۰۶ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۶
فیلم بیشتر »»
کد ۱۰۸۶۱۳

در سوگ امجدیه

رضا شاه پس از پیروزی پنج بر دو تیم تهران بر انگلیسی ها، دستور ساختن یک ورزشگاه فوتبال را داد و به همین دلیل باغ بزرگی متعلق به شخصی به نام امجد خریداری شد ...
عصر ایران ورزشی، محمود مولایی- تعداد اولین فوتبالیست های ایرانی به قدری نبود که ایده جماعت فوتبال به سوی چیزی رود مثل بازی کردن فوتبال روی چمن. هر چه بود زمین های خاکی بود، بسیار زیاد در اطراف تهران، حتی خندق های اطراف تهران مناسب بود براي بازي و استقبال اندک مردمی که فوتبال را «سخت» بازی می کردند.
 
 پیش از اینها، در سالهای 1280 تا 1300 حتی فوتبال سخت تر بود. وقتی قطعه لاستیکی معروف به «قنبل لاستیک» تهیه می شد و با پیچیدن پارچه دور آن، چیزی به نام «چلتوپ» ساخته می شد، برای بازی فوتبال.
 
پیش از آن، جماعت ایرانی، جماعتی که در آن سالها با نگاهی عجیب و غریب بازی فوتبال انگلیسی ها را در دروازه دولت تماشا می کردند، کم کم پی به این پدیده بردند. آنها اما توپی نداشتند و قبل از «قنبل لاستیک»، «مثانه گاوی» را توپ فوتبال می دیدند.
 
ذکایی و محلاتی جزو اولین نفراتی بودند که خود را به سرعت در بین انگلیسی ها جا دادند و اينچنين بود آشنایی ایرانیان با توپ فوتبال. یعنی در زمانه ای که یخچال های اطراف خندق های پیرامون تهران زمین فوتبال بود؛ حتی ایده ال تر از آنچه که فکرش را می کردند.
 
بعد از این سالها، برادران خان سردار و بقیه آمدند و تیم فوتبال تشکیل دادند؛ در سالهای 1300 به بعد که داشتن تیم فوتبال و بازی کردن «فوتبال» مهمتر از هر چیز دیگری بود. آنقدر که کریم زندی در سال 1304 ادعا می کند به خاطر مهارتش در فوتبال همراه تیم انگلیسی های مقیم ایران به عراق سفر کرده.
 
 اما به همین موضع بسنده کرده و احتمالا عراق نیز امکاناتی نداشت تا زندی از آنها به خان سردار بگوید. احتمالا حکمتی در کار بود که همه چیز در دو «13» خلاصه شد؛ 1313. و در سالهای آخرین سده سوم از هزاره دوم هجری شمسی عمر آن به پایان رسید، در نیمروز سرد زمستانی 88 و با واگذاری شناسنامه فوتبال(استادیوم امجدیه) به فدراسیون دوومیدانی.
 
دستور رضاشاه

حکمت، ابتدا یک نام بود. نام شخصی که هر چه زمان گذشت، نامش بیشتر بر بدنه فوتبال نشست. ماندگاری یک نام در عملکردش است، شاید. و احتمالا حکمتی در کار بود که قرعه به نام «حکمت» خورد.
 
 قبل از او نام حسین علاء، محمد علی تربیت، حسین سمیعی، الهیار صالح، ابوالحسن ابتهاج و غلامعلی شایگان مطرح بود. اصلا «حکمت»ی در کار نبود، تا وقتی که پای رضا شاه به میان آمد.
 
در کتاب فوتبال فدراسیون در سال 1352 آمده است: «رضا شاه پس از پیروزی پنج بر دو تیم تهران بر انگلیسی ها، دستور ساختن یک ورزشگاه فوتبال را داد و به همین دلیل باغ بزرگی متعلق به به شخصی به نام امجد خریداری شد.»

همه نفرات بالا آدم های رضا شاه بودند؛ در سالهای 1313 به بعد. چه، رضا شاه دستور داده بود «انجمن ملی تربیت بدنی» را تاسیس کنند، تا فوتبال صاحب تشکیلاتی شود. پس تشکیلات فوتبال در این سال فعال شد. البته منظور رضا شاه رونق دادن به ورزشهایی بود که در آن سالها، ورزش محسوب می شد.
 
