arjang.h81@gmail.com
شخصیت ها:
جک: دکتر، چارشانه،شیک پوش، سی و پنج ساله
هوگو: چاق، سی و سه ساله
جان: با کله ای تاس، چهل و سه ساله
ساویز: دارای موهای نسبتا بلند، سی و پنج ساله
خلبان: سی و هشت ساله
کارگردان: با کلاه و عینک دودی و بلندگویی در دست، چهل ساله
نابغه: با لباس هایی مندرس و موهایی بلند، حدود بیست و پنج ساله
جنگلبان: چارشانه، چهل ساله
1- خارجی – کنار ساحل دریا- عصر
(صدای مهیبی به گوش می رسد، عامل صدای مهیب نشان داده نمی شود و بیننده نمی
فهمد چه اتفاقی باعث بوجود آمدن این صدای بلند شده است، گرد و خاکی زیادی
بلند می شود، بعد از چند ثانیه چند نفر دیده می شوند که دور خودشان می
گردند، آنها کنار ساحل دریا هستند که پشتش جنگلی قرار دارد، جان روی زمین
دراز کشیده است.)
ساویز: ما کجاییم؟! اینجا کجاست؟!
جک: تو هنوز بعد از شش فصل نفهمیدی اینجا کجاست؟!
ساویز: یعنی ما باز توی جزیره گرفتار شدیم؟! تو که گفتی جزیره دیگه با ما کاری نداره.
جک: البته جزیره با ما کاری نداره.
ساویز: پس چرا؟! پس چرا ما اینجاییم دکتر؟!
جک: زیاد سخت نگیر، ما از یه هواپیمای خطوط پرواز ایرانی استفاده کردیم و
انگار سقوط توی این خطوط براشون طبیعیه! (با صدایی آرامتر) راستی به منهم
اینقدر نگو دکتر، اینا نهادهای نظارتی شون خیلی قویه، می ترسم بفهمن دکترام
تقلبیه!
ساویز (با تعجب): تو دکترات ...
جک (با صدایی آرام): هیس! توی صحنه ی فیلمبرداری هستیم، داره سریال ضبط می شه، تابلوش نکن حالا. آره تقلبیه!
ساویز: پس میان کمکمون؟!
چک: کمک ما که نه، چون اونها فکر می کنن همه ی ما مُردیم، اما واسه پیدا کردن جعبه ی سیاه میان!
(خلبان وارد کادر می شود و دور و بر خودش رو نگاه می کنه): ما سقوط کردیم؟!
ساویز: نه پس فرود اومدیم.
خلبان: پس من چرا هیچی از صحنه ی سقوط هواپیما یادم نمیاد؟!
(جان کمی دورتر دراز کشیده است و داد می زند): یکی بیاد به من کمک کنه، من جواب همه ی سئوالاتون رو دارم.
جک: مثل بچه ی آدم پاشو، تو توی جزیره هستی، دیگه به اون ویلچر نیازی نداری.
جان: اما این جزیره فرق می کنه، اگه می دونستم اینطوری می شه اصلا توی این سریال بازی نمی کردم.
جک (در حالیکه به جان کمک می کند و او را زیر سایه ی درختی می برد): چی شده جان؟ اینجا چه خبره؟!
جان (همانطور دراز کشیده صحبت می کند): ایرانی ها کلا به سریال های
پرمحتوا عادت دارن و توقع دارن انتهای همه ی سریال ها پیام اخلاقی داشته
باشه، به همین خاطر از آخر سریال لاست خوششون نیومد، واسه همین تصمیم گرفتن
در جواب «گمشدگان»، «پیداشدگان» رو بسازن، الان هم همه ی ما توی صحنه ی
فیلمبرداری هستیم.
جک: چی به سر تو اومده؟! مگه قرار نیست با ورود به جزیره فلج بودن پاهات خوب بشه؟!
جان: الان فکر کنم قطع نخاع شدم، اصولا این ایرانی ها خیلی به ساختار شکنی علاقه دارن!
خلبان: جان تو می دونی چرا من هیچی از لحظه ی سقوط هواپیما یادم نمی یاد؟!
جان: به خاطر اینکه هزینه های ساخت فیلم کاهش پیدا کنه فقط صدای سقوط
هواپیما رو پخش کردن، در واقع اصلا سقوطی در کار نبود! آهای جک یه نگاهی به
این چند ورق بنداز، اینا فیلم نامه است، ببخشید به دست خودم هم دیر رسید،
باید زودتر می دادم به بچه ها، برگه ی بچه ها رو بهشون بده. (جان به جک،
ساویز و خلبان صفحه ی دیالوگ هایشان را می دهد.)
(جان برگه ای به جک می دهد): اینم برگه ی دیالوگه هوگویه، اگه دیدیش بده بهش!
