فیلم گزارش را این جا ببینید
عصر ایران ــ در یک اتاق نشیمن کوچک در بغداد، مردی با کتوشلوار خاکستریرنگ ایستاده است؛ او کسی نیست جز صدام حسین. در کنارش پسری پنجساله به نام استوارت، با شلوارک آبی، حضور دارد. استوارت اهل بریتانیاست و همراه خانوادهای دیگر از هموطنانش در این فضا دیده میشود.
چهرههایشان پر از نگرانی و اضطراب است و دلیل آن کاملاً قابل درک است. صدام از استوارت میخواهد با او حرف بزند، او را به سمت خود میکشد و همزمان مطمئن میشود که دوربینها همهچیز را ضبط میکنند. مترجمی شیکپوش کنار صدام ایستاده و سخنان پسرک را برای او ترجمه میکند. صدام با لحنی عجیب میپرسد: «شیر خوردی؟ کورنفلکس چطور؟»
اما استوارت هیچ پاسخی نمیدهد؛ او مثل مجسمهای بیحرکت مانده است.شاید برایتان سؤال پیش بیاید که یک کودک پنجساله بریتانیایی در چنین مکانی کنار یکی از بدنامترین دیکتاتورهای جهان چه میکند؟ حق دارید تعجب کنید. این افراد مهمانانی معمولی در یک گردهمایی عجیب نیستند؛ آنها گروگانهای صدام حسیناند. صدام این خانوادههای بریتانیایی را به اسارت گرفته و این صحنهسازی در اتاق نشیمن، همراه با لبخندهای تصنعی، بخشی از تلاش او برای نشان دادن به جهانیان است که او نهتنها آدم بدی نیست، بلکه سوءتفاهمی دربارهاش وجود دارد.
او میگوید: «ما داریم تلاش میکنیم جلوی جنگ رو بگیریم. امیدوارم حضور شما بهعنوان مهمان اینجا زیاد طول نکشه، چون شما گروگان ما نیستید.» اما این حرفها حتی ذرهای حقیقت نداشت.صدام و مترجم خوشپوشش دلیل واقعی اسارت این خانوادهها را فاش نکردند. برای درک ماجرا، باید دو هفته به عقب برگردیم. صدام تازه جنگ هشتساله با ایران را تمام کرده بود؛ جنگی که گمان میکرد بهسرعت پیروز آن خواهد شد، اما به نبردی خونین و پرهزینه تبدیل شد.
وقتی جنگ در سال ۱۹۸۸ پایان یافت، اقتصاد عراق ویران شده بود و دولت صدام زیر بار بدهیهای سنگین کمر خم کرده بود. او برای حفظ ارتشش در طول جنگ، از کشورهای ثروتمند همسایه مثل کویت وامهای کلان گرفته بود. حالا که جنگ تمام شده بود، این کشورها طلبشان را میخواستند، اما عراق پولی نداشت؛ کاملاً ورشکسته بود یا دستکم در آستانه ورشکستگی قرار داشت.
در همین لحظه، فکری به ذهن صدام رسید؛ فکری که به نظر خودش بزرگ بود. کویت کشوری کوچک بود و در برابر ارتش قدرتمند عراق، که پس از جنگ با ایران به چهارمین ارتش بزرگ جهان تبدیل شده بود، شانسی نداشت. صدام فکر کرد اگر کویت را تصرف کند، هم به ثروت نفتی آن دست مییابد و هم بدهیهایش را جبران میکند. او همزمان کویت را متهم کرد که با حفر چاههای نفت نزدیک مرز، از منابع عراق دزدی میکند و از سخاوت عراق سوءاستفاده کرده است.
در دوم آگوست ۱۹۹۰، تانکهای عراقی به کویت حمله کردند. این تهاجم سریع و بیرحمانه بود؛ ارتش کوچک کویت در چند ساعت تسلیم شد و تا پایان همان روز، عراق کل کویت را اشغال کرده بود. در عرض چند ساعت، عراق از کشوری با ذخایر نفتی قابل توجه، به قدرتی تبدیل شد که ۲۰ درصد نفت جهان را کنترل میکرد.رهبران جهان بلافاصله این اقدام را محکوم کردند. حتی اتحاد جماهیر شوروی هم خشمگین بود. حمله به یک کشور همسایه، بهویژه وقتی دیکتاتوری مثل صدام کنترل بخش عظیمی از نفت جهان را به دست میآورد، برای دنیا قابل قبول نبود. سؤال بعدی این بود: صدام بعد از این چه خواهد کرد؟ اگر به عربستان سعودی حمله کند، بزرگترین سلطان نفتی جهان میشود و این برای قدرتهای جهانی غیرقابل تحمل بود.
آمریکا ائتلافی از بیش از ۳۰ کشور تشکیل داد تا صدام را مجبور کند از کویت عقبنشینی کند، وگرنه با جنگ روبهرو خواهد شد.صدام در مخمصهای بزرگ گیر افتاده بود. اگر از کویت خارج میشد، دوباره ورشکسته و در برابر مردمش تحقیر میشد. اما اگر میماند، باید با قدرتهای بزرگ جهان میجنگید. او تصمیم گرفت در کویت بماند، اما به شرطی که راهی پیدا کند تا از جنگ جلوگیری کند. اینجاست که ایده نمایش تبلیغاتی با گروگانهای بریتانیایی به ذهنش رسید. او فکر میکرد با این صحنهسازی میتواند دنیا را متقاعد کند، اما این طرح از ابتدا محکوم به شکست بود. به جای اینکه مثل عمویی مهربان به نظر بیاید که با بچهها گپ میزند، دنیا او را دیکتاتوری بیرحم دید که خانوادهها و کودکان بیگناه را تهدید میکند. وقتی صدام متوجه شد نقشهاش جواب نداده، گروگانها را مدتی بعد آزاد کرد، اما هنوز باور داشت این کارش ائتلاف بینالمللی را نرم میکند.
او اشتباه میکرد. در نوامبر ۱۹۹۰، شورای امنیت سازمان ملل اعلام کرد که عراق تا ۱۵ ژانویه ۱۹۹۱ فرصت دارد از کویت خارج شود، وگرنه جنگ آغاز خواهد شد. صدام این ضربالاجل را رد کرد و مصمم بود کویت را برای همیشه نگه دارد. این تصمیم اشتباهی بزرگ بود. دو روز پس از پایان مهلت، آمریکا تهدیدش را عملی کرد. بارانی از موشکها و بمبها بر عراق و کویت فرو ریخت.پس از هفتهها بمباران هوایی، ارتش عراق درهم شکست. سپس تانکها و نیروهای زرهی ائتلاف وارد کویت و جنوب عراق شدند.
ارتش ۵۰۰ هزار نفری صدام در برابر چشمانش از هم پاشید و پس از چهار روز نبرد زمینی، او دستور عقبنشینی داد.سربازان عراقی با هر وسیلهای که داشتند فرار کردند، اما ترافیک عظیمی در بزرگراه مرزی عراق و کویت شکل گرفت. در تاریکی شب، جتهای ائتلاف به آنها حمله کردند و بمبها بزرگراه را با خاک یکسان کردند؛ جایی که بعدها به «بزرگراه مرگ» معروف شد. این حمله چنان مرگبار بود که جورج بوش پدر روز بعد دستور آتشبس داد. کویت آزاد شده بود و بوش قصد نداشت بیش از این در خاورمیانه درگیر شود. صدام شکست خورده بود، اما هنوز سرنوشتش کاملاً در دست آمریکاییها نبود، چون آنها تعقیبش نکردند و میدان را ترک کردند.