روایت دیگر این است که اصلا تاکید او بر فوتبال نبود و فوتبال به دست «حکمت» پا گرفت. احتمالا حکمتی در کار بود که «حکمت» در همین سال تصمیم گرفت زمین های امجدیه را خریداری کند. در همان سالی که دو تا «13» بود. یعنی همه چیز در 1313 اتفاق افتاد.

خریداری زمین امجدیه

در خندق های اطراف تهران، در زمانه ای که جمعیتی 13 میلیونی در تهران نبود، ساخت و ساز هم معنایی نداشت. زمین، آن هم در اطراف تهران، چشم نواز نبود و احتمالا حکمت هم از کاری که می خواست انجام دهد، بی خبر بود.
 
حکمت هم جای شک باقی نگذاشت. دست به کار شد. او مدیری بود برای کل ورزش ایران. چیزی مثل رئیس سازمان تربیت بدنی فعلی. اما به گستردگی ورزش امروز نبود و فوتبال هم آنچنان فراگیر نشده بود.
 
حکمت زمین های امجدیه را خرید. متری بیست و چهار ریال. قرار بود مجموعه ورزشی ساخته شود؛ نه تنها استادیوم فوتبال که زمین های تنیس و استخر جزو برنامه بود. زمین هایی که گران تر از زمین فوتبال درآمد؛ متری چهل و هفت ریال.
 
 حکمت اما در پس زمینه ذهنش ابتدا استادیوم هزار نفری را تجسم کرده و کارگران مشغول کار شدند.
 
ابتدا محدوده زمین فوتبال مشخص شد؛ با دیوارهای یک و نیم متری که از گاه گل ساخته شده و اگر گذر رهگذری به بیابان های اطراف تهران می افتاد، احتمالا می توانست از بیرون استادیوم مسابقه فوتبالی را تماشا کند.
 
پس بی دلیل نبود حضور سواره نظام ها در هنگام مسابقه که علاوه بر تضمین امنیت مسابقه، نیم نگاهی به بیرون ورزشگاه داشتند. اما کافی بود سوارنظام دهنه اسب را بکشد و چشم برگرداند: تماشاگرانی موسوم به پاپتی ها از دیوار یک و نیم متری در چشم به هم زدنی گذر می کردند و استادیوم کوچک امجدیه را فتح می کردند.
 
داخل استادیوم دور تا دور سکوها چیده شده؛ سکوهایی که بتنی نبودند و چوبی بودند و نشستن روی سکوهای چوبی تفریح سالمی بود برای مردم آن روزگار.
 
رفته رفته وضعیت استادیوم بهتر و پاتوقی شد برای علاقه مندان به فوتبال. به خصوص بعد از نمایش ورزشکاران ایران در سالروز تولد محمد رضا پهلوی؛ در سال 1318 و در دورانی که همه او را یک ورزشدوست می دانستند.
 
در  روزی از روزهای این سال، تیم های فوتبال سرباز و دبیرستان نظام که به ترتیب مقام های اول مسابقات فوتبال دسته های آزاد و دبیرستان های تهران را به دست آورده بودند، از دست او جوایزشان را دریافت کردند؛ در سالی که خیلی ها کنجکاو بودند تا «امجدیه» را کشف کنند.

موقعیت جغرافیایی امجدیه

احتمالا حکمتی در کار بود که با افزایش جمعیت و نیاز به ساخت و ساز، تهران را در گذر زمان از شهری کوچک با خندق هایی در اطراف آن به شهری بزرگ تبدیل کرد.
 
حکمت در هنگامه ساخت به موقعیت جغرافیایی استادیوم و اینکه با گسترده شدن تهران، آیا «امجدیه» در کجای این شهر قرار خواهد گرفت، فکر نکرده بود.
 
 امجدیه در گذر زمان در موقعیت جغرافیایی ویژه ای قرار گرفت؛ در جایی وسط پایتخت. آنچنان که حمیدررضا صدر در کتاب «روزی روزگاری فوتبال...» اشاره به این موضوع می کند و خاطره وار می نویسد: «این جا امجدیه بود. استادیوم کوچک ما. خرامیده وسط شهر، محصور بین چهار خیابان. با سکوهای نزدیک به زمین که صدای توپ، فریاد بازیکنان، نق های مربی ها، و سوت داورها را می شنیدیم. پس زمینه ساختمان های مسکونی که گاه و بیگاه صاحبخانه و میهمانانش در قاب پنجره می نشستند یا روی بام ها می ایستادند، احساس خانگی بودن القا می کرد. ما به یک خانواده تعلق داشتیم. و فوتبال با همه فراز و نشیب ها، و زیبایی و زشتی هایش بین اهالی خانواده پیوند ایجاد می کرد.»