جک: تو می دونی بقیه کجان؟! کیت، ژولیت، کلیر و ...
جان: چون اینجا هوا گرمه و کنار ساحله، به صلاح نبود همراهمون بیان! متوجه هستی که!
(صدایی از دورتر به گوش می رسد): کمک ... کمک
(جک به سمت صدا می دود. ساویز هم به همراه او می رود تا کمک کند.)
جک: تو کجا میای؟!
ساویز: میام کمکت.
جک: انگار تو حالیت نیست، این لاست ِ ایرانیه، توی این سریال دیگه هیچ
مشکلی نداریم، یه نفره می تونیم هزار نفر رو بکشیم، دیگه نجات یه نفر از
زیر لاشه ی هواپیما که کاری نداره. اصولا ایرانی ها از این قهرمان بازی ها
خوششون میاد!
2- خارجی – کنار هواپیما – همان موقع
(هوگو در زیر تکه ای از هواپیما گیر کرده است.)
جک: ای مفسد اقتصادی، ای مال مردم خور، حقته، دیدی بهت می گفتم یه روز تاوان دزدی هاتو می دی؟!
هوگو: چی داری می گی جک؟! مفسد اقتصادی دیگه کیه؟!
جک: آها! یادم رفته بود تو فیلمنامه رو نخوندی، بیا بگیرش. (و برگه ای را به هوگو می دهد.)
هوگو: آها ... (از روی برگه دیالوگ هایش را می خواند): منو کمک کن، من وقتی
هواپیما در حال سقوط بود متحول شدم و یک انقلاب درونی در من صورت گرفت. من
آدم شدم.
(جک به آسانی تیکه های آهن هواپیما را از روی هوگو بر می دارد و هوگو را
بغل می کند و یواشکی کمی آب روی چشمانش می ریزد و با بغض می گوید): خیلی
خوشحالم، خیلی خوشحالم!
3- خارجی- کنار ساحل – همان موقع
خلبان، ساویز و خلبان و جان (در حالی که دراز کشیده) در حال گفتگو هستند، جک و هوگو به آنها اضافه می شوند.
هوگو (با گوشی تلفن همراهش ور می رود): اینجا آنتن نداره!
جک: البته این ربطی به جزیره نداره، اینجا کلا آنتن دهی تلفن های همراه همین طوریه!
خلبان: پس کی میان دنبالمون؟!
جان: زیاد به این فکر نباش که بیان دنبالمون، الان همه می دونن هواپیما
سقوط کرده و علت سقوط هواپیما هم اشتباه انسانی اعلام شده. یعنی تو!
خلبان: اما ... من ... باور کنین بنزین هواپیما تموم شد، تقصیر من چیه عقربه اش خرابه نمی شه فهمید چقدر توی باک بنزین داره؟!
هوگو (به داخل جنگل اشاره می کند): دود ... یه دود سیاه از توی جنگل می بینم. (هوگو به سمت دود می دود)
جک: کجا می ری هوگو؟! خطرناکه، این همون دوده است که آدم ها رو میکشه!
هوگو (در حالیکه یک سطل دستش گرفته): شاید کسی غذا می پزه، اینجا همه گشنه
ان، من می رم برای همه غذا بیارم، مگه یادت رفته من متحول شدم، من آدم شدم.
جک: نرو ...
هوگو: من می رم، اگه همو ندیدیم به همسرم بگین دوسش دارم.
جک: اما تو که همسر نداری.
هوگو: اَه! چرا اینقدر خنگی تو، منظورم همونیه که قرار بود همسرم بشه!
جک: آها!! باشه!! حالا که می ری دو تا سطل با خودت ببر!
4- خارجی – کنار ساحل – نیم ساعت بعد
جک، ساویز، خلبان و جان زیر سایه ی درختی دراز کشیده اند. هوگو از میان درختان با یک عدد قرقاول در دست می آید.
جک: اونجا چه خبر بود؟! اون دود سیاه چی بود؟!
هوگو: یه سری جوون بیکار لاستیک آتیش داده بودن، می گفتن چهارشنبه سوریه؛ اما نگران نباشین، این پرنده رو شکار کردم.
(از میان درختان یک جنگلبان با تفنگی در دست میاید)
جنگلبان: دستا بالا، قرقاول پایین! شما به جرم شکار غیرمجاز بازداشتی.
(دوربین می چرخد و ما عوامل پشت صحنه، فیلمبردار و صدا بردار و کارگردان را می بینیم.)
کارگردان به سمت مامور می رود: ما مجوزش رو گرفتیم.
مامور: اون مجوز به درد نمی خوره.
کارگردان: شما که هنوز ندیدیش!
