پلیس: عروس 16 ساله ای که در شب عروسی خود از آرایشگاه فرار کرده بود پس از 48 ساعت به پلیس پناهنده شد.
محدثه داستان خود را در اداره پلیس اینچنین تعریف کرد:در خانه ما غوغایی به پا بودو همه آماده شدند تا جشن عروسی ام را برگزار کنند اما غم بزرگی روی دلم سنگینی می کرد و فقط به دیگران نگاه می کردم . من نمی توانستم با هیچ کس درد دل کنم ولی دوست داشتم فریاد بزنم و به همه بگویم نمی خواهم با فرشاد ازدواج کنم. نزدیک غروب همراه خواهر شوهر و و خواهرم راهی آرایشگاه شدیم تا برای برپایی جشن آماده شوم اما من تصمیم خودم را گفتم و با خودم گفتم اگر الان دست به کار نشوم یک عمر بدبخت و فلک زده خواهم شد .
برای همین هم به محض این که وارد آرایشگاه شدیم به بهانه صحبت کردن با یکی از دوستانم گوشی تلفن همراهم را به دست گرفتم و از سالن بیرون آمدم. من دوان دوان خودم را به سرکوچه رساندم وبا کرایه یک خودرو سواری خیلی سریع به پایانه مسافربری رفتم .
حال خوبی نداشتم و نمی دانستم کار درستی انجام داده ام یا نه ! من سوار اتوبوس شدم و بدون آن که برنامه مشخصی داشته باشم به تهران رفتم.
ساعت حدود 9:30 صبح بود که در یکی از پارک های نزدیک پایانه مسافربری تهران قدم می زدم . دقایقی بعد من با پسرجوانی به نام پدرام آشنا شدم . او وقتی فهمید فراری هستم مرا همراه خود به خانه ای برد اما هنوزیک ساعت نگذشته بود که متوجه انحرافات اعتقادی این پسر جوان شدم . او شیطان پرست بود و با حرف هایی که می زد می خواست مرا هم به دام بیندازد.
دوباره فرار کردمعروس 16 ساله افزود: من خیلی زود فهمیدم عجب غلطی کرده ام و اگر دست به کار نشوم هستی و تمام وجودم را از دست خواهم داد . برای همین هم در فرصتی مناسب از آن خانه لعنتی فرار کردم و بدون آن که فکر دیگری به سرم بزند مستقیم به پایانه مسافربری رفتم و بلیط گرفتم .
من دوباره به مشهد برگشتم اما با توجه به آبروریزی که به بار آمده بود می ترسیدم به خانه بروم چون می دانستم خانواده ام در بدر دنبالم می گردند و اگر مرا پیدا کنند بلا به سرم خواهند آورد.
چند ساعتی توی خیابان ها پرسه می زدم که با تاریک شدن هوا به گشت پلیس مراجعه کردم و از ماموران انتظامی کمک خواستم.
«محدثه» در دایره جتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد با صدایی بغض گرفته در باره علت فرار خودش گفت: پدرو مادرم با توسل به زور مرا به عقد پسر عمویم درآوردند.
شوهرم در یکی از شهرهای جنوبی کار می کند و درآمد بسیار خوبی هم دارد.
او هر 35 روز یک هفته به مشهد می آید ولی افسوس که مثل بت زهر مار، مغرور و بی عاطفه است و نمی شود با او یک کلمه حرف زد.
نامزدم همیشه به چشم تحقیر آمیزی به من نگاه می کرد و هر وقت می خواستم نظری بدهم یا چیزی بگویم پا برهنه حرفم را قطع می کرد و می گفت: زن جماعت اگر رو ببیند قابل کنترل نخواهد بود .
او نسبت به همه حرکات و رفتارم شک و سوء ظن داشت و همیشه تهدیدم می کرد که اگرروزی بفهمم به من خیانت کرده ای خرخره ات را با چاقو می برم و ... !
این جوان پر غرور حتی در دوران نامزدی خواسته های غیر معقولی داشت و آن قدر در روابط زناشویی مان خشونت به خرج می داد که ترس عجیبی پیدا کرده بودم و نسبت به تمام مردان احساس تنفر داشتم.
من از نامزدم می ترسممحدثه در ادامه بیان داشت: متاسفانه پدر و مادرم هیچ فرصتی به من ندادند تا بتوانم با آن ها درد دل کنم و مشکلم را بگویم. آنها فقط می گفتند چون پسر عمویت وضع مالی و درآمد ماهیانه خوبی دارد باید کلاه خودت را بالابیندازی که با تو ادواج کرده است و ... !
درشرایطی که همه چیز داشت به کام دل و طبق خواسته های غیر منطقی پسر عمویم پیش می رفت در شب عروسی ام دست های همه را توی حنا گذاشتم و فرار کردم. اگر چه فهمیدم فرار از خانه نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه هزار تا مشکل دیگر برای آدم به وجود می آورد.
به اینجا پناه آورده ام تا کمکم کنید . می خواهم به نامزدم بگویم تو حتما خودت روابط نامشروع زیادی داشته ای که به همه چیز و همه کس بدبین و مظنون هستی و از طرفی من با زنان فاسدی که در فیلم های مستهجن نقش کثیفی را بازی می کنند خیلی متفاوت هستم .دوست ندارم در خانه بنشینم و با شوهرم تصاویر زشت و شرم آور نگاه کنم و ... !
تعجب می کنم پسر عمویم با 30 سال سن اطلاعات بسیار کم و نادرستی از همسرداری و روابط زناشویی دارد و در این رابطه بسیار خشن ، سرد و عصبانی است.
اعتراف می کنم که از شوهرم می ترسم و او را دوست ندارم . در پایان از تمام پدران و مادران خواهش می کنم به خواسته ها و نظرات فرزندان خود اهمیت بدهند وجوانان نیز سعی کنند با مطالعه و مشاوره نکات لازم زناشویی را فرا گیرند .چون نحوه برخوردمنطقی با همسر و آگاهی از روابط صحیح زناشویی بسیاری از مشکلات ر حل خواهد کرد.
واقعا باید به شعور اقا داماد شک کرد.....
مثالش رقابت هاي ورزشي