فیلم گزارش را اینجا ببینید
عصر ایران ــ با آغاز سال تحصیلی، دختربچهای مجبور شد خرگوش عزیزش را به پدربزرگش بسپارد تا به مدرسه برود. او نمیدانست که خرگوشش چقدر شکمو است. پدربزرگ با خرگوش به گونهای رفتار میکرد که انگار نوهاش است و او را همه جا با خود میبرد. خرگوش همیشه در حال جویدن غذا بود و میوهها غذای محبوبش بودند. او به طور مخفیانه به باغ پدربزرگ میرفت و از میوهها و سبزیها دلی از عزا درمیآورد.
پس از یک غذای مفصل، خرگوش در حفرهای که خودش کنده بود، پنهان میشد و پدربزرگ هر بار باید به دنبال او میگشت. با این حال، پدربزرگ هرگز خرگوش را دعوا نمیکرد و حتی غذای بیشتری به او میداد. خرگوش نیز قدردان این محبت بود و پدربزرگ را در آشپزی و کار در مزرعه همراهی میکرد.
در هنگام درو، خرگوش با پدربزرگ برای فروش سبزیها به بازار میرفت و بانمک بودنش مشتریان زیادی را جذب میکرد. آیا شما هم دوست داشتید چنین خرگوشی داشته باشید؟