مامور: همیشه یکی دوتایی امضا کم داره، محاله تونستی باشی شونصدتا امضا رو گرفته باشی.
مامور قرقاول را از دست هوگو می گیرد و می رود (خطاب به هوگو): چون متحول شده بودی بخشیدمت، دفعه ی دیگر بازداشتت می کنم!
کارگردان: خب دیگه مشکل حل شد ... سه دو یک ... حرکت
5- خارجی- کنار ساحل – همان موقع
(ساویز و خلبان نون بیار کباب ببر بازی می کنند، جان خواب است، هوگو هم کنار ساحل به دریا خیره شده است.)
جک: غذا که پیدا نکردیم، از توی جنگل هم نمی شه شکار کرد، لااقل سعی کنیم
آب پیدا کنیم ... هرچند خیلی سخته توی این جزیره آب پیدا کنیم ...
(جک قدم می زند و یک دفعه پایش به یک چیزی گیر می کند و افتد، نگاهی به
چیزی به پایش گیر کرده می کند و آنرا بالا می آورد، یک شلنگ آب است، جک از
شلنگ آب می خورد.)
جک: بچه ها! آب پیدا کردم، بیاین ...
کارگردان: کات ... کات ...
کارگردان وارد تصویر می شود: به اون شلنگ کار نگیر، اون مال شما نیست، اون شلنگ برای آب بستن به سریاله!
جک: آهان! اما قبلا با سطل آب می بستین که.
کارگردان: الان قرارداد نود شبی داریم، باید با شلنگ آب ببندیم! باورت می
شه تا الان هشتاد و نه قسمت سریال رو ضبط کردم و این قسمت آخره؟!
جک: خب چطوری می خوای ته سریال رو جمع کنی که پیام دار هم باشه؟!
کارگردان: منو دسته کم گرفتی؟! سفارش دادم تا یه ربع دیگه سطل های ماست می رسه!
جک: بازم می خوای ته سریال رو ماستمال کنی؟!
کارگردان (با سر حرف جک را تایید می کند): سه دو یک ، حرکت.
6- خارجی- کنار هواپیما- بعد از چند ساعت
جان خواب است. ساویز و خلبان یه قل دو قل بازی می کنند. هوگو به دریا خیره شده است. جک در حال فکر کردن است و به آسمان نگاه می کند.
ساویز: ما اینجا گیر کردیم، هیچ راه فراری نیست، آهای جان بیدار شو، تو چرا از اول سریال خوابی؟!
جان: فکر کردی خودم راضی ام از اول سریال خواب باشم و اصلا حرف نزنم؟!
انگار این فیلم نامه نویس کلا منو فراموش کرده، اصلا واسم دیالوگ ننوشته.
ساویز: دیالوگ؟! فکر کردی همه ی ما از روی دیالوگ هامون حرف می زدیم؟! نود درصد حرفامون في البداهه است.
هوگو(دستی به شکمش می کشد): انگار واقعا اینجا گیر کردیم، از گشنگی نمی ریم یه وقت!
جک: بچه ها ناامید نباشین.
از لای درختها یک جوان با موهایی بلند و لباسی مندرس بیرون می آید.
جک(تکه چوبی بر می دارد و به سمت جوان می گیرد): تو کی هستی؟!
نابغه: من یه دانشمند جوان هستم، براتون خبرهای خوشی دارم، من می تونم هواپیما رو تعمیر کنم.
جک: بدون هیچ ابزاری؟! مگه می شه؟!
7- خارجی- کنار هواپیما – بعد از چند ساعت
هواپیما تبدیل به یک هواپیمای نو شده است. (حتی مدل هواپیما هم فرق کرده است.)
جک: دمت گرم! حتی مدل هواپیما هم عوض شده، چطور بدون امکانات توی این جزیره تبدیل به یک دانشمند شدی؟!
نابغه: عدم امکانات باعث می شه نبوغ آدم به کار بیفته! من از این جزیره ممنونم!
(نابغه دوباره به سمت جنگل می رود.)
جک: آها نرو ... با ما بیا ...
هوگو: این دیگه کی بود؟!
جک: این اومده بود تا ته سریال رو یه جوری جمعش کنیم.
هوگو: به سوالهایی که واسه بیننده ایجاد کردیم نمی خواد جواب بدیم؟!
جک: بیخیال بابا! چرا سخت می گیری؟! بیاین همه با هم سوار هواپیما بشیم بریم!!
8- خارجی – آسمان – بعد از چند دقیقه
هواپیما به پرواز در میاید و از جزیره خارج می شود.
متلك ميندازي پدرسوخته
بدم پدرتو در بيارن ... پدرسوخته !!!
خوب برين فيلمش رو ببينين
اه اه
خيلي بي جنبه اين
می تونستید بیشتر طنز توش به کار ببرید