از تو چه پنهان عاشقت بودم
از دل نه از سلول سلولم
با تو جهانم تازه تر می شد
از روزهای طبق معمولم
تو زنده تر بودی و کوچک سال
با دامن گلدار و کوتاهت
گفتم بمانم با تو، گفتی نه
گفتم خدا، گفتی که همراهت
گفتی برو این کوچه ها فردا
شب پرسه های روزگار ماست
دشمن رسیده تا لب اروند
فردا همین ساعت قرار ماست
عشق منو این خاک همراهت
خندیدم و دل کندم از دنیا
رفتم که برگردم به آغوشت
رفتم که برگردم به رویاها
خون رفت و آتش رفت و من ماندم
یه قلب عاشق زیر خاک سرد
عشق تو قطره قطره بیرون زد
از چشم های عاشقم با درد
نفرین به هر کی تُو لباس من
قلب تو رو با بد دلی آزرد
نفرین به دنیایی که خالی شد
نفرین به رویایی که بی من مُرد
تُو چشم های عکس من گاهی
با گوشه ی چشمت تماشا کن
لعنت به این ترسی که بین ماست
من عاشقت بودم تو حاشا کن
من عاشقت بودم تو حاشا کن
تا این غبار خسته بنشینه
ما با همیم این رابطه این عشق
بین من و بین تو شیرینه
"عبدالجبار کاکایی"
دنیا مثل قبل نیست ... یا شاید ماها مثل قبل نیستیم ...
واقعا گاهی اوقات تحملش سخته ...