هجوم تماشاگران، ظهور ستاره ها

کاری که باید، انجام شده؛ دسترس بودن امجدیه و هجوم جمعیت به استادیوم. از خان سردار و عباس سیاه خبری نبود. هر چه بود ستاره های دهه 40 و 50 بودند. عمو محراب، محمد رنجبر، پرویز قلیچ خانی، حسن حبیبی، همایون بهزادی، عزیر اصلی و بعد ناصر حجازی و علی پروین آمدند.
 
 ستاره ها در دسترس بودند. همه جمع بودند در امجدیه که با گسترش تهران، این استادیوم هم دیگر با گنجایش «هزار» نفر نبود و 25 هزار نفر می توانستند به تماشای ستاره هایشان بنشینند. جایی که بنا به دسترس بودن به پاتوق طرفداران فوتبال تبدیل شده بود.
 
 همانطور که علی مانگا، تدارکات این روزهای تیم ملی از آن روزها می گوید: «خدا بیامرزد آقا تختی را. او باعث شد که سمت ورزش کشیده شوم. او مرا به مسابقات جهانی کشتی در تهران برد. نمی دانستم که باید چه کار کنم. تا حالا ندیده بود که مردم این قدر هیجان دارند و تشویق می کنند. من هم که بچه بودم و هر کاری آنها می کردند، من هم می کردم. من هم کاپشنم را درآوردم و بالای سرم می چرخاندم. همان موقع یکی از تماشاگران پیشنهاد کرد که می خواهی در امجدیه تشویق کنی؟ گفتم امجدیه کجاست و از این چیزها. راستش پول هم نداشتم و گفتم پول هم ندارم. ولي يارو ول‌كن نبود كه. گفت پولي نمي‌خواهد و بعد با هم رفتيم آنجا. بعد از آن دیگر نتوانستم از امجدیه دل بکنم و سالها در این ورزشگاه ماندم.»
 

تا اینکه در سال 52 ورزشگاه بزرگ آزادی برای مسابقه های فوتبال ساخته شد. ساخت ورزشگاهی بزرگ برای اهالی فوتبال جذاب نبود. صدر اینگونه تعبیر می کند:« استادیوم صد هزار نفری-غول آسا، مدرن، امروزی-استادیوم ما نبود. چرا که استادیوم باشگاهی نبود. جایی بود که همراهانمان را نمی یافتیم؛ صدای توپ، فریاد بازیکنان و نق های مربی را نمی شنیدیم. استادیوم بزرگ به دیدارهای ملی تعلق داشتند و دیدارهای ملی همیشگی نبودند.»
 
 پس بی دلیل نبود که طرفداران فوتبال در امجدیه، جایی مشخص داشتند. جایی مشخص برای شاهینی ها، دارایی ها، تهران جوانی ها و تاجی ها. آنچنان که بهزادی، مرد سالخورده ای که سالهای سال تماشاگری ثابت بود در امجدیه، می گوید: «هر کس به استادیوم می آمد، می دانست کجا بنشیند. حتی جماعتی که فوتبال نمی دانستند و فقط برای شرط بندی راهی ورزشگاه می شدند، معمول بود که کجا می نشینند. به آنها می گفتند زیر ساعتی ها.» گرچه سالها پیش، برخی پیش بینی ها این بود که با تغییر نام «امجدیه» به «شیرودی» دوره آن هم به پایان رسیده است.
 

نوستالژیای امجدیه

قریب آنکه سالهای سال بعد، در ابتدای قرن بیست و یکم، یورو 2000 هم نتوانست «امجدیه» را فراموش شده تلقی کند. صدر از خاطراتش می گوید: «وقتی پس از سالها در هلند طی دیدارهای جام ملتهای اروپا 2000 گرد هم آمدیم، هم هیجان بود و هم غم انگیز. وقتی روی صندلی های روی استادیوم فیلیپس شهر آیندهوون به تماشای دیدار ایتالیا و سوئد نشستیم، بیش از هر چیز سکوهای امجدیه سال های دور را به یاد می آوردم و عزیزان خود را.»

احتمالا حکمتی در کار بود که کار به اینجا رسید. و آیا کسی هست در دهه 30 قرن بیست و یکم میلادی که یادی کند از «امجدیه»؟

 

ارسال به دوستان