته اطراف جایگاه حلقه زده و مانع هجوم جمعیت میشدند. مردمی كه از خود بیخود شده بودند، روحانیون عمامه و عبایشان را از كف داده بودند، دیگران كت و كلاهشان را ... ما نوجوانان هم از ترس آنكه زیر دست و پا بمانیم، زیر چند درخت پناه گرفته بودیم، همه نظاره گر صحنه بودیم و نگران از اینكه چه خواهد شد؟ نكند نقشهای در كار باشد،
لحظاتی بدین منوال گذشت، هلی كوپتری كه به آسمان پرواز كرده بود، به زحمت بازگشته و مجدداً بر زمین نشست، بالاخره آمبولانسی كه در آن حوالی بود به جایگاه نزدیك شد، و امام را سوار بر آن كرده و تا كنار هلیكوپتر برده تا به داخل آن منتقل كنند، پس از لحظاتی هلی كوپتر مانند پرندهای به آسمان پرواز كرد و نگاهها به طرف آسمان دوخته شد، پرنده كم كم از نظرها پنهان شد، التهاب جمعیت فرو نشست، قلبها كم كم از تپش افتاده، مردم آرام آرام، با نشاطی وصف ناپذیر از قطعه 17 خارج شدند و نفس راحتی كشیدند، الحمد لله عزیزمان صحیح و سالم تشریف بردند.
غافل از آنكه امام درون آمبولانس بوده و بر اثر فشار جمعیت حال ناخوشی دارد و نتوانسته سوار بر هلی كوپتر شود. آمبولانس به زحمت از بهشت زهرا خارج شده و در مكانی فارغ از جمعیت امام را به هلی كوپتر منتقل كرده و سپس راهی بیمارستان امام خمینی شده بود.